عملکرد

/~amalkard/

مترادف عملکرد: حاصل، راندمان، فعل، کارکرد، میزان کار، نتیجه

برابر پارسی: کارکرد، کارکردی

معنی انگلیسی:
action, activity, function, operation, working, revenue(operation)

لغت نامه دهخدا

عملکرد. [ ع َ م َ ک َ ] ( ن مف مرکب ، اِ مرکب ) نتیجه کار. میزان کار. ( فرهنگ فارسی معین ). حاصل محصول : عملکرد این قریه ده هزار تومان است. عملکرد این ده صد خروار است : مستوفی... در محاسبات عمل نماید، و نسخه عملکرد او را بعد از رقم عالیجاه وزیر دیوان اعلی به عالیجاه مستوفی خاصه رسانیده... ( تذکرةالملوک ص 46 ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) حاصل و نتیجه کار میزان کار .

فرهنگ معین

( ~ . کَ ) [ ع - فا. ] (ص مف . ) (عا. ) کارکرد، نتیجة کار.

فرهنگ عمید

کارکرد، میزان کار، حاصل و نتیجۀ کار.

فرهنگستان زبان و ادب

{performance} [روان شناسی] 1. رفتار موجود زنده در برابر تکلیفی خاص 2. فعالیت یا مجموعه پاسخ هایی که به نتیجۀ مؤثر در محیط منجر شود

مترادف ها

operation (اسم)
عمل، گردش، اداره، ساخت، بهره برداری، گرداندن، عمل جراحی، عملکرد

revenue (اسم)
درامد، سود سهام، عایدی، بازده، عملکرد

turnover (اسم)
تعویض، برگشت، انتقال، محصول، برگشتگی، بازده، تغییر و تبدیل، عملکرد، حجم معاملات، قطاب، عایدی فعالیت، واژگون شدگی

proceeds (اسم)
محصول، عایدات، عملکرد، وصولی، سود ویژه، حاصل فروش

فارسی به عربی

عمل ، أداءُ
اِتّخذَ إجراءً

پیشنهاد کاربران

استنتاج
نوع نتیجه
کنش
عملکرد
دستاور
به انوال هرکه راباوربه دستاویزطبیب
تاکه برزخم مرحمی
عاری ازاندک دستاورد، پاشیدن نمک
سایت شعرنو
کنش = انجام یا اجرای کار
کارکرد = چند و چون انجام کار
( چند و چون، برابر پارسی کمیت و کیفیت است )
انجام داد ، پیروی کرد
کنشگری
نقش آفرینی
( نقش آفرینی/یک بازیکن در یک بازی )
رفتار
کِردار
رفتارورزی
رفتارگری
رفتار پردازی
کارکَرد - کارکِرد
کنشورزی
پرداخت - پرداخت به کار
حکایت از عمل کردن یک انسان یا موجود زنده دارد.
اداره
گرداندن
کاری که در حال انجامش هستیم
function
کارکرد
فعالیت
فعالیت ها
performnace
کنشکرد
انجام داد
کار کرد

کار کرد
انجام داد

دستاورد
performance
واکنش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس