فرخی یزدی

پیشنهاد کاربران

معنی
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم
میرزا محمد فرخی یزدی ( تاج الشعرا ) ، ( ۱۲۶۸ یزد - ۲۵ مهر ۱۳۱۸ ) شاعر و روزنامه نگار آزادی خواه و دموکرات صدر مشروطیت است. وی سردبیر نشریات زیادی از جمله روزنامه طوفان بود. او همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود و در زندان قصر کشته شد. مدفن او نامعلوم است.
...
[مشاهده متن کامل]

محتویات [نمایش]
خانواده و تحصیلات [ویرایش]
پدرش محمدابراهیم سمسار یزدی بود. برادری داشت، عبدالغفور نام که یازده سال از وی بزرگتر بود. فرخی علوم مقدماتی را در یزد فرا گرفت. قدری در مکتبخانه و مدتی در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد تحصیل نمود. فرخی تا حدود سن ۱۶ سالگی تحصیل کرد و فارسی و مقدمات عربی را آموخت. وی در حدود سن ۱۵ سالگی به دلیل اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه یزد می سرود، از مدرسه اخراج شد. [۱]
هرگز دلـم برای کـم وبیش غـم نداشـت
آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت
در دفـتر زمـانه فـتـد نامـش از قـلـم
هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت
در پیشگاه اهل خرد نیست محترم هر کس که فکر جامعه را محترم نداشت
باآنکه جیب وجام من ازمال ومی تهیست مارافراغتیست که جمشیدجم نداشت
انصاف و عدل داشت موافق بسی ولی چون فرخی موافق ثابت قدم نداشت
شعر [ویرایش]
فرخی شاعری را از کودکی آغاز نمود. فرخی خود معتقد بود که طبع شعرش از مطالعه اشعار سعدی بخصوص رباعی زیر به شعر میل کرده است.
گر در همه شهر، یکسر نیشتر است در پای کسی رود که درویش تر است
با این همه راستی که میزان دارد میل از طرفی کند که زر بیش تر است
شعر فرخی از میان شعرای متقدم، بیش از همه از مسعود سعد سلمان متاثر است. [۲] او علاوه بر اشعار سیاسی، در سرودن غزلیات عاشقانه نیز تبحر داشته است:
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم ماه اگر حلقه بدر کوفت جوابش کردم
دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا گرچه عمری بخطا دوست خطابش کردم
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم
غرق خون بود و نمی مرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم
دل که خونابه غم بود و جگرگوشه درد بر سر آتش جور تو کبابش کردم
زندگی کردن من مردن تدریجی بود آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم
سروده فوق مورداستقبال تمام شعرای پارسی زبان واقع گردید. مخصوصا شعرای بزرگ افغانستان مانند قاری عبدالله خان و امیر عمر خان. حسین مکی در مقدمه دیوان فرخی در ادامه اضافه میکند:
""مقام فرخی در غزل سرایی [را باید] دریابند. نه تنها مرگ وی را یکی از ضربات سهمگین بر پیکر دلفریب ادب و درشت سیلی بر چهره زیبای سخن دانند بلکه فقدان المناک ادبی جبران ناپذیر بشمار آرند زیرا این قبیل اشخاص در هر عصری خود بخود پیدا نمی شوند و قرنها میگذرد تا چنین افرادی پا به عرصه ظهور گذارند""
آغاز مبارزه در یزد [ویرایش]
فرخی از هواداران جدی و حقیقی حزب دموکرات در شهر یزد بود. وی در غزلی آزادی را چنین می ستاید:
قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است، نام آزادی
به پیش اهل جهان محترم بود آن کس که داشت از دل و جان، احترام آزادی
چگونه پای گذاری به صرف دعوت شیخ به مسلکی که ندارد مرام آزادی
هزاربار بود به ز صبح استبداد برای دسته پابسته، شام آزادی
به روزگار، قیامت بپا شود آن روز کنند رنج بران چون قیام آزادی
اگر خدای به من فرصتی دهد یک روز کِشم ز مرتجعین انتقام آزادی
ز بند بندگی خواجه کی شوی آزاد چو «فرخی» نشوی گر غلام آزادی
در نوروز سال ۱۳۲۷ هجری قمری، فرخی ( برخلاف سایر شعرای شهر که معمولاً قصیده ای در مدح حاکم و حکومت وقت می ساختند ) شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد خواند. [۳] در پایان این مسمط ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغم الدوله قشقایی حاکم یزد چنین گفت:
خود تو می دانی نیم از شاعران چاپلوس کز برای سیم بنمایم کسی را پای بوس
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی
به همین مناسبت حاکم یزد دستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افکندند. تحصن مردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد. ولی وزیر کشور به کلی منکر وقوع چنین واقعه ای شد. دو ماه بعد فرخی از زندان یزد فرار کرد و شعر زیر را با ذغال بر دیوار زندان نگاشت:[۴]
به زندان نگردد اگر عمر طی من و ضیغم الدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار برآرم از آن بختیاری دمار
فرخی درباره دوخته شدن لبانش سروده است:
شرح این قصه شنو از دو لب دوخته ام تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام
مبارزه در تهران [ویرایش]
در اواخر سال ۱۳۲۸ هجری قمری، فرخی به تهران کوچ نمود و در آن جا مقالات و اشعار مهیجی را در باره آزادی در روزنامه ها به نشر سپرد. وی در جریان جنگ جهانی اول، رهسپار بغداد و کربلا شد، در آنجا تحت پیگرد انگلیسی ها قرار گرفت. وی هنگامی که به طور ناشناس عزم ورود به ایران، از طریق موصل را داشت به دست سربازان روسیه مورد سوء قصد قرار گرفت. در دوران نخست وزیر وثوق الدوله، با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت نمود و به همین سبب مدت ها در زندان شهربانی محبوس شد. با وقوع کودتای سوم اسفند، همراه با بقیه آزادیخواهان بازهم مدتی را در باغ سردار اعتماد زندانی گردید. [۵]
روزنامه نگاری [ویرایش]
فرخی در سال ۱۳۰۰ شمسی در تهران روزنامه طوفان را منتشر ساخت.
کینه دشمن مرا گفتی چرا در سینه نیست بس که مهر دوست آنجا هست جای کینه نیست
نقد جان را رایگان در راه آزادی دهیم گر به جیب و کیسه ما مفلسان نقدینه نیست
خوب و بد را صفحه طوفان نماید منعکس زانکه این لوح درخشان کمتر از آیینه نیست
طوفان در طول مدت انتشار بیش از پانزده مرتبه توقیف و باز . . .

بپرس