غفار

/qaffAr/

مترادف غفار: آمرزگار، آمرزنده، بخشایشگر، غفور

برابر پارسی: آمرزگار فراخآمرز، آمرزگار

معنی انگلیسی:
forgiver, masculine proper name, merciful

فرهنگ اسم ها

اسم: غفار (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: qaffār) (فارسی: غَفّار) (انگلیسی: ghaffar)
معنی: آمرزنده و بخشاینده، از نامهای خداوند، آمرزنده و بخشاینده ی گناهان ( خداوند )، از صفات و نام های خداوند
برچسب ها: اسم، اسم با غ، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی

لغت نامه دهخدا

غفار. [ غ ُ ] ( ع اِ ) موی گردن و پس گردن. موی رخسار و موی زرد ساق و پیشانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). موهایی ریز که بر گردن و هردو جانب ریش وقفا و ساق زن و مانند آنهاست. ( از اقرب الموارد ).

غفار. [ غ َف ْ فا ] ( ع ص ) نیک آمرزگار. از صفات خدای تعالی است. ( منتهی الارب ). آمرزنده وپوشنده گناه. ج ، غفارون. ( مهذب الاسماء ). آمرزنده گناهان. ( ترجمان علامه جرجانی ص 73 ). درگذارنده. بسیار پوشاننده. مؤنث آن غفارة. ( از اقرب الموارد ). غفور. عَفُوّ. صَفّاح. صَفوح : و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدی. ( قرآن 82/20 ).
گرش ولایت و فرمان و ملک و گنج نماند
بماند رحمت پروردگار غفارش.
سعدی.
|| بسیار پوشاننده. صیغه مبالغه از غَفَرَ. مؤنث آن غفارة است. ( از اقرب الموارد ). || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ). غفارالذنوب :
دانی ز چه یک نام حق آمد غفار
یعنی که به مجرمان عاصی رحم آر
گر جاهلی از جهل نکردی گنهی
پس عفو همیشه مینشستی بیکار.
خاقانی.
برای ختم سخن دست بردعا دارم
امیدوار قبول از مهیمن غفار.
سعدی ( صاحبیه ).

غفار. [ غ ِ ] ( اِخ ) نام گروهی از قبیله کنانه. ( ناظم الاطباء ). پدر قبیله ای است از کنانه ، و او غفاربن ملیک بن ضمرةبن بکربن عبدمنات بن کنانة. از آن قبیله است ابوذر جندب بن جنادة غفاری یکی از اصحاب نبی ( ص ). ( منتهی الارب ) ( انسابی سمعانی ورق 410 ب ). رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 265 و الموشح مرزبانی ص 193 و 194 شود.

غفار. [ غ ِ ] ( اِخ ) ابن جاسم بن عملیق. او جدی جاهلی قدیم بود. پسرانش در نجد منزل داشتند. ( از اعلام زرکلی ج 2 ص 760 ).

فرهنگ فارسی

۱ - پدر قبیله ایست از کنانه و او غفار بن ملیک بن ضمره ابن بکر بن عبد منات بن کنانه است . ابوذر ( جندب بن جناده ) غفاری از اصحاب رسول ص از این قبیله است. ۲ - شعبه ایست از قبیله کنانه و ابوذر ( جندب بن جناده ) غفاری از اصحاب رسول ص ازین شعبه است .توضیح بغلط این کلمه و منسوب بدانرا بفتح اول و تشدید دوم خوانند .
بسیار آمرزنده، آمرزگار، آمرزنده وپوشاننده گناه، ازصفات خدای تعالی
( صفت ) ۱ - آمرزگار آمرزنده گناه جمع : غفارون ۲ - از صفات خدای تعالی .
ابن جاسم بن عملیق او جدی جاهلی قدیم بود پسرانش در نجد منزل داشتند

فرهنگ معین

(غَ فّ ) [ ع . ] (ص . ) از صفات خداوند به معنای آمرزنده .

فرهنگ عمید

۱. بسیارآمرزنده، آمرزگار، آمرزنده و پوشانندۀ گناه.
۲. (اسم، صفت ) از صفات خدای تعالی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] غفار (اسم الله). اسم هشتاد و هشتم: الغفار
اسم غفار در قرآن به صورت معرفه و نکره پنج بار آمده است چنان که می فرماید:
(وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالحاً ثُمَّ اهْتَدی) (طه/82)
«من آمرزنده کسی هستم که توبه کند و ایمان بیاورد وعمل صالح انجام دهد».
(فَقُلتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ انَّهُ کانَ غَفّاراً).(نوح/10)
(«نوح می گوید به قوم خود) گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، او آمرزنده گناهان است».
و در سه مورد دیگر این اسم با اسم «عزیز» همراه آمده است چنان که می فرماید:
(رَبُّ السَّماواتِ وَ الأَرضِ وَما بَیْنَهُما العَزیزُ الغَفّار).(ص/66)

پیشنهاد کاربران

آمرزگر
در پارسی پسوند �گر� در بیشتر واژگان به چم بسیار انجام دهنده می آید. از این رو برای بسیاری از پیشه ها، این پسوند به کار برده می شود. مانند درودگر ( نجار ) ، نگارگر ( نقاش ) که برابر اربی انها بر وزن فعال است. از این رو افزودن پسوند �گر� به آمرز می تواند چم درخوری برای غفار باشد.
غفار صیغه مبالغه از ماده غفران است که در اصل به معنی پوشیدن چیزی است که انسان را از آلودگی نگه دارد ، و هنگامی که در مورد خداوند به کار می رود مفهومش این است که عیوب و گناهان بندگان نادم را می پوشاند و آنها را از عذاب و کیفر حفظ می کند . تفسیر نمونه ج : 19 ص : 379 )
لطفا ریشه کلمات را در قسمت اول صفحه بنویسید مثلا ریشه غفار چیست
گنه بخشا. [ گ ُ ن َه ْب َ ] ( نف مرکب ) گنه بخش . آمرزنده . غفار : گنه بخشا و عفواندوز می باش به خوشخویی چو روشن روز می باش . ناصرخسرو.
گنه فرسا. [ گ ُ ن َه ْ ف َ ] ( نف مرکب ) که گناهان را بخشد. گناه بخش : خسروا پیرانه سرحافظ جوانی میکندبر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو. حافظ.
غفار
زودعفو. [ ع َف ْوْ ] ( ص مرکب ) آنکه گناهکار را زود بخشد. زودبخشاینده. ( فرهنگ فارسی معین ) .
بسیار بخشنده

بپرس