غار بهرام گور

لغت نامه دهخدا

غار بهرام گور. [ رِ ب َ م ِ ] ( اِخ ) غاری که بهرام پادشاه ساسانی دنبال گور بدرون آن رفت :
بود غاری در آن خرابستان
خوشتر از چاه یخ به تابستان
رخنه ژرف داشت چون چاهی
هیچکس را نه بر درش راهی
گور در غار شد روان و دلیر
شاه دنبال او گرفته چو شیر
اسب در غار ژرف راند سوار
گنج کیخسروی رساند به غار
شاه را غار پرده دار شده
و او هم آغوش یار غار شده
وان وشاقان به پاسداری شاه
بر در غار کرده منزلگاه
نه ره آنکه درخزند به غار
نه سربازپس شدن به شکار
دیده بر راه مانده با دم سرد
تا ز لشکرکجا برآید گرد
چون زمانی بران کشید دراز
لشکر از هر سویی رسید فراز
شاه جستند و غار میدیدند
مهره در مغز مار میدیدند
آن وشاقان ز حال شاه جهان
باز گفتند آنچه بود نهان
که چو شه بر شکار کرد آهنگ
راند مرکب بدین کریچه تنگ
کس بدین داوری نشد یاور
وین سخن را نداشت کس باور
همه گفتند کاین خیال بد است
قول نابالغان بیخرد است
خسرو پیلتن بنام خدای
کی در این تنگنای گیرد جای
و آگهی نه که پیل آن بستان
دید خوابی و شد به هندستان
بند بر پیلتن زمانه نهاد
پیل بند زمانه را که گشاد
بر نشان دادن خلیفه تخت
میزدند آن وشاقگان را سخت
زآه آن طفلکان دردآلود
گردی از غار بردمید چو دود
بانگی آمد که شاه در غار است
باز گردید شاه را کار است
خاصگانی که اهل کار شدند
شاه جویان درون غار شدند
غاربن بسته بود و کس نه پدید
عنکبوتان بسی مگس نه پدید
صد ره از آب دیده شستندش
بلکه صد باره باز جستندش
چون ندیدند شاه را در غار
بر در غار صف زدند چو مار
مادر آمدچو سوخته جگری
وز میان گم شده چنان پسری
دیده ها را به آب تر کردند
مادر شاه را خبر کردند
جُست شه را نه چون کسان دگر
کو به جان جُست و دیگران به نظر
گل طلب کرد و خار در بریافت
تا پسر بیش جست کمتر یافت
زر فرو ریخت پشته پشته چو کوه
تا کنند آن زمین گروه گروه
چاه کند و به گنج راه نیافت
یوسف خویش را به چاه نیافت
زان زمینها که رخنه کرد عجوز
مانده آن خاک رخنه رخنه هنوز
آن شناسندگان که دانندش
غار بهرام گور خوانندش
تا چهل روز خاک می کندند
در جهان گورکن چنین چندند
شد زمین کنده تا دهانه آب بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

غاری که بهرام پادشاه ساسانی دنبال گور بدرون آن رفت .، نام غاری که طبق روایت بهرام گور شاهنشاه ساسانی دنبال گورخر بدرون آن شد و دیگرپیدانیامد : [ بود غاری در آن خرابستان خوشتراز چاه یخ بتابستان ] [ رخنه ای ژرف داشت چون چاهی هیچکس را نه بردرش راهی ] [ گور در غار شد روان و دلیر شاه دنبال او گرفته چو شیر ] [ اسب در غارژرف راند سوار [ گنج کیخسروی رساند بغار ] [ شاه را غار پرده دار شده و او هم آغوش یار غار شده ] [ وان وشاقان بپاسداری شاه بر در غار کرده منزلگاه ...] دیده برراه مانده با دم سرد تا ز لشکر کجا بر آید گرد ] [ چون زمانی بر آن کشید دراز لشکراز هرسویی رسید فراز ] [ شاه جستند و غار میدیدند مهره در مغز مار میدیدند ...] [ آن شناسندگان که دانندش غار بهرام گور خوانندش ] [ تاچهل روز خاک میکندند در جهان گور کن چنین چندند] [ شد زمین کنده تا دهانه آب کسی آن گنج را ندیدبخواب ]. ( نظامی . هفت پیکر . چا. وحید.

پیشنهاد کاربران

بپرس