عمومی

/~omumi/

مترادف عمومی: عام، عمیم، کلی، همگانی، اشتراکی، جمعی، مشترک، متداول، مرسوم

متضاد عمومی: خصوصی

برابر پارسی: همگانی، همه گیر

معنی انگلیسی:
general, public, universal, popular, common, across-the-board, all-purpose, blanket, communal, demotic, national, open, publicly, plenary

لغت نامه دهخدا

عمومی. [ ع ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به عموم. ( از اقرب الموارد ). چیزی که شامل همه گردد. عام. کلی. ( ناظم الاطباء ). آنچه که متعلق و مربوط به عموم باشد. همگانی. ( فرهنگ فارسی معین ). در مقابل خصوصی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به عموم آنچه که متعلق و مربوط به عموم باشد همگانی : تعلیمات عمومی .

فرهنگ معین

(عُ ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) منسوب به عموم ، همگانی .

فرهنگ عمید

آنچه مربوط به همۀ مردم باشد، همگانی.

جدول کلمات

همگانی

مترادف ها

common (صفت)
معمولی، پیش پا افتاده، روستایی، متعارفی، عرفی، اشتراکی، مشاع، مشترک، متداول، عام، عمومی، عادی، مرسوم، عوام، عوامانه

general (صفت)
معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان

universal (صفت)
جامع، عمومی، همگانی، عالمگیر، جهانی، کلی، فراگیر، مشتق از دنیا

rife (صفت)
معمولی، پر، متداول، عمومی، عادی، زیاد، شایع، مملو

exoteric (صفت)
زود فهم، عمومی، قابل فهم عوام

popular (صفت)
محبوب، مشهور، متداول، عمومی، عوامانه، خلقی، ملی، توده پسند، نامدار، وابسته بتوده مردم

public (صفت)
اشکار، اجتماعی، عمومی، همگانی، همگان، ملی

generic (صفت)
عمومی، جنسی، کلی، نوعی، وابسته به تیره

prevailing (صفت)
عمومی، غالب

encyclical (صفت)
عمومی، وابسته به بخشنامه پاپ، بدست چند نفر گشته

overt (صفت)
معلوم، اشکار، واضح، عمومی، فاش، نپوشیده

فارسی به عربی

ارض مشاعة , جمهور , جنرال , عالمی , عام , عریض

پیشنهاد کاربران

بپرس