غور

/qowr/

مترادف غور: بررسی، تأمل، تفکر، دقت، غوص، وارسی، ژرفا، ژرفنا، عمق، بن، ته، قع

برابر پارسی: درنگ، بررسی، پژوهش

معنی انگلیسی:
bottom, depth, going deep into a subject, cerebration, meditation, reflection

لغت نامه دهخدا

غؤر. [ غ ُ ئو ] ( ع مص ) رجوع به غُؤور شود.

غور. ( ص ، اِ ) حیز و مخنث. ( از برهان قاطع ). || ( اِ ) فتق. ( ناظم الاطباء ). || مخفف غوره بمعنی مطلق میوه نرسیده و خام. در ترکیب غوربا نیز هاء غوره به تخفیف افتاده است. رجوع به غوره و غوربا شود :
بار درخت دهر تویی جهد کن مگر
بی مغز نوفتی ز درختت چو گوز غور.
ناصرخسرو.
- غور شدن ؛ مبتلا شدن به فتق. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به غُر بمعنی دبه خایه شود.

غور. [ غ َ /غ َ وَ ] ( اِ ) رنج و آزار سخت. غفر. ( ناظم الاطباء )

غور. [ غ َ ] ( ع مص ) سخت گرم شدن روز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خفتن در غائرة. ( منتهی الارب ). خفتن هنگام میان روز. ( از اقرب الموارد ) || فروشدن چشم به مغاکی. ( منتهی الارب ). فرورفتن چشم در روی. غارت عینه غوراً و غؤوراً؛ دخلت فی الرأس و انخسفت. ( اقرب الموارد ). چشم به گَو فروشدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || دقت کردن در کار.( از اقرب الموارد ). تفکر و تأمل و تدبیر و دقت و ملاحظه. ( ناظم الاطباء ). تدقیق : از عذوبت الفاظ و حسن سیاقت سخن او بر بعد غور و غزارت بحر... او استدلال گرفتم. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 54 ).
طول و عرض وجود بسیار است
وآنچه در غور ماست این غار است.
نظامی.
- بعیدالغور ؛ آنکه در کار بادقت بنگرد. ( از اقرب الموارد ) دوراندیش. مآل اندیش. عاقبت بین. ناظم الاطباء آرد: فلان بعیدالغور؛ یعنی فلان کینه ور است و یا فلان تیزفهم و حیله باز است. و «دزی » بمعنی شخصی غیرقابل نفوذ و اسرارآمیز آورده است.
- غَورِ کُلّی ؛ تفتیش بادقت. تفحص باتأمل. ( از ناظم الاطباء ).
|| جستن چیزی را. طلب چیزی کردن. ( از اقرب الموارد ). || سود رسانیدن. ( منتهی الارب ). منفعت رسانیدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). فایده رسانیدن. ( برهان قاطع ). || دیت دادن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به غِوَر شود. || خواربار آوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || به غور رسیدن و بازآمدن آن را. ( منتهی الارب ). آمدن به زمین پست. ( از اقرب الموارد ). بسوی زمینی که به گو فروشده باشد رفتن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ).به گَو فرورفتن. بر زمین گو فروشدن. || درآمدن در چیزی. ( منتهی الارب ). داخل شدن در چیزی. ( ازاقرب الموارد ). || جریان آب در زمین و فرورفتن در آن. ( از اقرب الموارد ). فرورفتن آب در زمین. ( منتهی الارب ) ( از برهان قاطع ). فروشدن آب. آب بر زمین فروخوردن. ( المصادر زوزنی ). || آب به زمین فروبردن. ( تاج المصادر بیهقی ). غؤور. ( تاج المصادر بیهقی ). فروبردن آبها در زمین : خرّب بلاده بقطع شجرأها و بغور میاهها. ( دزی ج 2 ص 230 ). || ( اِ ) نشیب. ( نصاب الصبیان ). زمین پست. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ) مقابل نجد. ( اقرب الموارد ) : از مشرق ممالک اقطار غور و نجد طرق و مسالک بدان محیط گشته. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 96 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

یا غورستان ناحیه ایست کوهستانی واقع در افغانستان در جنوب غزنین و مشرق و جنوب غرجستان . بعض مورخان فتح آنرا بدست مسلمانان بزمان علی ۴ بن ابی طالب نسبت دهند ولی فتح کامل آن در عهد محمود غزنوی صورت گرفت . اکنون این ناحیه مقر ایل هزاره و قبایل چهار ایماق است و آنرا [ هزارستان ] مینامند .یا امرای غور . ( آل شنسب شنسبانیه )
فروشدن، فررفتن، درامری بدقت نگریستن وتفکرکردن، ونیزبه معنی قعر، گودی زمین پست وسراپیب، نشیب، ته چیزی مثل ته چاه، کنه چیزی
( اسم ) ۱ - انگور نارسیده که ترش مزه است حصرم ۲ - هر میوه نارس ۳ - انگور ۴ - خردسال کوچک . یا گرد غوره . غوره خشک کرده کوبیده . یا آب غوره گرفتن . ۱ - استخراج آب غوره . ۲ - گریه - کردن ( در مقام سرزنش گویند ) یا به غوره مویز شدن . تعلیم نادیده و ناپخته و بی تجربه ادعا داشتن . یا غوره در چشم کسی کردن . عیش کسی را منغص کردن . یا مویز شدن غوره . ۱ - به کمال خود نارسیده فاسد شدن ۲ - حالت پیران گرفتن طفل به سبب ضعف مزاج .

فرهنگ معین

(غُ یا غَ وْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) فرو شدن ، فرو رفتن . ۲ - دقت کردن در کاری ، تفکر و تأمل کردن . ۳ - (اِمص . ) گودی ، فرورفتگی . ۴ - قعر هر چیز. ۵ - دقت ، تأمل . ۶ - (اِ. ) نشیب ، زمین پست .
( ~ . ) (ص . ) مخنث ، هیز.

فرهنگ عمید

= غوره
۱. فرو شدن، فرو رفتن.
۲. [مجاز] در امری به دقت نگریستن و تفکر کردن.
۳. (اسم ) [قدیمی] زمین پست و سراشیب، نشیب.
۴. (اسم ) [قدیمی] قعر، گودی، ته چیزی: غورِ چاه.
۵. (اسم ) [قدیمی] کنه چیزی.
* غور کردن: (مصدر لازم ) [مجاز] در کاری یا مطلبی به دقت رسیدگی کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی غَوْراً: فرورونده در زمین (کلمه غور به معنای فرو رفتن آب در زمین است ، و منظور از این مصدر در عبارت "إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْراً "اسم فاعل - غائر - است )
معنی سَبْحاً: به سرعت حرکت کردنی نگفتنی(سبح در اصل به معنی دویدن و تند راه رفتن در آب ویا سرعت در حرکت می باشد درعبارت "ان لک فی النهار سبحا طویلا " سبح طویل در روز کنایه از غور در مهمات زندگی و انواع زدوبندها در برآوردن حوائج زندگی است . و معنای آیه این است که تو...
تکرار در قرآن: ۴(بار)
فرو رفتن. «غارَ الْماءُ غَوْراً: دَخَلَ فِی‏الْاَرْضِ وَ سَفَلَ فیها» یعنی آب در زمین فرو رفت . غور به معنی غائر و فرو رونده است یعنی: یا آب آن به اعماق فرو رود که هرگز جستن نتوانی. . بگو اگر آب شما به اعماق فرو رود که آب جاری به شمار می‏آورد؟ اغاره به معنی هجوم بردن و سرعت سیر است . قسم به هجوم برندگان وقت صبح. . مغار و مغاره به معنی غار و جمع آن مغارات و مغاور است یعنی اگر پناهگاه یا غارها (نهانگاه‏ها) یا گریزگاهی می‏یافتند شتابان به آن رو می‏کردند.

دانشنامه آزاد فارسی

سرزمین تاریخی و کوهستانی در مرکز افغانستان، تقریباً مطابق با هزارستان کنونی. در قرون اول اسلامی حدود آن را میان هرات و غزنین می دانستند. اغلب غوریان تا اوایل قرن ۴ق غیر مسلمان بودند اما در اواخر همان قرن بیشتر اهالی آن جا را مسلمانان تشکیل می دادند. پادشاه آنان غور شاه نام داشت و از دوستان پادشاه جوزجان بود. در این ناحیه زره و سلاح و جوشن های نیکو می ساختند و بردگان غوری بیشتر در هرات و سیستان فروخته می شدند. معادن نقره و طلا در کوهستان غور فراوان بود و مردم آن همانند دیگر مردم خراسان سخن می گفتند. غور در حوزۀ قلمرو دولت سامانی قرار داشت و پس از آن به تصرّف غزنویان درآمد. شاهان غور که اتباع دولت غزنوی بودند، پس از تضعیف آن دولت، خود حکومت مستقل غور موسوم به آل شنسب یا آل سام را تشکیل دادند (۵۴۳ـ۶۱۲ق). پایتخت این دولت شهر فیروزکوه بود که اکنون از آن نشانی برجای نمانده است. سلطان محمد خوارزمشاه دولت غوریان را برانداخت و پس از مدتی مغولان آن سرزمین را تصرف کردند و شهر فیروزکوه به کلی ویران شد و مغولان جای مردم غور را گرفتند. ولایت غور امروزه در غرب قسمت مرکزی افغانستان واقع است. مساحت آن بالغ بر ۳۶,۴۷۹ کیلومتر مربع، و جمعیت آن حدود ۳۴۱هزار نفر بوده است (۱۹۷۹). شهر چقچران کرسی این ولایت است.

جدول کلمات

گودی ، قعر

مترادف ها

bottom (اسم)
پا، زیر، کف، کشتی، ته، بن، پایین، غور

deliberation (اسم)
مشورت، تامل، اندیشه، خیال، غور، شور، بررسی، سنجش

contemplation (اسم)
تامل، مراقبت، غور، تفکر، تعمق، خلسه

depth (اسم)
سیری، گودی، غور، ژرفی، عمق، ژرفا، قعر

diving (اسم)
غور، غوطه وری

deep thinking (اسم)
غور

dive (اسم)
غور، شیرجه، غوطه

فارسی به عربی

غطس

پیشنهاد کاربران

غور به زبان سنگسری
غور غور نکن. . . . مِنه مِنه نِکِره meneh meneh nekereh
برسی حواشی کار - برسی به سود وزیان کار
تفکر عمیق وبه عواقب و نتیجه آن کار اندیشیدن
سگال
غور کردن =فکر کردن، تفکر کردن
غور : نهایت و علت کار
شاه از آن احتراز کو می ساخت
غور دیگر کنیزکان بشناخت
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 520 )
گودی
قعر
گور ( فرو رفتن در خاک )
کور ( فرو رفتن در تاریکی )
غور ( ژرف اندیشیدن )
غار ( فرو رفتن در دل کوه )
خور ( فرود آمدن نور آفتاب )
خله ( چوبی که به تن چارپایان فرو می کنند )
خلیج ( فرورفتگی آب در خشکی )

بپرس