فرانسوی

/farAnsavi/

معنی انگلیسی:
frenchwoman, franco-, french, latin, gallic, frenchman, french(man), frog

لغت نامه دهخدا

فرانسوی. [ ف َ س َ ] ( ص نسبی ، اِ ) منسوب به کشور فرانسه. اهل فرانسه. رجوع به فرانسه شود. || زبان مردم فرانسه. رجوع به فرانسه شود.

فرهنگ فارسی

در اصطح متداول به معنی زبان فرانسوی بکار میرود و آن یکی از شعب زبانهای تینی ( هند و اروپایی ) است . این زبان در عهد قاجاریه نخستین زبان خارجی ( اروپایی ) برای ایرانیان محسوب میشد و این امر تا آغاز جنگ جهانی دوم ادامه داشت و اکنون هم یکی از مهمترین زبانهای خارجی متداول در ایران بشمار میرود . توضیح در عهد قاجاریه نخست [ زبان فرانسه ] ( یعنی زبان کشور فرانسه ) مصطلح بود : [ مسیوریشار سرتیپ معلم زبان فرانسه ] ( مر آه البلدان ج ۱ ضمیمه ص ۲۶ ) و بعد [ زبان ] را حذف کردند و [ فرانسه ] گفتند .
( صفت ) منسوب به فرانسه ۱ - از مردم فرانسه ۲ - زبان مردم فرانسه ٠

فرهنگ عمید

۱. از مردم فرانسه.
۲. تهیه شده در فرانسه: عطرهای فرانسوی.
۳. (اسم ) زبانی از خانوادۀ زبان های هندواروپایی که در فرانسه و بلژیک رایج است.
۴. مربوط به فرانسه.

دانشنامه آزاد فارسی

فَرانسَوی (French)
بومیان و شهروندان کشور فرانسه، کسانی با تبار و ریشۀ فرهنگی فرانسوی، یا کسانی که زبان اولشان فرانسوی است. زبان فرانسوی یکی از زبان های رومیایی به شمار می رود. در کشور فرانسه اقلیت های اجتماعی ـ زبانی متعددی نیز وجود دارند که به زبان های کاتالونیایی، برتونی، فلاندری، آلمانی، کرسی و باسکی سخن می گویند.

مترادف ها

french (اسم)
فرانسوی

gaul (اسم)
فرانسوی، اهل کشور باستانی گل

french (صفت)
فرانسوی

gallic (صفت)
فرانسوی

gallican (صفت)
فرانسوی

فارسی به عربی

فرنسیون

پیشنهاد کاربران

بپرس