فلسفه هگل

دانشنامه عمومی

هگل فیلسوف آلمانی در ۲۷ اوت ۱۷۷۰ در اشتوتگارت به دنیا آمد. وی به مدت ۵ سال ( از سال ۱۸۰۱ ) مقام استادی فلسفه را در دانشگاه ینا به عهده داشت. [ ۱] در سال ۱۸۱۶ به دانشگاه هایدلبرگ رفت. چاپ منطق هگل، یکی از عوامل مؤثر انتقال وی به دانشگاه هایدلبرگ بود. او بعد از مدت دو سال، استاد دانشگاه برلین شد. هگل به مدت دوازده سال در دانشگاه برلین در سمتش باقی ماند. [ ۱] وی در ۱۴ نوامبر ۱۸۳۱ در ۶۱ سالگی به علت ابتلاء به وبا درگذشت.
هگل برای دستیابی و کشف حقایق، روش و طریق خاصی را مطرح کرد و آن را دیالکتیک[ ۲] نامید. لغت دیالکتیک که از کلمه ای یونانی مشتق می گردد، به معنای گفتار و دلیل است و مفهوم آن، گفتگو و مجادله کردن است. هگل همچنین ضدیت و تناقض را به دیالکتیک خود افزود. وی تناقض را پایه فعالیت طبیعت و موجودات دانسته که درصورت عدم وجود چنین تناقض و تضادی، سکون بر آن ها حکمفرما بود.
هگل می گوید من نظریات هراکلیتوس[ ۳] را در دیالکتیک خود وارد کرده ام. هراکلیتوس به تغییر دائمی و عدم ثبات معتقد بود. از نظر هراکلیتوس، در این جهان از بودن خبری نیست و هرچه هست در حال شدن است. [ ۴]
از دیدگاه هگل، دیالکتیک سازش تناقض ها و اضداد در وجود اشیاء، ذهن و طبیعت است. همچنین دیالکتیک ازنظر او، سیر از وحدت به کثرت و از کثرت به وحدت است. هگل معتقد است که دیالکتیک ابزار تحقیق نیست، بلکه عین فلسفه و قاعده فکر و وجود است. [ ۵]
هگل شناخت را براساس سه واژه درخود، برای خود و درخود و برای خود بیان می کند که به ترتیب موید شناخت در سه مرحله ذهنی، عینی و درونی شدن است، به نحوی که در مرحله سوم، ذهنیت عینی به ذهنیت برمی گردد.
برخی از موارد مهم اندیشه های هگل عبارتنداز:
ذهن و واقعیت یک چیز هستند و دیالکتیک یعنی قانون سیر تحولات که در ذهن صورت می گیرد.
• از طریق حس نمی توان به حقیقت اشیاء پی برد و دیالکتیک یعنی اصالت دادن به ورای محسوسات.
• حقیقت و هستی چیزی نیستند جز عقل و علم. به همین دلیل، به مذهب هگل، مذهب اصالت علم مطلق یا اصالت عقل گفته می شود.
• اجزاء وجودی مستقل ندارند، بلکه مرتبه ای از مراتب روان هستند. بدین ترتیب، طبیعت هم مجموعه کثرات نیست و درحقیقت صورتی از روان است. از دیدگاه او، فلسفه بالاترین مرتبه روان محسوب می گردد.
• مراتب روان از هنگامی که سر از طبیعت بیرون می آورد شامل مراحل زیر است:[ ۵]
• مقولات منطقی و فعل که در روانشناسی مورد مطالعه قرار می گیرد
• اخلاق، حقوق و سیاست.
• دیانت، هنر و فلسفه
عکس فلسفه هگل
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

به زبان سمبلیک یا نمادین، باوری که در پشت فلسفه هگل نهفته است را میتوان تثلیث خنثا نامید و آنرا در کنار تثلیث مذکر مسیحیت قرار داد. واژه های هستی - نیستی - شدن هر سه در زبان آلمانی دارای حرف تعریف das با تلفظ داس می باشند که نشانه جنسیت خنثا می باشد. کلمات پدر - پسر - روح مقدس هرسه دارای حرف تعریف der با تلفظ دِر می باشند که نشانه جنسیت مذکر است. مسیحیان از یک طرف بر این باورند که پدر آسمانی یا خداوند انسان را بسان خویش آفریده است و علاوه بر این پندار بر این باور اند که خداوند در قالب جسمانی ایسا مسیح از آسمان نزول یافته و بر روی زمین به ظهور رسیده است. از طرفی دیگر هنوز به این حقیقت دست نیافته اند و یا میل پذیرش آنرا ندارند که انسان تنها بصورت پدر ؛ پسر؛ مرد و مذکر نیست بلکه بطور همزمان بصورت مادر ؛ دختر ؛ زن و موئنث هم حضور و ظهور دارد. لذا تثلیث فلسفی خنثا هگل و تثلیث مذکر دین مسیحیت هر دو، تثلیث موئنث مادر - دختر - روح مقدسه را نادیده انگاشته اند و این سه نوع تثلیث هرکدام بیانگر یک سوم حقیقت می باشند و نه کل حقیقت. معنای حقیقت کامل در این زمینه این است که خداوند متعال برخلاف باور ادیان ابراهیمی در قدم اول مرد یا آدم را نیآفریده و در قدم دوم زن یا حوا را و در قدم سوم افراد انسانی را از طریق آمیزش جنسی آندو ، بلکه کلیه افراد انسانی را در مبداء بطور همزمان و هم سن و سال و بدون تسلسل نسل آفریده است و آنهم نه از عدم و نیستی بلکه از هستی و وجود بیکران خویش و همه را در سطح کمال ایده آل بهشتی آفریده و به آنها حیات نیمه جاودانه اهداء نموده است. تعیین طول آن حیات بهشتی در حال حاضر و تا آینده های بسیار دور دستی از عهده توان معارف دینی و شناخت و دانش علمی و استدلالات منطقی و عقلانی فلسفی و کشف و شهود ذوقی عرفانی خارج می باشد. هگل وظیفه اصلی فلسفه را توضیح جهان می نامد و چنیین توضیحی را خارج از توان علوم طبیعی و تجربی می داند. در صورتیکه جهان دارای دو جنبه می باشد ؛ یکی کلی و دیگری جزئی. لذا وظیفه اصلی فیلسوف شناخت کلیات است و نه جزئیات و شناخت جزییات وظیفه علوم طبیعی و تجربی. اگر فیلسوف از شناخت و دانش علوم بی بهره باشد، نمی تواند کلیات را بطور حقیقی و منطقی درک کند و آنها را بشناسد. یکی از سوالات کلی در مورد توضیح جهان این است که آیا این جهان دارای یک محیط می باشد یا نه ؟ یک فیلسوف یا حکیم در پاسخ گویی به این سوال اگر درک و تصور درستی از مفاهیم نامتناهی و بیکرانی یا بینهایت نداشته باشد، نمیتواند پاسخی معقول و منطقی به این سوال ارائه دهد. تضاد دیالکتیکی به مثابه ریشه و علت و دلیل حرکت طبیعت و اندیشه به چه معنا ست ؟ یا به بیانی دیگر چه چیز هایی در بنیاد این عالم با هم در تضاد اند ؟ وضع های بنیادی و وضع های مقابل آنها چه چیزایی اند ؟ هستی و نیستی و شدن منطقی فلسفه هگل به عنوان تصدیق و نفی و نفی نفی قابل اندازه گیری نیستند و لذا کاربرد عملی ندارند بلکه سه پایه های سخت افزاری و الکترونیکی جورج بول یعنی And ؛ Or و Not دارای کاربرد می باشند. نفی این واحد های منطق کاربردی بصورت Nand ؛ Nor و Not Not می باشند. واحد And نقش عمل ضرب را بازی میکند و Or نقش عمل جمع و Not نقش نفی . Nand نفی یا معکوس نتایج عمل ضرب است و Nor نفی یا معکوس نتایج عمل جمع و Not Not نفی و یا معکوس Not .
...
[مشاهده متن کامل]

به زبان علم فیزیک میتوان مکانزمان را وضع و بیمکانی بیزمانی را مقابل وضع نامید و بجای مفهوم شدن از واژه نوسان استفاده کرد. به این معنا که این عالم در بنیاد فیزکی خویش از نوسانگر های هشت بعدی زمانمکان و بیزمانی بیمکانی در ابعاد پلانک ( و یا اخیرا در ابعاد انشتین ) آفریده شده است. همین روش را می توان در مورد مقولات دینی و فلسفی ماده - روح - روان بکار برد. روان لایه درونی قطب روحی است و ماده و روح یک نوسانگر دوقطبی عظیم اند که کل محتوای جهان را در بر گرفته اند. قطبین این نوسانگر دارای قابلیت تفکیک پذیری و جدایی از همدیگر نیستند بلکه از استعداد تبدیل شدن بهمدیگر برخوردار اند. این تبدیل همیشه به دو طریق صورت می پذیرد ؛ یکی مستقیم و دیگری غیر مستقیم. افزایش و کاهش جمعیت موجودات زنده نباتی و حیوانی و انسانی از نوع تبدیل غیر مستقیم ماده به روح و روح به ماده می باشد. تبدیل مستقیم همیشه در اولین لحظات وقوع مه بانگ های متوالی صورت می گیرد. یعنی در آن لحظات اولیه انبساط کیهانی تصمیم گرفته میشود که کدام یک از این دو قطب به نهایت وسعت و گسترش برسد و کدام قطب به نطفه یا بذر قابل رشد در بطن قطب مقابل باقی بماند. این تصمیمات یک بار برای همیشه توسط خداوند ( علمی و نه دینی ) از پیش گرفته شده اند و در چهارچوب طرح مطلق آفرینش بصورت مفاد یا آیین نامه اجرایی درج و بر آن مُهر و موم قضا و قدر نهاده شده است و هیچ نیرویی قادر به مختل نمودن آن دستور العمل تکوینی نیست. ما انسان ها دارای پنج سرنوشت جنسی و ده تا من یا خود و یا نفس مجرد و ده کالبد هستیم و متعاقب آن دارای حیات های بیشمار دنیوی بین مبداء و معاد و آنهم پس از نزول یکباره هستی بین دو سر حد ؛ یکی نهایت نقصان و دیگری نهایت کمال با درجات مختلف تکاملی.
هستی و نیستی هگل هیچکدام نمی توانند به تنهایی مطلق و بیکران باشند بلکه روی همدیگر و بهمراه هم یعنی از راه یا طریق وحدت یا یکی بودن.
در پایان یک سوال : آیا زن و مرد را می توان به شکل وضع و مقابل وضع تصور کرد و از ترکیب یا آمیزش جنسی آنان ، فرزندان را استنتاج نمود ؟
این حقیر بر این باور ام که وضع مقابل ویژه و خاص هر فرد انسانی یک فرد انسانی زمینی دیگری نیست بلکه یک نیم زوج غیبی است که در حال حاضر و به موازات حیات نیم زوج زمینی خویش در عالم غیب از حیات روئیایی در سطح کمال ایده آل بهشتی می باشد و از حال و روز نیم زوج زمینی خویش علم و آگاهی کامل دارد و آرزوی برگشت اورا به پیش خود دارد و دقیقا آگاه است که لحظه اجل مرگ کی سراغ نیم زوج زمینی خواهد آمد. اما با وجود این انتظار ، بهترین آرزوها را برای او دارد، از قبیل سلامتی ، صلح ، طول عمر زیاد و سعادت و خوشبختی حیات دنیوی. خود آن نیم زوج غیبی قبل از پیدایش این عالم دنیوی - شهودی در عالم دنیوی - شهودی خاص و ویژه خویش از حیات دنیوی برخوردار بوده و نیم زوج دنیوی فعلی و کنونی وی در آن عالم بطور همزمان و موازی در عالم غیب از حیات روئیایی برخوردار بوده است. طبیعت و کیهان هم دارای هفت حالت و نظم و یا سامان کلی اند و در ظهورات پیاپی خویش از طریق وقوع مه بانگ های متوالی همیشه بصورت دو عالم یا جهان مادی با بذر روحی - روانی قابل رشد و پنج عالم یا جهان روحی - روانی با بذر قابل رشد مادی پدیدار می شوند. نتیجه اینکه روح - روان و ماده هیچکدام نمی توانند بطور جداگانه و مستقل از هم به تجرد کامل برسند. روح و روان در لحظه بسته شدن نطفه عامل حیات بخش و در لحظه اجل مرگ گیرنده حیات نیستند بلکه این عمل وظیفه جان است که پیوسته ترین و بنیادی ترین بخش هستی و وجود بیکران خداوند می باشد و نفس مجرد ترین بخش وجود انسان. لذا این مفاهیم را نباید مثل فلاسفه باهم قاطی کرد و مثلا نفس و روح یا روان و جان را یکی پنداشت. در مورد فرق بین مفاهیم علمی علت و معلول و مفاهیم فلسفی دلیل و نتیجه هگل اگر فرصتی دست داد، بحث و گفت و شنود را ادامه خواهیم دهد.

فلسفه هگل دارای یک نقص بزرگ می باشد که تاکنون مورد توجه متفکرین بعد از او قرار نگرفته است. طوری که میدانیم هگل مفاهیم کلی و مختلفی را برای نام گذاری منشاء و مبداء در سیستم فلسفی خود بکار برده است از قبیل : هستی و نیستی محض، شدن آنها به همدیگر، هستی و نیستی واقعی، فکر محض، وجود و عدم وجود، عقل کل، ایده مطلق، روح و بطور غیر مستقیم مفهوم خدا. این منشاء اولیه خودرا ظاهرا مینماید و یا در قالب طبیعت به ظهور میرسد. سوال برای چه کسی خود را ظاهر مینماید و یا هدفش از این ظهور چیست ؟ بهر حال آن موجود اولیه پس از اینکه خود را در قالب طبیعت در آورد و سفر طولانی تغییر و تحولات را پشت سر گذاشت، آنگاه به همان حالت اولیه خود باز خواهد گشت و داستان سفر خود را برای دوستان و آشنایان با آب و تابی دل انگیز تعریف خواهد کرد. در طول سفر در درجه اول به آگاهی حسی میرسد و از خود می پرسد که این و آن چیستند؟ از این مرحله که گذشت به آگاهی ادراکی میرسد و پاسخ سوالات را در مرحله قبلی میدهد و برای اشیاء و موجودات زنده مفاهیم میسازد. یکی را سنگ مینامد و دیگری را نان و آب. البته در مرحله آگاهی های ادراکی زبان او آنقدر باز شده است که بتواند برای نامگذاری موجودات زنده مفاهیم و کلمات بسازد. در طی سفر طولانیِ خود که سفری است که آغاز آن خود او بوده و در خود او صورت میگیرد و سر انجام به خود بر میگردد، به مرحله خود آگاهی میرسد و خود را دوباره در میابد. و الا آخر.
...
[مشاهده متن کامل]

اشتباه بزرگی که افلاطون مرتکب شد این بود که ایده یا نظریه " مجموعه جهان ها " که در بین بعضی از متفکرین قبل از خود در اندیشه انسان به ظهور رسیده بود، آنرا در کشو میز تاریخ اندیشه بایگانی نمود و جلوی رشد و نمو آنرا سد کرد و از آن طریق زمینه نشو و نمای آن بذر اندیشه را خشکاند. استدلال او این بود که واجب الوجود، خوب خوبان و یا خداوند فقط یک جهان را به خوبی خود خلق کرده است و نه مجموعه ای از آن هارا. هگل هم همین اشتباه را مرتکب شده است، بدون اینکه توانسته باشد، به اشتباه خود پی به برد. برای ظهور کامل ذهن، ایده مطلق، فکر محض ، روح ، عقل کل و یا مجموعه آن ها یعنی خداوند به طبیعت و واقعیت عینی به بینهایت زمان ها نیاز خواهد بود و این نزول و ظهور هرگز به پایان نخواهد رسید و فرصت بر گشت به حالت اولیه خودرا نخواهد یافت. چرا ؟ پاسخ خیلی ساده است. یک موجود بیکران و بینهایت علارغم دانش و قدرت مطلق نمیتواند حالت کلی خود را یک شبه و یا در طول یک زمان محدود و معین بطور کامل دگرگون نماید. اما اگر هگل میتوانست نظریه مجموعه جهان را دوباره زنده نماید، آنگاه روح کل و بی نهایت میتوانست خودرا به واحد های برابر و مساوی تقسیم نماید و هر واحدی را در چهار چوب محدود یک جهان قرار دهد که از آن طریق تبدیل، نزول و یا ظهور یک واحد محدود روحی بطور کامل به طبیعت و بازگشت آن به حالت روحی اولیه در یک فاصله زمانی معین و محدود امکان پذیر میشد. هگل گرچه مفهوم بینهایت را با دقت زیادی مورد مطالعه و توجه قرار داده است، با این وجود نتوانسته است درک صحیحی از این مفهوم داشته باشد. همه متفکرین در طول تاریخ تا کنون درک صحیحی از مفاهیم لایه تناهی، بینهایت و بیکرانی نداشته اند. لذا علاقه مندان به فلسفه ظهور روح به طبیعت و برگشت طبیعت به روح، یا فلسفه حرکت از خود بازگشتن به خویشتن، میتوانند روی مفهوم بینهایت و تقسیم آن به بینهایت مکان های محدود بیشتر کار کنند و اکتشافات علمی عصر جدید را به خصوص نظریه علمی کیهان شناسی و وجود جهان های بیشمار را در تخیلات خود مورد توجه قرار دهند. از اینکه بگوئیم خداوند عظیم و بیکران است کافی نیست.

بپرس