فرض

/farz/

مترادف فرض: ضروری، لازم، مهم، انگاره، انگار، پنداشت، پندار، تصور، خیال، فکر، گمان، وهم، تخمین، حدس، سنت، واجب

برابر پارسی: انگاشت، انگار، گمان، پنداشت، انگاره

معنی انگلیسی:
supposition, thesis, assumption, presumption, hypothesis, given, condition, duty, obligation, necessary, incumbent, guess, premise

فرهنگ اسم ها

اسم: فرض (پسر) (عربی)
معنی: آنچه به طور موقت به عنوان حقیقت یا واقعیت مطرح می شود بدون آنکه درستی آن ثابت شده باشد، پنداشتن، تصور
برچسب ها: اسم، اسم با ف، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

فرض. [ ف َ ] ( ع اِ ) رخنه کمان که سوفار و جای چله آن است. ( منتهی الارب ). آن جای از کمان که زه بدان افتد.ج ، فِراض. ( اقرب الموارد ). || آتش زنه. ( منتهی الارب ). || جای زدن از آتش زنه یا رخنه آتش زنه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || دهانه جوی. ج ، فراض. || فرموده و واجب کرده خدای عزوجل بر بندگان. ( منتهی الارب ). آنچه به دلیل قطعی ثابت باشد و در آن شبهتی نبود و مخالفش را تکفیر و تارک آن را عذاب بود. ( تعریفات ). آنچه خداوند بر بندگانش واجب کرده است و بدان سبب فرض نامیده اند که آن را حدود و نشانه هایی است. ( اقرب الموارد ) : طاعت ایشان فرض بوده است. ( تاریخ بیهقی ).
چون به در مصطفی نایب حسان تویی
فرض بود نعت او حرز امم ساختن.
خاقانی.
کعبه را یک بار حج فرض است و حضرت کعبه وار
حج ما هر هفته عمدا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
طلب کردن علم از آن است فرض
که بی علم کس را به حق راه نیست.
امام الدین رافعی ( از تاریخ گزیده ).
- فرض عین ؛ واجب عینی. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
ای محافل را به دیدار تو زین
طاعتت بر هوشمندان فرض عین.
سعدی.
- فرض کردن ؛ انگاشتن. تصور کردن. پنداشتن. ( یادداشت به خط مؤلف ).
- || واجب شمردن. واجب کردن :
به ما بر خدمت خود عرض کردی
جزای آن به خود برفرض کردی.
نظامی.
|| نماز. ( یادداشت به خط مؤلف ). مجازاً، نماز واجب :
به هفت نوبت چرخ و به پنج نوبت فرض
بدین دو صبح مزور ز آتش وسیماب.
خاقانی.
فرض صبوح عید را کز تو به خواب فوت شد
صد ره اگر قضا کنی تا ز صبوح نشمری.
خاقانی.
- فرض گزاردن ؛ ادای واجب حق تعالی کردن چون گزاردن نماز و دیگر عبادات : و فرض ایزدی می گزارند. ( کلیله و دمنه ).
او فرض خدا نمی گزارد
از قرض تو نیز غم ندارد.
سعدی.
فرض ایزدبگزاریم و به کس بد نکنیم
وآنچه گویند روا نیست نگوئیم رواست.
حافظ.
- فرض ورزیدن ؛فرض گزاردن. ادای واجب کردن :
فرض ورزید و سنت آموزید
عذر ناکردن از کسل منهید.
خاقانی.
|| قرائت. || سنت. || نوعی از خرما. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). خرمایی است که در عمان یافت شود. ( از فهرست مخزن الادویه ). || لشکر مرسوم گیر. ( منتهی الارب ). الجند یفترضون. ( اقرب الموارد ): و عنده مائة من الفرض ؛ أی الجند المفروض لهم. ( اقرب الموارد ). || سپره. || چوبی است از چوبهای خانه. || جامه. || عطای مرسوم. || آنچه بر خود لازم گردانیده هبه فرمایی یا بخشیده باشی بی قصد ثواب. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : یفکر فی ارتیاد القرض و الفرض. ( مقامات حریری از اقرب الموارد ). || تیر قداح. ( منتهی الارب ) ( ذیل اقرب الموارد ). || بریدگی از هر چیزی. ( منتهی الارب ). || ( مص ) سنت گردانیدن پیغمبر ( ص ). || واجب گردانیدن. ( منتهی الارب ). واجب نمودن خداوند احکام را بر بندگان. ( اقرب الموارد ). فریضه گردانیدن جهت کسی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). فریضه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || وقت پیدا کردن. ( منتهی الارب ). وقت معین کردن برای کسی. ( اقرب الموارد ). || رخنه کردن. ( منتهی الارب ). رخنه درافکندن. ( مصادر زوزنی ). || بریده نمودن. ( منتهی الارب ). بریدن هر چیز سخت و نفوذ در آن چون بریدن آهن. ( از اقرب الموارد ). || مرسوم کردن. ( منتهی الارب ). رسم کردن در دیوان برای کسی چیزی معلوم را و ثبت کردن مقرری او درآن. ( اقرب الموارد ). || عطا دادن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). || تقدیر کردن چیزی را و ملاحظه کردن آن از روی عقل و تصور و تعیین آن. || گور کندن برای مرده. ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - تعیین کردن ۲ - واجب گردانیدن ۳ - تقدیر کردن تصور کردن ۴ - واجب کرده خدای تعالی ۵ - سنت ۶ - عطیه مرسوم جمع : فروض ۷ - تقدیر تصور پنداشت : فرض محال محال نیست . توضیح فرض حدس اثبات نشده متکی بیک سلسله حقایق است که در توضیح بسیاری از امور به کار رود .

فرهنگ معین

(فَ رْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) واجب گردانیدن . ۲ - پنداشتن . ۳ - (اِ. ) آن چه که خداوند بر انسان واجب کرده . ۴ - گمان ، پندار.

فرهنگ عمید

۱. آنچه به عنوان واقعیت موجود پذیرفته می شود تا درستی یا نادرستی آن بعداً معلوم شود.
۲. فرضیه.
۳. (اسم مصدر ) تصور.
۴. (صفت ) واجب.
۵. (اسم، صفت ) امر لازم و ضروری.
۶. آنچه خداوند بر انسان واجب کرده،فریضه.
۷. [قدیمی] نوعی خرما.
* فرض کردن: (مصدر متعدی )
۱. پنداشتن، گمان کردن.
۲. [قدیمی] واجب دانستن.
= فرضه

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَرَضَ: معین کرد - تعیین کرد - سهم داد - واجب گردانید (دراصل جداکردن قطعه ای از چیزی و تأثیر گذاشتن در آن قطعه معنی می دهد و در مورد واجب کردن هم چون پاره ای از حکم را به آن موضوع اختصاص می دهد ،استفاده می شود در عبارت "فَمَن فَرَضَ فِیهِنَّ ﭐلْحَجَّ "منظور ...
معنی مَّفْرُوضاً: مقرر شده - تعیین شده (کلمه فرض به معنای قطع هر چیز محکم و جدا کردن بعضی از آن ، از بعضی دیگر است و به همین جهت در معنای وجوب استعمال میشود ، برای اینکه انجام دادنش واجب و امتثال امرش قطعی و معین است و نه مردد در اینجا نیز سهم و نصیبی که فرض شده ادای...
معنی فَرَضْتُمْ: مقرر کردید - تعیین کردید (کلمه فرض به معنای قطع هر چیز محکم و جدا کردن بعضی از آن ، از بعضی دیگر است و به همین جهت در معنای وجوب استعمال میشود ، برای اینکه انجام دادنش واجب و امتثال امرش قطعی و معین است و نه مردد در اینجا نیز سهم و نصیبی که فرض شده ...
معنی مِّلْءُ: به اندازه ی آکندگی - به اندازه ی پُری (کلمه ملء به معنای پری ظرف است از چیزی که در آن ریخته باشند . در عبارت "ملء الارض ذهبا" کره زمین ظرفی فرض شده که مالامال از طلا باشد ، پس این جمله از قبیل استعاره تخییلیه ، و استعاره به کنایه است )
معنی قَاهِرُ: غالب و تأثیر گذار(قهر نوعی از غلبه را گویند ، و آن این است که چیزی بر چیز دیگری چنان جلوه و ظهور کند که آنرا مجبور به قبول اثری از آثار خود نماید ، اثری که یا بالطبع و یا به عنایت و فرض مخالف با اثر مقهور باشد ، مانند ظهور آب بر آتش که آنرا خاموش میس...
معنی قَاهِرُونَ: غلبه کنندگان تأثیر گذار(قهر نوعی از غلبه را گویند ، و آن این است که چیزی بر چیز دیگری چنان جلوه و ظهور کند که آنرا مجبور به قبول اثری از آثار خود نماید ، اثری که یا بالطبع و یا به عنایت و فرض مخالف با اثر مقهور باشد ، مانند ظهور آب بر آتش که آنرا خام...
معنی قَهَّارِ: بسیارغالب و تأثیر گذار(قهر نوعی از غلبه را گویند ، و آن این است که چیزی بر چیز دیگری چنان جلوه و ظهور کند که آنرا مجبور به قبول اثری از آثار خود نماید ، اثری که یا بالطبع و یا به عنایت و فرض مخالف با اثر مقهور باشد ، مانند ظهور آب بر آتش که آنرا خامو...
معنی مُصَیْطِرٍ: غالب - دارای سیطره (اصل کلمه مصیطر از سیطره - با سین - است ، چیزی که هست گاهی سین آن را به صاد قلب میکنند و سیطره به معنای غلبه و قهر است وقهر نوعی از غلبه را گویند که چیزی بر چیز دیگری چنان جلوه و ظهور کند که آنرا مجبور به قبول اثری از آثار خود نمای...
معنی مُصَیْطِرُونَ: غالبان - آنان که دارای سیطره اند(اصل کلمه مصیطر از سیطره - با سین - است ، چیزی که هست گاهی سین آن را به صاد قلب میکنند و سیطره به معنای غلبه و قهر است وقهر نوعی از غلبه را گویند که چیزی بر چیز دیگری چنان جلوه و ظهور کند که آنرا مجبور به قبول اثری از ...
معنی مُعَاجِزِینَ: عاجز کنندگان - ناتوان کنندگان (کلمه معاجز مبالغه در اعجاز است ، و بعضی گفتهاند به معنای مسابقه است ، و عبارت "وَﭐلَّذِینَ سَعَوْاْ فِی ءَایَاتِنَا مُعَاجِزِینَ "به کنایه است گویا آیات خدا را مسافتی فرض کرده ، که افراد نامبرده در آن مسافت ، سعی و دون...
معنی لَا تَعْبُدُونَ: نمی پرستید (در عبارت "وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا ﭐللَّهَ " با اینکه"لَا تَعْبُدُونَ" خبری است مراد از آن نهی مؤکد است مثلاً در فارسی هم می گوییم :"به این کلید دست نمی زنی "و منظورمان این است که این توصیه و نه...
معنی مَشَارِقِ: مشرق ها - محلهای طلوع - مشرق و مغرب ها (مراد از مشرقین مشرق و مغرب است که در آن جانب مشرق غلبه داده شده یا اینکه چون زمین کروی است هرسمتی که نسبت به نقطه ای از کره زمین مغرب می باشد نسبت به قرینه ی مرکزی آن نقطه مشرق تلقی می شود از طرفی با همین فرض ...
ریشه کلمه:
فرض (۱۸ بار)

قطع. تعیین. در نهایه گوید: اصل فرض به معنی قطع است راغب قطع شی‏ء محکم و تأثیر در آن، گفته است، اقرب عین لفظ راغب را آورده است در مصباح تقدیر و اندازه‏گیری معنی می‏کند. در قرآن مجید به معنی تعیین و ایجاب به کار رفته است که هر دو نوعی قطع و تقدیراند مثل . از بندگان تو بهره‏ای معین شده می‏گیرم. . مادامی که به آنها دست نزده‏اید یا مهریه‏ای معین نکرده‏اید مهریه فریضه خوانده شده که شی‏ء تعیین شده است. و مثل . یعنی سوره ایست که نازل کرده و عمل به احکام آن را واجب کرده‏ایم، عمل حکم واجبی اتیان و عمل حکم تحریمی ترک است و مثل . آنکه تلاوت و عمل به قرآن را بر تو واجب کرده حتماً تو را به معاد (ظاهرهاً مکه) برمی گرداند. رجوع شود به «ردد» . حج در ماه‏های معلومی است هر که در آنها حج را بر خود واجب کند (با شروع در آن) پس در حج نزدیکی به زنان و دروغ ولا واللَّه بلی واللَّه گفتن نیست. . فریضة در این آیه و آیات دیگر به معنی مفروضه است یعنی معین شده و واجب شده. . فارض به معنی سالخورده و پیر است و به قولی آن گاوی است که بسیار زائیده باشد در علت این تسمیه گفته‏اند: که آن از اعمال شاقه خودش را قطع (و آسوده) کرده یا عمر (و جوانی) خویش را قطع کرده‏ یا زمین را قطع (و شخم) کرده است یعنی: گفت خدا فرماید آن گاوی است نه سالخورده و نه جوان میان این دو حال است. *** در مجمع راجع به فرق فرض و واجب نقل فرموده: فرض با جعل جاعل است که آن را واجب کند ولی واجب شاید بدون جعل باشد مثل وجوب شکر منعم، علی هذا نسبتشان عموم و خصوص مطلق است. به نظر راغب ایجاب به اعتبار وقوع و ثبوت حکم و فرض به اعتبار تعیین آن گفته می‏شود.

دانشنامه آزاد فارسی

فَرْض (hypothesis)
در ریاضیات، گزاره یا شرط بدون اثبات در یک قضیه یا مسئله. فرض به منزلۀ مقدمه ای برای اثبات یا استنتاج به کار می آید. همچنین، گاه به حدس اثبات نشده نیز فرض اطلاق می کنند، مانند فرض (فرضیۀ) ریمان. در آمار، به گزاره ای اثبات نشده دربارۀ نوع یا پارامترهای توزیع، فرض می گویند. فرض های قضیه یا مسئله را مفروضات هم می نامند.

جدول کلمات

حدس

مترادف ها

hypothesis (اسم)
فرضیه، فرض، قضیه فرضی، نهشته، برانگاشت

supposition (اسم)
فرضیه، گمان، احتمال، فرض، انگاشت، تصور، انگاشتی، پندار

liability (اسم)
مسئولیت، دین، استعداد، فرض، شمول، بدهی، بدهکاری

assumption (اسم)
اتخاذ، گمان، غرور، قصد، خود رایی، خود سری، خود بینی، فرض، پنداشت، انگاشت، تعهد

duty (اسم)
کار، ماموریت، گماشت، وظیفه، فرض، خدمت، عهده، تکلیف، عوارض گمرکی

guess (اسم)
حدس، گمان، خیال، تخمین، فرض، ظن

supposal (اسم)
حدس، فرض، تصور

presumption (اسم)
جسارت، احتمال، گستاخی، فرض، استنباط

obligation (اسم)
وظیفه، فرض، تعهد، عهده، ذمه، تکلیف، التزام، تکفل معاش

must (صفت)
فرض

unconditional (صفت)
مطلق، قطعی، غیر مشروط، فرض، بی شرط، بدون قید و شرط، غیر شرطی، بلا شرط

essential (صفت)
اصلی، عارضی، واقعی، فرض، ذاتی، اساسی، ضروری، عمده، واجب، لاینفک، بسیار لازم، اساسی ذاتی، جبلی

فارسی به عربی

اذا , اطروحة , تخمین , فرضیة , مسوولیة , واجب

پیشنهاد کاربران

فرض: حـکم الله جل جلاله است که توسط آیات قرآنی ثابت شده باشد و به اجرای آن همه مــکلف میباشد تارک فرض گـنـاه کار و منکر آن کافر مطلق است. مثل روزه گرفتن ، نمازهای فرض، شستن صورت در وضو و. . .
زعم
🇮🇷 همتای پارسی: انگاره 🇮🇷
فرض کردن یعنی انگاشتن تلقی کردن حساب کردن
پندار، پنداشت
بررسیِ تکواژهایِ انگاشتن:
اَن - گاش - تَن: با بُن کنونیِ ( انگار:اَن - گار )
1 - پیشوندِ ( اَن یا هَن )
2 - کارواژه ( گاشتن/کاشتن ) با بُن کنونیِ ( گار ) ؛در بسیاری از کارواژه ها هنگام ترادیسِش به بُن کنونی با دگرگونیِ آواییِ ( ش/ر ) روبرو می شویم:
...
[مشاهده متن کامل]

بمانندِ پنداشتن/پندار، داشتن/دار، گذشتن/گذر، کاشتن/کار و. . .
نکته: درباره پیشوندِ ( اَن یا هَن ) باید گفت که این پیشوند به درستی در پیشاپیشِ کارواژه ( گاشتن ) جای گرفته تا معنایِ ( فرض کردن ) را نشان دهد، چنانکه در زبانِ آلمانی نیز کارواژه یِ ( annehmen ) با تکواژِ پیشوندیِ ( an ) و کارواژه یِ ( nehmen :گرفتن ) معنایِ ( فرض کردن ) را نشان می دهد.
( درباره پیشوندِ ( اَن یا هَن ) شاید اگر روزی وقت کنم، بیشتر خواهم نوشت و تنها در اینجا به این نکته بسنده می کنم که پیشوندِ ( اَن یا هَن ) با پیشوندِ ( هم ) معنای یکسانی ندارد ) .

در گفتار لری :
اَنگار و اَنگار کردن ( پرکاربرد ) = فرض و فرض کردن
انگار، انگاره، انگاشت، گرفتن ( گیرم، گیریم )
نمونه ها:
ـ انگار که تو راست می گویی ( فرض کنیم که تو راست می گویی )
ـ گیریم که / گیرم که / با ( پذیرفتن / پذیرش ) این انگاره ( یا انگاشت ) که تو هوده مند باشی ( بفرض که حق با تو باشد، . . .
...
[مشاهده متن کامل]

واژه ی �پنداشت� که در بالا از آن چون برابرِ �فرض� یاد شده، شاید در برخی گزاره ها با اندک چشم پوشی، کاربرد داشته باشد؛ ولی به آرش باریک �فرض� نیست.

کلمه ( فرض ) به معنای قطع هر چیز محکم و جدا کردن بعضی از آن ، از بعضی دیگر است و به همین جهت در معنای ( وجوب ) استعمال می شود.
انگاشتن/انگاریدن/فرضیدن.
م. ث
بیاید بیانگاریم/بِفَرضیم که این رویداد رخ بدهد، در آن صورت چه کاری باید بکنیم؟
تحمیل
ضروری، لازم، مهم، انگاره، انگار، پنداشت، پندار، تصور، خیال، فکر، گمان، وهم، تخمین، حدس، سنت، واجب
عبارتست از سهم معینی که قانون برای بعضی از وراث تعیین کرده است. که این سهام عبارتند از نصف، ربع، ثمن ، دو ثلث، ثلث و سدس
پندار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس