عمده

/~omde/

مترادف عمده: اصلی، برجسته، بسزا، مهم، کلی

متضاد عمده: جزیی

برابر پارسی: بزرگ، بسیار، بیشتر، فراوان، کلان

معنی انگلیسی:
chief, main, leading, main subject, chief point, predominant, principal, arch, arterial, block, bulk, capital, cardinal, central, considerable, first, grand, pet, head, large, large-scale, staple, major, master, premier, preponderant, quantity, volume, whole, stellar

لغت نامه دهخدا

( عمدة ) عمدة. [ ع ُ دَ ] ( ع اِ ) عمده. آنچه تکیه نمایند بر آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تکیه گاه. ستون : و آن را عمده هر نیکی و سرمایه ٔهر علم و راهبر هر منفعت و مفتاح هر حکمت می شناسند.( کلیله و دمنه ). || آنکه بر وی تکیه کنندو کار سپارند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) :
عمده کار مرد و زن بودی
عدت شغل خاص و عام شدی.
مسعودسعد.
عمده مملکت قاهره بورشد رشید
خاص شاهی که فروزنده تخت و تاج است.
مسعودسعد.
عمده مملکت علاءالدین
حافظ و ناصر زمان و زمین.
نظامی.
|| «عمدة» را برای بزرگداشت و تفخیم به کلماتی دیگر میفزودند و لقب بزرگان قرار میدادند، چون : عمدةالدولة. عمدةالدین. عمدةالعلماء. عمدةالملک. عمدةالملوک و السلاطین. عمدةالوزراء... رجوع به هر یک از این ترکیبات در ردیف خود شود. || رسیل لشکر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اصطلاح نحو ) آن است که در برابر فُضله باشد. یعنی اساس و تکیه جمله بر آن باشد. زیرافضله کلماتی است که جمله مستقلی را تشکیل نمیدهد ورکن کلام نباشد، از قبیل حال و مفعول و غیره. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح نحو ) عمده بر اعراب «رفع» اطلاق میشود، چنانکه فضله بر اعراب نصب. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

عمدة. [ ع ُ م ُدْ دَ ] ( ع ص ) مؤنث عمدّ. رجوع به عمدّ شود.
عمده. [ ع ُ دَ / دِ ] ( از ع ، ص ، اِ ) بزرگ و کلان. ( ناظم الاطباء ). مقدار کلی و بسیار از هر چیز. کلی.
- عمده خر ؛ آنکه کالا یکجا و بصورت کلی خرد.
- عمده خری ؛ خریدن کالا بصورت کلی و بسیار.
- عمده فروش ؛ آنکه کالا بمقدار کلی فروشد. مقابل خرده فروش.
- عمده فروشی ؛ فروختن کالا بصورت کلی. در مقابل خرده فروشی.

فرهنگ فارسی

آنچه به آن تکیه کنند، تکیه گاه، و آنکه به اواعتمادکننددرفارسی به معنی چیزکلی وبسیارهم میگویند
( اسم ) ۱ - آنچه بدان تکیه کنند متکا تکیه گاه . ۲ - مهم برجسته . ۳ - کلی و بسیار از هر چیز .
مونث عمد

فرهنگ معین

(عُ مْ دِ ) [ ع . عمدة ] (اِ. ) ۱ - تکیه گاه . ۲ - مهم ، برجسته . ۳ - در فارسی به معنی کلی و بسیار.

فرهنگ عمید

۱. تعداد زیاد و کلی از چیزی، بیش تر.
۲. اصلی، مهم: قسمت عمدۀ بحث.
۳. (اسم ) [قدیمی] آنچه به آن تکیه می کنند، تکیه گاه.

دانشنامه آزاد فارسی

عمده (العمده). عُمْدَه (العُمْدَه)
(یا: العمدة فی معرفة صناعة الشّعر و نقده و عیوبه ) نوشته ابن رشیق قیروانی (۴۵۶ق)، کتابی به عربی ، در ۱۰۶ باب، در شناخت شعر و نقد ادبی . مؤلف با استناد به قوانین و موازینی که از گذشته در نقد شعر وجود داشت ، مکتبی مستقل در علم نقد ایجاد کرد و به نقد و بررسی شعر و شاعران پرداخت . در کتاب خود، به اصلاح و تجدید نظر در شعر اصرار دارد و حتی آنچه دیگران سرقت ادبی خوانده اند، اصلاح شعر به قلم شاعران متأخر می داند. اگر چه مؤلف در تدوین کتاب خود از آرا و نظریات متقدمانی چون ابن قتیبه ، جاحظ ، قدامه و ابن معتز بسیار بهره برده ، به منابع خود اشاره نکرده است . العمده را می توان اولین کتاب نقد در غرب جهان اسلام و ابن رشیق را مؤسس این مکتب دانست . این کتاب به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید چاپ شده است (قاهره، ۱۹۵۵).

مترادف ها

net (اسم)
دام، عمده، تار عنکبوت، تور، شبکه، توری، تور ماهیگیری و امثال ان

essence (اسم)
خلاصه، معنی، فروهر، وجود، هستی، عمده، خمیره، اسانس، ذات، ماهیت، گوهر، عین

leading (صفت)
پیشین، مقدم، برجسته، عمده، پیشتاز

dominant (صفت)
مافوق، برتر، چیره، برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، نمایان، فائق، مشرف

copacetic (صفت)
جذاب، عالی، عمده، درجه یک

key (صفت)
عمده

staple (صفت)
عمده

predominant (صفت)
برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، فائق، مشرف

considerable (صفت)
مهم، عمده، قابل توجه، شایان، پر مایه

prime (صفت)
اصلی، باستانی، بهترین، برجسته، عمده، درجه یک، اولیه، اول، نخستین، نخست

important (صفت)
ژرف، مهم، عمده، خطیر، فوق العاده، با اهمیت، پر اهمیت

significant (صفت)
ژرف، مهم، عمده، قابل توجه، معنی دار، حاکی از

essential (صفت)
اصلی، عارضی، واقعی، فرض، ذاتی، اساسی، ضروری، عمده، واجب، لاینفک، بسیار لازم، اساسی ذاتی، جبلی

head (صفت)
اصلی، بزرگ، عمده، فوقانی، بزرگتر

chief (صفت)
عمده

major (صفت)
بالغ، بزرگ، کبیر، بیشتر، عمده، ارشد، بزرگتر، اعظم، اکبر، مهاد، بیشین

excellent (صفت)
بسیار خوب، عالی، ممتاز، غرا، عمده، فاخر، فائق، شگرف

primary (صفت)
ابتدایی، اصلی، مقدماتی، عمده، اولیه، نخستین، ابتدای

main (صفت)
اصلی، کامل، تمام، مهم، نیرومند، عمده، با اهمیت

principal (صفت)
اصلی، مهم، عمده

فارسی به عربی

انتخابات , رییس , رییسی , سائد , فقط , قیادة , مادة , مجموع اجمالی

پیشنهاد کاربران

عمده :اصلی
کلی. . . همگی. . . تمام. . .
بخش زیادی
بسزا
وشناد، افزون، انبوه، گسترده،
عمده فروشی=انبوه فروشی، افزون فروشی، وشناد فروشی

بپرس