عمه

/~amme/

برابر پارسی: خواهر پدر، کاکی، توریا

معنی انگلیسی:
aunt, auntie, (paternal) aunt

لغت نامه دهخدا

عمه. [ ع َم ْه ْ ] ( ع مص ) سرگشته گردیدن. دودله شدن. ( از منتهی الارب ). عَمَه. عُموه. رجوع به عموه شود.

عمه. [ ع َ م َه ْ ] ( ع مص ) سرگشته گردیدن. دودِله شدن. ( از منتهی الارب ). مردد شدن در گمراهی و سرگردان شدن در منازعه یا در انتخاب طریق. ( از اقرب الموارد ). عَمه. عُموه. عموهیة. عَمَهان. رجوع به عموه شود. || بی نشان گردیدن زمین. ( از منتهی الارب ). عمهت الارض ؛ زمین بدون نشان گردید و آن را علائمی موجود نبود تا راه نجات را بنمایاند. ( از اقرب الموارد ).

عمه. [ ع َ م ِه ْ ] ( ع ص ) سرگشته و متحیر. ج ، عمهون. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عمه. [ ع َم ْ م َ / م ِ ] ( از ع ، اِ ) مؤنث عم. خواهر پدر. ( از منتهی الارب ). عمّت. عَمّة :
در آنجا یکی عمه بد شاه را
که درخوربدی فرّ او گاه را
چو آگه شد از عمه شهریار
کجا نوشه بد نام آن نوبهار.
فردوسی.
نالش او راکشید مادر و فرزند
شربت او را چشید عمه و خاله.
ناصرخسرو.
- امثال :
اگر تو عمه ای ، من مادرستم ؛ مانند آن است که گویند دایه از مادر مهربانتر نتواند بود. رجوع به امثال و حکم دهخدا ذیل مثل «آه صاحب درد را باشد اثر» شود.
اگر تو مادری ، من عمه هستم ؛ کنایه از این است که مهر عمه به برادرزادگان کم از مهر مادر نباشد. ( از امثال و حکم دهخدا ).

عمه. [ ع ُم ْ م َه ْ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عامِه. رجوع به عامه شود.

عمه. [ ع َم ْ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. 2510 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه باقله و قنات. محصول آن غلات ، حبوب و لبنیات است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).

عمه. [ ع َ م ِ ] ( اِخ ) قصبه ای است از بخش هویزه شهرستان دشت میشان. 2000 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه کرخه و محصول آن غلات ، برنج و روغن است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان درو فراهانبخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ۸ کیلومتری جنوب شرقی کرمانشاه و ۲ کیلومتری جنوب رودخانه قره سو دشت و سردسیر ۲۵۱٠ تن سکنه آب از زه آب رودخانه باقله و قنات محصول غلات حبوبات لبنیات شغل زراعت و گلهداری .
خواهرپدر
( اسم ) خواهر پدر .
جمع عامه

فرهنگ معین

(عَ مِّ ) [ ع . عمة ] (اِ. ) خواهر پدر.

فرهنگ عمید

خواهر پدر.

واژه نامه بختیاریکا

کیچی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عمّه به خواهر پدر گفته می شود.
از آن در باب های تجارت ، وصیت ، نکاح و ارث نام برده اند.
← در تجارت
۱. ↑ جواهر الکلام، ج۲۴، ص۱۴۱.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۵، ص۴۹۲، برگرفته از مقاله«عمه».
...

[ویکی الکتاب] معنی أُمُّهُ: مادرش
معنی عَمَّاتِکَ: عمّه هایت
معنی عَمَّاتِکُمْ: عمّه هایتان
معنی یَعْمَهُونَ: سرگردان وحیرانند (کلمه یعمهون از ماده عمه و به معنای تردد و سرگردانی است )
تکرار در قرآن: ۷(بار)
(بروزن فرس) سرگردانی. در قاموس گوید:«العمه محرّکة:التّرددفی الضلال و التحیّرفی منازعة او طریق اوان لایعرف الحجة» راغب آن را سرگردانی ناشی از حیرت گفته است. . خدا به آنها استهزا می‏کند و مهلتشان می‏دهد که در طغیانشان سرگردان مانند. بدکار و منافق و کافر در زندگی مانند راه گم کرده‏ای است که سرگردان مانده و نمی‏داند چه کار بکند مثل . این کلمه به صورت «یَعْمَهُون» هفت بار در قرآن کریم آمده و همه در باره کفّار و منافقان است.

مترادف ها

aunt (اسم)
عمه، خاله، زن دایی، زن عمو

فارسی به عربی

عمة

پیشنهاد کاربران

أب🇸🇦 پدر🇮🇷
أم🇸🇦 مادر🇮🇷
أخ🇸🇦 برادر🇮🇷
أخت🇸🇦 خواهر🇮🇷
عمه🇸🇦 اَفدَریزه، کاکی، توریا🇮🇷
عمو🇸🇦 اَفدَر🇮🇷
دایی، کاکو🇮🇷
خاله، دایزه🇮🇷
ابن🇸🇦 فرزند پسر🇮🇷
بنت🇸🇦 فرزند دختر🇮🇷
حفید، حفیدة🇸🇦 نوه🇮🇷
عمه در سنسکریت: امبه ambA، amba، ambe ( مادر ) ؛ و در هندی: امما ammA به معنی زن خوب بوده است.
کردی جنوبی: ماته
عمه یعنی : در زندگی ما هر گ/هی میخورند و زر زیادی میزنند و در کارهایمان دخالت بیش از حد میکنند و من دلم میخواد مث ص/گ بزنمشان.
نقطه سر خط
من عمه و خاله هایم را دوست دارم نمیدونم چرا بعضی ها میگن عمه بعضی ها میگن خاله دوست دارم من هر دو تاشونم دوست دارم
من همه عمه هام و دوست دارم خاله ام رو بیشتر از عمه هام دوست دارم
گیسو
کلمه ( عمه ) به معنای حیرت و سرگردانی در ضلالت و یا به معنای نفهمیدن حجت است .
من یضلل الله فلا هادی له و یذرهم فی طغیان هم یعمهون . . .
کسی که برای مادر ما خواشوهر بازی درمی اورد و شوهرش مثل برج زهرمار است
کسی که هر لحضه در زندگی ما دخالت می کند
اینم معنی عمه
از آنجایی که فردوسی این واژه را بکار برده ، شاید ایرانی باشد.
عَمّه
عَمه مانند عَمو پارسی اَرَبیده شده است :
عَمّه< عَمه< اَمه< آمه< آم
آم / اَم هم ریشه با : هَم ، هام، هَمه
پَس وند - ه : نام ساز مانند:
بَچه : بَچ - ه ( بَچ/ وَچ/ ویچ= تخمه، نژاد )
...
[مشاهده متن کامل]

نَنه : نَن - ه ( نَنو، نی نی ، نانو / نینو، نَن = ریز )
اَمه/ عَمه : زنی است مانند هَمه/ عامه/ آمه ی زنان دیگر که بچه را مانند بچه ی خودش دوست دارد و مانند مادر در هنگام نیاز از بچه ی وِی نگهداری و پرستاری می کند.

برای یادسپاری بهتر؛ ارتباط برقرار کردن بین کلمه جدید با کلمه ی آشنا قبلی، مثلاً :
در کار عمه ها، آدم حیران و سرگردان می شود بی جهت نگفتند عَمِّه.
من بودم در گردنه ی حیران و عمه ( یعمهون )
کلمه عمه در یعمهون دیده می شود ان را پررنگ ببینیم.

ﻋَﻤَﻪ/حیران شدن، سرگردان شدن.
ﻛﻠﻤﻪ [ﻳَﻌﻤﻬﻮﻥ] ﺍﺯ [ﻋَﻤَﻪ] ﻣﺜﻞ [ﻋَﻤﻲ] ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ، ﻟﻜﻦ [ﻋﻤﻲ] ﻛﻮﺭﻱ ﻇﺎﻫﺮﻱ ﺭﺍ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻭ [ﻋﻤﻪ] ﻛﻮﺭﻱ ﺑﺎﻃﻨﻲ ﺍﺳﺖ. ( از تفسیر استاد قرائتی )
سلام
من همه ی عمه هایم راخیلی دوست دارم.
نمیدونم چرا بعضیا خاله دوستن
من عمه هام را بیشتر از خاله هام دوست دهرم
در زبان بختیاری به عمه میگویند کچی
عمه :دده بابا
دده بابازاده :دخترعمه ، پسرعمه
پسردده بابا :پسرعمه
دختردده بابا:دخترعمه

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس