نیم آگه از اصل و فرع خراج
همی غلتم اندر میان دواج.
فردوسی.
ز پیشش بغلتید وامق به خاک ز خون دلش خاک همرنگ لاک.
عنصری.
بغلتید پیش گروگر به خاک همیگفت کای دادفرمای پاک...
اسدی ( گرشاسب نامه ).
و گر نیستت طمع باغ بهشت چو خر خوش بغلت اندرین مرغزار.
ناصرخسرو.
ترا این خاک یکسر غلتگاهست بغلت آسان درو و گرد بفشان.
ناصرخسرو.
در خون همی غلتید. ( مجمل التواریخ و القصص ).به روی خاک میغلتید بسیار
وزآن سر کوفتن پیچید چون مار.
نظامی.
|| مجازاً، دمساز بودن. آمیزش دادن : از ستمکاران بگیر و با نکوکاران بخور
با جهانخواران بغلت و بر جهانداران بتاز.
منوچهری.