غوری

/quri/

معنی انگلیسی:
meditative

لغت نامه دهخدا

غوری.( اِ ) آوندی از چینی یا جز آن که لوله دارد و در آن چای و امثال آن را دم کرده بنوشند . قوری. ( ناظم الاطباء ). رجوع به قوری شود.

غوری. [ غ َ را ] ( ع اِ ) تک هر چیزی. ( منتهی الارب ). قعر هر چیز. ( از اقرب الموارد ).

غوری. [ ] ( ص نسبی )منسوب به غور که بلادی است در کوههایی قریب هرات. ( از انساب سمعانی ). ساکن غور. اهل غور. رجوع به غور. ( اِخ ) شود : امیر، دانشمندی را به رسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111 ). مردم غوری چون مور و ملخ بدان کوه پدید آمدند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 112 ). پنج هزار درم و پنج پاره جامه صلت بستد و اسبی غوری. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 549 ).
این گربه چشمک این سگک غوری غرک
سگسارک مخنثک و زشت کافرک.
خاقانی.
غوری تند را اشارت کرد
تا مرا نیز خانه غارت کرد.
نظامی ( هفت پیکر چ وحید ص 223 ).
وزین غوری غلامی نیز چون قند
ز غوره کرد غارت خوشه ای چند.
نظامی.

غوری. ( اِخ ) مکنی به ابوجعفر. وی از جانب عمرواللیث به حکومت مرو گماشته شده بود. رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 396 شود.

غوری. [ غ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه مشکان بخش نی ریز شهرستان فسا که در 48هزارگزی خاوری نی ریز، کنار راه فرعی حسن آباد به چاهک قرار دارد. جلگه و معتدل است. سکنه آن 249 تن که فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات است.شغل اهالی زراعت و قالیبافی است. پاسگاه ژاندارمری و یک دبستان دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

غوری. [ غ ُ ] ( اِخ ) قصبه ای است در ایالت تفلیس از قفقاز که در 93هزارگزی شمال غربی تفلیس ، کنار رودخانه کور قرار دارد. مردم آن گرجی هستند و به قوم «اوست » منسوبند. چارپایان و انگور فراوان دارد. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

غوری. ( اِخ ) ( امیر... ) ابن غیاث الدین. او پسر کوچک ملک غیاث الدین پیرعلی بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 433 - 434 شود.

غوری. [ ] ( اِخ ) حسین بن خرمین غوری. سلطان و صاحب هرات در حدود قرن هفتم هجری بود. شیخ فخرالدین بن خطیب از شهر بامیان نزد او آمد و مورد اکرام قرار گرفت. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 24 و 29 شود.

غوری. [ ] ( اِخ ) فارس بن محمدبن محمودبن عیسی غوری. وی از اهل بغداد بود و شاید غوری الاصل است. از احمدبن عبدالخالق وراق و محمدبن سلیمان باغندی و دیگران روایت کرد، و پسرش ابوالفرج محمد، و نیز ابوالحسن بن رزق بزار و دیگران از او روایت دارند. وی ثقه بود، و به سال 348 هَ.ق. درگذشت. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 182 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) آوندی چینی یا گلی و یا فلزی دارای لوله که در آن چای و مانند آن دم کنند . توضیح بعضی این کلمه را بدین معنی منسوب به غور دانند .
محمد ابن فارس ابن محمد غوری معروف به ابن باغندی .

فرهنگ عمید

= قوری
۱. از مردم غور.
۲. تهیه شده در غور.

پیشنهاد کاربران

غوری : اهل ولایت غور ، ظاهراً غلامان غوری در خشونت و تندی معروف بوده اند .
غوریی تند را اشارت کرد
تا مرا نیز خانه غارت کرد
معنی : به یک غلام غوری تند مزاج دستور داد تا خانه ی مرا غارت کند .
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 597 )
غوری گل : گل سفت لگد مال شده را غوری گل گویند . ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )

بپرس