فلسفه مشاء

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تقسیم فلسفه به مشائی و اشراقی در عین اینکه یکی از تقسیمات فلسفه اسلامی است حداقل از نظر تاریخ فلسفه اسلامی سابقه دیرینه تری نیز دارد. در حقیقت پیروان ارسطو عموما مشائی و پیروان افلاطون اشراقی نامیده می شوند.
در وجه تسمیه مشاء اقوال مختلفی گفته شده است. برخی علت این نام گذاری را عادت و یژه ارسطو در تدریس ذکر کرده اند. گفته می شود ارسطو به هنگام تدریس فلسفه قدم می زد و در حال راه رفتن به افاده می پرداخت. به همین دلیل نام فلسفه ارسطو مشائی شد. برخی نیز و جه آن را این دانسته اند که چون عقل و اندیشه این فلاسفه پیوسته در مشی و حرکت بوده فلسفه آنان به فلسفه مشاء مشهور شده است؛ چرا که حقیقت فکر همان حرکت به سوی مقدمات و از مقدمات به سوی نتایج است. (به نظر می رسد و جه اول معقول تر است؛ زیرا مساله فکر و حرکت موجود در حرکت اختصاصی به فلسفه مشائی ندارد.) در میان فلاسفه اسلامی کندی، فارابی، ابن سینا، خواجه نصیر طوسی و ابن رشد اندلسی از بزرگان فلسفه مشائی شمرده می شوند. در جهان اسلام فلسفه مشاء با نام ابن سینا شناخته و آموزش داده می شود.
عنصر اساسی فلسفه مشاء
در یک بیان ساده می توان عنصر اساسی فلسفه مشاء را این گونه توصیف کرد که از نظر این مکتب آدمی می تواند تنها از راه تفکر و استدلال بر مبنای منطق صوری به حقیقت عالم دست پیدا کرده و نسبت به آنها معرفت مطابق با و اقع بیابد. استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب ارزشمند خود (آشنایی با علوم اسلامی، منطق و فلسفه) فرموده اند مناسب است نام فلسفه مشاء را فلسفه استدلالی بگذاریم. آنچه از این سخن استنباط می شود این است که گویا فلسفه های دیگر از جمله فلسفه اشراقی استدلالی نیستند و یا حداقل در اثبات مطالبشان تنها به استدلال تکیه نمی کنند. خود ایشان در همین کتاب می فرمایند فرق فلسفه مشائی و اشراقی در این است که در روش اشراقی برای تحقیق در مسائل فلسفی و مخصوصا حکمت الهی تنها استدلال و تفکرات عقلی کافی نیست، سلوک قلبی و مجاهدت نفس و تصفیه آن نیز برای کشف حقایق ضروری و لازم است، اما در روش مشائی تکیه فقط بر استدلال است. اما به نظر می رسد باید گفت فلسفه مشاء و اشراق در اصل فلسفیدن تفاوتی با هم ندارند؛ چرا که حقیقت فلسفه به اقامه برهان و استدلال است. هر ادعایی که یک فیلسوف در فلسفه خود مطرح می سازد باید با برهان عقلی مبرهن سازد. در خصوص فلسفه اشراق و فیلسوف بزرگ اشراقی یعنی شیخ شهاب الدین سهروردی نیز این سخن به غایت صحیح است. یعنی هرگاه کتاب های فلسفی شیخ اشراق را بررسی کنیم خواهیم دید ایشان نیز در اثبات مطالب فلسفی از روشی غیر از روش برهان و استدلال استفاده نکرده است. بنابراین سوال این است که چه چیزی باعث می شود فلسفه مشاء از فلسفه اشراق و هر دوی اینها از حکمت متعالیه متمایز گردند.
مراحل عمل تلسف
برای روشن شدن این مطلب می گوییم: عمل تفلسف مراحلی دارد که این مراحل را در چند مورد ذیل می توان خلاصه کرد: ۱. طرح مساله۲. گردآوری مقدمات برهان۳. استدلال و اقامه برهان۴. ملاحظه نتیجهاز مراحل چهارگانه فوق آنچه مقوم حقیقت فلسفه است و با وجود او فلسفه موجود و با فقدانش فلسفه ای در کار نخواهد بود، مرحله سوم یعنی اقامه برهان است. بقیه مراحل یا نقش مقدماتی دارند و یا به عنوان تکمله کار فلسفی به شمار می روند. با توجه به این نکته می گوییم آنچه وجه تمایز فلسفه مشاء و فلسفه اشراق است مرحله سوم نیست؛ بلکه این دو مکتب هر دو در اثبات مسائل خود از روش برهانی کمک می گیرند ( شیخ اشراق خود در کتاب حکمه الاشراقش تاکید می کند مطالب این کتاب گرچه از راه فکر و اندیشه برایم حاصل نشده است، اما به هنگام اثبات آنها از روش جستجوی دلیل و برهان استفاده کرده ام.) ، اما در سایر مراحل تفاوت هایی با هم دارند. مثلا فلسفه اشراق در طرح مسائل و گردآوری مقدمات و نیز ملاحظه نتیجه از کشف نیز کمک می گیرد، اما فلسفه مشاء در همه این مراحل تکیه بر عقل دارد. بنابراین با توجه به آنچه گفته شد باید گفت فرق اساسی این دو مکتب در جوهره اصلی کار فلسفی نیست؛ بلکه فقط در امور مقدماتی و تکمیل عمل فلسفی با هم مقداری متفاوت هستند. خلاصه آنکه آن عنصری که باعث می شود یک مکتب فکری فلسفه محسوب شود در هر دو مکتب مشاء و اشراق موجود است و تفاوت ها تنها در اموری خارج از ذات و حقیقت فلسفه است. در عین حال انکار نمی کنیم که همین مقدار از تفاوت باعث تمایز زیادی در این دو مکتب فلسفی شده است.

پیشنهاد کاربران

فلسفه و حکمت را میتوان به جای تقسیم بندی رایج و متداول که عبارت اند از ایده آلیزم و ماتریالیزم، مشایی و اشراقی، الاهی و غیر اللهی، ذهنی و عینی و یا مادی و معنوی به سنتی و جدید یا کاسیک و نوین تقسیم نمود.
...
[مشاهده متن کامل]
سنگ بنا های فلسفه و حکمت نوین باید در کارگاه سنگتراشی علمی تراشیده شنود و ذوق و شوق هنری هم در حین عمل تراشیدن توسط فیلسوف و حکیم هنرمند در نظر گرفته شود. حکمت نوین از دوبخش عمده تشکیل میگردد یکی دینی و دیگری علمی. بخش دینی باید خیلی سبکتر از بخش علمی باشد. وجه مشخصه و بارز فلسفه و حکمت نوین روشنایی ، وضوح و سادگی زبان باید باشد و استفاده از کلمات ، واژه ها و مفاهیم چند پهلو و چند معنا یک خطای بزرگ محسوب شود. زیرا وظیفه اصلی حکمت و فلسفه در عصر جدید روشنایی زبان است و نه دست یابی به حقیقت. وظیفه دست یابی به حقیقت و حصول معرفت یقینی به عهده علوم طبیعی و تجربی است. اما از آنجاییکه انسان اندیشمند و خیال پرداز و اوهام ساز همیشه در طول تاریخ تمایل داشته و هنوز هم دارد که از حرکت طبیعت پیشی گیرد و آینده ای که هنوز نیامده وحوادث و رویداد هایی که هنوز به ظهور نرسیده و اتفاق نیافتاده اند، را از پیش محاسبه و تعیین نماید. در کارگاه شکل گیری خیال ها و پندار ها و اوهامات و باور ها، یکی دیگر از وظایف حکمت نوین این است که چنین صِوَری بطور کامل از واقعیت بریده نشوند و برای افراد عادی که اکثریت جوامع بشری را تشکیل میدهند، معرفت های علمی بغرنج و پیچیده نباشند بلکه محسوس و به سهولت قابل دریافت و هضم و درک باشند. یکی از سنگ بنا های حکمت نوین این است که انسان تنها دارای یک سرنوشت جنسی و عشقی نمی باشد بلکه پنج نوع مستقل و متفاوت از هم. برای اثبات این ادعا باید به اندازه کافی و به زبانی روشن دلیل و برهان آورده شود، طوریکه خواننده و شنونده ای که دارای سواد خواندن و نوشتن در سطح ابتدایی و مقدماتی باشد، بتواند این حقیقت را درک کند که دارا بودن پنج نوع سرنوشت جنسی و عشقی به چه معناست. در پیرامون اصالت وجود و مراتب آن، حکیم نو اندیش بهتر است که خود وی اول به این حقیقت ساده برسد که روند تکاملی نباتات یا گیاهان و حیوانات و انسان از مواد و عناصر اتمی، نشانه های مراتب وجود نمی باشند بلکه درجات مختلف تکاملی را به نمایش میگذارند. همچنین حکیم نواندیش که ادعای پایه ریزی حکمت نوین را داشته باشد، ضروری است که بداند پدیده های نزول و صعود به معنای پایین آمدن و بالا رفتن فیزیکی نیستند بلکه تحول از حالتی به حالت دیگر. این تحول و تغییر در پهنه جزئیات، یک روند تکاملی است و ممکن است پیشرونده و گاهی پس رونده باشد و نباید آنرا با صعود و نزول مترادف و هم معنی پنداشت. نزول و صعود شامل حرکت کل میباشد. جزئیات نمیتوانند از کل سبقت بگیرند و جدا و مستقل از کل مرتکب عمل و فعل نزول و صعود گردند. اگر حکیم تنها به یک جهان محدود باور داشته باشد که در بیرون از آن یا خداوند وجود داشته باشد و یا موجودات مجرد و مثالی افلاطونی تحت عنوان ایده ها، آنگاه باید بتواند در قدم اول در خیال و وهم و اندیشه خود، اول نزول کل محدود و متناهی را بطور کامل شرح دهد و پله ها و مراتب آنرا تعیین نماید و پس از اینکه روند نزولی به پایان رسید آنگاه صعود همان کل متناهی را مورد بررسی قرار دهد و ببیند و قانع شود که آیا راه نزولی طی شده دو باره در جهت معکوس یا صعودی طی خواهد شد یا اینکه در روند صعود راه دیگری در پیش گرفته خواهد شد. یکی دیگر از سنگ بنا های جهان بینی نوین و یا باور علمی عمومی این است که برای جاری و ساری شدن و تجربه گردیدن پنج سرنوشت جنسی و عشقی که در بالا به آن اشاره شد، حکیم نو اندیش به هفت نظم و سامان طبیعی و کیهانی و هفت آسمان و هفت زمین مستقل از هم، نیاز خواهد داشت. این نظام و سامان ها و آسمان ها و زمین ها بطور همزمان و به شکل طبقه بر روی طبقه و یا بصورت محاط و محیط وجود ندارند بلکه بر اثر نوسانات متوالی انبساط و انقباض کیهانی پشت سر هم با یک ترتیب و نظم خارق العاده در چهار چوب طرح مطلق خلقت و آفرینش به ظهور می رسند و به واقعیت و عینیت تبدیل میشوند و هر بار توسط افراد انسانی تجربه میگردند. لذا انسان بر خلاف بینش عام و عمومی دارای یک زندگی دنیوی نیست، بلکه هفت نوع زندگی مستقل و متفاوت از هم دیگر. از طرفی دیگر این حکیم نواندیش که ادعا دارد، باز آمده ای زین راه دراز است، بهتر است که اخبار حقیقی و مطابق با واقعیت را به گوش دیگران برساند طوریکه شنوندگان اورا به بافندگی و سحر و جادو و دروغ گویی محکوم نکنند و محتوای اخبار برای همگان به سهولت قابل دریافت و درک و هضم باشد، بدون اینکه مُخَبِر در ادعای خبری و اطلاع رسانی نیازی به قسم خوردن و سوگند یاد کردن نباشد. این حکیم حاذق و باهوش و تازه به دوران رسیده نباید نقش پیامبران اولوالعزم ( عزم کنندگان اولی ) را بازی کند و اندیشه بنیانگذاری دین و شریعتی نو و اختراع یوغی نو در دل و سر خویش به پروراند. اگر فقط یک جهان را در نظر بگیریم، هفت نظم و سامان طبیعی و کیهانی و هفت آسمان و زمین و زندگی های هفت گانه در سیر نزولی از برترین سطح آغاز خواهند شد و پله به پله یا حالت به حالت به سمت نازل ترین حالت حرکت کرده و خمیر مایه ساختاری آنها یک واحد بسیط و یگانه و واحد خواهد بود. پس از اینکه این مراتب هفتگانه بطور کامل به ظهور رسیدند آنگاه در چهارچوب ثابت و پایدار همان جهان ، کل متناهی و محدود که محتوای آن می باشد، سیر صعودی را آغاز خواهد کرد. هرکدام از این مراتب وجودی هفتگانه دارای سطوح مختلفی می باشند که هرکدام بنوبه خود در تناوب های متوالی هفتگانه از نو به ظهور خواهند رسید. لذا پلکان تغییر و تحول نزولی گرچه همیشه دارای هفت پله می باشد، اما خود پله ها هم هفت لایه ای می باشند و ظهور لایه دیگر یا مرتبه وجودی فرعی دیگر که در نوع خود اصلی می باشد، صورت نخواهد گرفت مگر اینکه کل متناهی یک دوره هفتگانه را پشت سر گذاشته باشد. تعین تعداد دوران های هفتگانه توسط علم و خیال و اوهام انسانی در حال حاظر مقدور نمی باشد. حکمت نوین باید بتواند پهنه لایه تناهی و بیکرانی را با کمک اشکال سه بعدی هندسی تقسیم نماید و از آنجاییکه عمل تقسیم پایان ناپذیر خواهد بود، پس از آغاز تقسیم، عمل تقسیم و کثرت پهنه بینهایت به واحد های محدود و متناهی کاملا همسان و یکسان، را به حال خود بگذارد و دوباره به لحظه حال برگردد تا به همراه تقسیم در بینهایت دور دست ها گم و فنا و ناپدید نشود. پس از برگشت به دیگران خبر دهد که جهان ها دو نوع اند، یکی نزولی - ازلی و دیگری صعودی - ابدی و جهان های صعودی که هم اکنون در همه آنها همین زندگی را طی میکنیم، قبلا نزولی بوده اند و سپس صعودی شده اند. حکیم از این طریق به یک سوال عمده و اساسی در علم کیهان شناسی که عبارت باشد از : قبل از وقوع مه بانگ چه خبر بود؟ پاسخی روشن میدهد. عمر عالم های شهودی هفتگانه در جهان های نزولی توسط لحظه ازل و طول عمر عالم های شهودی در جهان های صعودی توسط لحظه ابد رقم زده میشوند که هرکدام برابر اند با لحظه حال که آنهم برابر است با ۱۰ بتوان منهای ۴۳ ثانیه. همه ما انسان ها و موجودات زنده دیگر در حال حاضر در همه جهان صعودی همین زندگی و سفر را طی میکنیم که زندگی دنیوی اول محسوب میشود و بطور همزمان در همه جهان های نزولی زندگی هفتم را سپری می نماییم که آن هم دنیوی می باشد، زیرا برطبق دیدگاه حکمت نو عالم غیب و ملکوت و شهود یک واحد یگانه بوده و جدا از هم وجود ندارند. همچنین حکمت نو باید معاد دینی را از نو تعریف نموده و از سد و مانع برپایی روز قیامت به سهولت عبور کند و بر این باور نباشد که خداوند متعال اورا بابت این سهولت یک روزی مورد بازجوئی قرار دهد و احیانا اورا تنبیه نماید.

بپرس