غدد

/qodad/

لغت نامه دهخدا

غدد. [ غ َدَدْ ] ( ع اِ ) مرگامرگی شتران. ( منتهی الارب ). طاعون الابل. ج ، غداد. ( اقرب الموارد ). رجوع به غداد شود.

غدد. [ غ ُدَدْ ] ( ع اِ ) ج ِ غُدّه. ( منتهی الارب ) :
دروجود بزم ما اغیار شد همچون غدد
گر ازاله میکنی لابد مضرت میرسد.
( لسان العجم بنقل از ابوالمعالی ).
رجوع به غده شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع غده . توده های کم و بیش درشت یا ریز کروی بیضوی لوبیایی شکل و یا باشکال غیر مشخص را گویند که دارای ترشحات خارجی و یا داخلی هستند
مرگامرگی شتران طاعوت الابل

فرهنگ معین

(غُ دَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ غده .

فرهنگ عمید

= غده

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی و چیوان ( = جمع ) غده است؛ و پارسی آن اینهاست:
لووان ( لوو: کردی + پسوند چیوان «ان» ) ( نگاه کنید به غده )
خِتان ( سنسکریت: خِتَ + پسوند «ان» )
گاندان ( سنسکریت: گاندا + پسوند «ان» )
...
[مشاهده متن کامل]

گِرانسها ( سنسکریت: گْرَنثی + پسوند «ها» )
گَدواس gadvãs ( گدو: سنسکریت + پسوند سنسکریت چیوان «اس» )

بپرس