عیادت

/~ayAdat/

مترادف عیادت: بیمارپرسی

برابر پارسی: دیدار، بازدید، بیمار پرسی

معنی انگلیسی:
visit

لغت نامه دهخدا

عیادت. [ دَ ] ( ع اِمص ) عیادة.بیمارپرسی. ( غیاث اللغات ). بیمارپرسی و رفتن به احوال پرسی بیمار. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به عیادة شود : تو که بونصری به بهانه عیادت نزدیک خواجه بزرگ رو. ( تاریخ بیهقی ص 368 ). عبدوس را بر اثر توفرستیم تا عیادت ما برساند. ( تاریخ بیهقی ص 368 ).
مگر شبی زبرای عیادت دل تو
قدم نهد صفت ینزل اللَّه از بالا.
خاقانی.
شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان
تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت.
سعدی.
اصحاب را چو واقعه ما خبر کنند
هر دم کسی به رسم عیادت دوان شود.
سعدی.
به انتظار عیادت که دوست می آید
خوشست بر دل رنجور عشق بیماری.
سعدی.

عیادة. [ دَ ] ( ع مص ) بیمارپرسی نمودن. ( منتهی الارب ). بیمار پرسیدن. ( دهار ). به دیدار بیمار رفتن. ( از اقرب الموارد ). عیادت. عَود. عیاد. عُوداة. رجوع به عیادت و عَوْد و عیاد و عوادة شود.

فرهنگ فارسی

به دیدن بیماررفتن، به احوال پرسی مریض رفتن
۱ - ( مصدر ) بپرسش احوال بیمار رفتن ۲ - ( اسم ) بیمار پرسی .

فرهنگ معین

(عِ یا عَ دَ ) [ ع . عیادة ] ۱ - (مص ل . ) به احوال پرسی بیمار رفتن . ۲ - (اِمص . ) ملاقات و احوال پرسی .

فرهنگ عمید

به دیدن بیمار رفتن، به احوال پرسی مریض رفتن.

مترادف ها

visit (اسم)
بازدید، دیدار، عیادت

visitation (اسم)
دیدار، عیادت، مهاجرت موسمی

visiting (اسم)
عیادت

فارسی به عربی

زیارة

پیشنهاد کاربران

پرسش بیمار ؛ عیادت.
احوالپرسی
ملاقات دیدار
این واژه اربی است و پارسی جایگزین اینهاست:
نیسِب niseb ( سنسکریت: نیسِو nisev )
پیواتن pivãtan ( کردی: پیوه هاتن )
سَماویش samãviŝ ( سنسکریت )

بپرس