غربت

/qorbat/

مترادف غربت: بیگانگی، دوری، غریبی، غربتی، قرشمال، کولی، لولی

متضاد غربت: انس، شناسایی

برابر پارسی: دورشدن، ناشناختگی

معنی انگلیسی:
loneliness, being away from ones home(town), exile

لغت نامه دهخدا

غربت. [ غ َ ب َ ] ( ع اِ ) غربة. رجوع به غَربَة شود.

غربت. [ غ ُ ب َ ] ( ع مص ) غُربَة. دوری از جای خود. دور شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غریب شدن. ( مصادر زوزنی ). دوری از وطن. جدائی از وطن در طلب مقصود. غُرب. ( اقرب الموارد ). دوری از جای باش. دوری از خانمان. دوری از وطن و شهر. غریبی :
ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم
بماندم اینجا بی ساز و برگ انگشتال.
ابوالعباس.
ور فکنده ست او مرا در ذل غربت ، گو فکن
غربت اندر خدمت خواجه مرا والا کند.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 24 ).
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا.
ناصرخسرو.
مر مرا غربت زبهر دین تست
دین سوی من بس عظیم است ای عظیم.
ناصرخسرو.
گشت چون برگ خزانی ز غم غربت
آن رخ روشن چون لاله بستانی.
ناصرخسرو.
عاقل را تنهائی و غربت زیان ندارد. ( کلیله و دمنه ). و حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقه آن گردانیده. ( کلیله و دمنه ).
غریب اگرچه به دارالسلام گیرد جای
بود نتیجه غربت همه عذاب الیم.
عبدالواسع جبلی.
تو و یک تنه غربت و وحش صحرا
که از مرغ صحرانوائی نیابی.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 419 ).
گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیده ای بس شهرها
پس کدامین شهر از آنها خوشتر است
گفت آن شهری که در وی دلبر است.
مولوی ( مثنوی ).
چو نوبت رسد زین جهان غربتش
ترحم فرستند بر تربتش.
سعدی ( بوستان ).
چه دانی که گردیدن روزگار
به غربت بگرداندش در دیار.
سعدی ( بوستان ).
سرکه به کشتن بنهی پیش دوست
به که به غربت بنهی در دیار .
سعدی ( طیبات ).
|| ( اِ ) جای دور از خانمان. آنجا که وطن مردنباشد. مقابل وطن. شهر کسان :
عاشق از غربت بازآمده با چشم پرآب
دوستگان را به سرشک مژه برکرد ز خواب.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 154 ).
که هیچ آفریده را چندین حزم و خرد نتواند بود خاصه در غربت. ( کلیله و دمنه ).
خانه دار فضل و روی خاندانی بوده ام
پشت در غربت کنون بر خاندان آورده ام.
خاقانی.
گر به غربت سموم قهر اجل بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دورشدن، دورشدن ازشهرخود، دوری ازوطن، جای دورازخانمان، آنجاکه وطن شخص نباشدغربتی:منسوب به غربتغرشمار، غریب شمار
۱ - دور شدن از شهر و دیار غریب گشتن ۲ - ( اسم ) دوری از وطن غریبی ۳ - غیبت مقابل حضرت ۴ - ( اسم ) جای دور از خانمان آنجا که وطن شخص نباشد مقابل وطن موطن ۵ - غریب شمال قرشمال . یا غربت اختیار کردن . به غربت رفتن غربت گزیدن .
غربه

فرهنگ معین

(غُ بَ ) [ ع . غربة ] (مص ل . ) دور شدن ، دور شدن از شهر و دیار.

فرهنگ عمید

۱. دور شدن، دور شدن از شهر خود.
۲. دوری از وطن.
۳. (اسم ) جای دور از خانمان که وطن شخص نباشد: درشتی کند بر غریبان کسی / که نابوده باشد به غربت بسی (سعدی: ۱۲۵ ).

واژه نامه بختیاریکا

( غُربت ) ( ن ) ؛ آهنگر؛ نماد بد زبان؛ بد اخلاق

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی غَرَبَت: غروب کرد
معنی قُرْبَةٌ: وسیله ی تقرّب ونزدیک شدن
ریشه کلمه:
غرب (۱۹ بار)

دور شدن. در قاموس گفته: «اَلْغَرْبُ: اَلْمَغْرِبُ وَ الذِّهابُ وَالَّنَحّی» در اقرب الموارد گفته «غَرَبَتِ النُّجُومُ غُرُوباً: بَعُدَتْ وَ تَوارَتْ» در مجمع فرموده: اصل غرب به معنی تباعد و حد است «حّد» را دیگران نیز گفته‏اند. علی هذا غروب آفتاب و غیره را به علت دور شدن از افق و پنهان شدن غروب گفته‏اند. . چون آفتاب غروب می‏کرد از آنها به طرف شمال میل می‏کرد. . مَغرِب: محل غروب . آیه شامل تمام زمین است زیرا چون زمین را به شرق و غرب تقسیم کنیم جز خطّی موهوم که فاصل آن دو است چیزی نمی‏ماند. راجع به آیه . و . رجوع شود به «شَرَقَ» و راجع به آیه . رجوع شود به «طلع» و «حماء». در کریمه . مراد زمین شام و فلسطین است به قرینه «الّتی بارَکْنا» که در چند آیه در وصف سرزمین شام آمده است مشارق و مغارب مفید آن است که تمام آن زمین به دست بی اسرائیل افتاده است. در آیه . گفته‏اند مراد آن است که شجره زیتون در شرق و غرب باغ نیست تا آفتاب فقط در نصف روز بر آن بتابد و نصف روز در سایه باشد بلکه در محلی است که خورشید پیوسته بر آن می‏تابد، خوب می‏رسد روغنش صاف و عالی می‏شود که «یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ وَلَوْلَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ».

دانشنامه عمومی

غربت (صیدون). غربت، روستایی در دهستان رودزیر بخش علا شهرستان صیدون در استان خوزستان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۴۹ نفر ( ۱۰ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس غربت (صیدون)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

roam (اسم)
سرگردانی، غربت

foreign country (اسم)
غربت، غریبی

roving (اسم)
غربت

پیشنهاد کاربران

بی شهری. [ ش َ ] ( حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی شهر. غربت. ( یادداشت مؤلف ) :
کنون خود دلْش لختی مستمند است
ز تنهایی و بی شهری نژند است.
( ویس و رامین ) .
سرزمین بیگانه
دور از وطن
- نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم
- درشتی کند بر غریبان کسی . . . که نابوده باشد به غربت بسی ( سعدی )
- اندوهش غروبی دلگیر است / در غربت و تنهایی / همچنان که شادی اش / طلوع همه آفتاب هاست. ( احمد شاملو )
دوری
بی کسی . [ ک َ] ( حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی کس . بی خویشاوندی . || غربت . تنهایی . ( ناظم الاطباء ) :
چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک اﷲ
که روز بی کسی آخر نمیروی ز سرم .
حافظ.
|| بی یاوری . ( ناظم الاطباء ) . بی یار و یاوری :
...
[مشاهده متن کامل]

من نه از بی کسی اندر کف تو دادم دل
که مرا جز تو بتانند بخوبی چو پری .
فرخی .
فریاد ز بی کسی نه رایست
آخر کس بی کسان خدایست .
نظامی .
وز بی کسی تو در چنین درد
میگفت و بر آن دریغ میخورد.
نظامی .
قافله شد واپسی ما ببین
ای کس ما بی کسی ما ببین .
نظامی .
|| بینوایی . بیچارگی . || سکنه نداشتن . غیرمسکون بودن . و رجوع به بی کس شود.

واژه ی غربت را میتوان بیواره گی چم کرد، بیواره به چم: غریب است پس میتوان به غربت گفت:بیواره گی
( در زبان اردو ) محتاجی و مفلسی
دوری 🥢🥢
کاربرد در جمله :
تا جایی که خلق از مکاید فعلش برفتند و راه غربت گرفتند ( تجربی 89 )
تنهایی

بپرس