فحشاء

/fahSA/

برابر پارسی: روسپیگری، هرزگی

لغت نامه دهخدا

فحشاء. [ ف َ ] ( ع اِمص ، اِ ) معصیت زشت. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مجمل اللغه ). بدی که از حد درگذرد. ( زمخشری ). زشت کاری. ( ربنجنی ). هو ما ینفرعنه الطبع السلیم و یستنقصه العقل المستقیم. ( تعریفات ). || زنا. ( منتهی الارب ). || نابکاری. ( تفلیسی ). || بی فرمانی. ( ربنجنی ). || زفتی در اداء زکات. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فاحشه. ( اقرب الموارد ).

مترادف ها

lechery (اسم)
هرزگی، فحشاء، شهوترانی

harlotry (اسم)
هرزگی، فساد، فاحشگی، فحشاء

lewdness (اسم)
فحشاء

obscene act (اسم)
فحشاء، فعل شنیع

sculduggery (اسم)
فحشاء

پیشنهاد کاربران

لولیگری. [ گ َ ] ( حامص مرکب ) عمل کردن چون لولی. تباهکاری زن.
- امثال :
لولی گری تخم نیست که بکارند.
هرکه لولیگری کرد لولی است .
نابکاری. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) شرارت. فساد. بداندیشی. ( ناظم الاطباء ) . خباثت. بدنیتی. بدنهادی. بدکاری. بدکرداری : من طاهر را شنیده بودم در رعونت و نابکاری. ( تاریخ بیهقی ص 394 ) . مردی از ایشان که به ره زدن و نابکاری رود. ( فارسنامه ابن بلخی ص 141 ) . || فحشاء. فجور. فساد. زناکاری. فسق. فاسقی : ابلیس بمانند آدمی نزدیک ایوب آمد و گفت زن تو نابکاری کرده است. او را بگرفتند و مویش ببریدند. ( قصص ص 138 ) . و سبب زوال ملک دیلم نابکاری آن زن بود. ( فارسنامه ) . قحبه پیر از نابکاری چکند که توبه نکند. ( گلستان ) . || به کار نیامدن. به درد کاری نخوردن. بیکارگی. بطالت : بوسهل گفت. . . من چه مرد این کارم که جز نابکاری را نشایم. ( تاریخ بیهقی ص 145 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

جز از بهر علمت نبستند لیکن
تو از نابکاریت مشغول کاری.
ناصرخسرو.
هش دار که عالم سرای کار است
مشغول چه باشی به نابکاری.
ناصرخسرو.

فحشاء از ماده فحش به معنی هر کاری است که از حد اعتدال خارج گردد و صورت فاحش به خود بگیرد ، بنا بر این شامل تمامی منکرات و قبائح واضح و آشکار می گردد ، اما اینکه می بینیم این لفظ امروز در مورد اعمال منافی
...
[مشاهده متن کامل]
عفت یا در مورد گناهانی که حد شرعی دارد به کار می رود در واقع از قبیل استعمال لفظ کلی در بعضی از مصادیق آن است .

بپرس