قاصد

/qAsed/

مترادف قاصد: ایلچی، برید، پیام گزار، پیک، چاپار، فرستاده، نامه بر، نامه رسان

برابر پارسی: پیک، چاپارگر، نامه بر

معنی انگلیسی:
messenger, courier, seeds or ovary of the dandelion flown about by the wind, carrier, forerunner, herald, homing

لغت نامه دهخدا

قاصد. [ ص ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی ازقصد. آهنگ کننده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). قصدکننده. ( مهذب الاسماء ). || در اصطلاح فارسی مستعدقتل. ( آنندراج ). آنکه قصد جان کسی کند :
دل بد چه کنی بر من و بدعهد چه گردی
قاصد چه شوی بی سببی فتنه و شربر.
سوزنی.
بخون و خواسته مهتران شدم قاصد
ربا و رشوه پذیرفتم از وصی و یتیم.
سوزنی.
همان قاصدان نیز کردند جهد
که بر خون او بسته بودند عهد.
نظامی.
|| راه راست رونده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). || میانه. ( فرهنگ نظام ). || نزدیک. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). || آسان. || سبک. ( مهذب الاسماء ). || چوب شکننده. ( آنندراج ). || برید. پروانه.پیک. رسول. پیاده ای که نامه یا پیغام برای دور برد.پیغامبر. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). و این معنی مخصوص فارسی است. ( فرهنگ نظام ). رجوع به چپر و چاپار شود :
ازیرا سوی صدر تو از این پس
نباشد قاصد من جز کبوتر.
مسعودسعد.
فرستم قاصدی تا بازش آرد
بسان مرغ در پروازش آرد.
نظامی.
در حال رسید قاصد از راه
آورد مثال حضرت شاه.
نظامی.
مرا قاصد بدین خدمت فرستاد
تو دانی نیک و بد کردم ترا یاد.
نظامی.
گفت تا قاصد را گرفتند و رساله را بخواندند. ( گلستان ).
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند.
سعدی.
حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند
قاصدی کو که فرستم به تو پیغامی چند.
حافظ.
|| ( ق ) بعمد. بقصد. عمداً. قصداً. عامداً :
شاه قاصد گفت هین احوال چیست
که بغلتان از زر و همیان تهی است.
مولوی.
- بقاصد ؛ بقصد :
گفت دل دانم ، بقاصد میکنم
رازق است اﷲ بر جان و تنم.
مولوی.

فرهنگ فارسی

قصدکننده، آهنگ کننده، نامه بر، پیک، چاپار
( اسم ) ۱ - آهنگ کننده قصد کننده ۲ - آنکه قصد جان کسی کند ۳ - میانه رو ۴ - کسی که نامه یا پیغام بجایی ( دور ) برد برید پیک ٠ یا گل قاصد ٠ یا قاصد چرخ ۱ ٠ - ماه قمر ۲ - آفتاب شمس ٠

فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - قصدکننده . ۲ - پیک پیاده که نامه یا پیغامی را به مقصد دوری می برد.

فرهنگ عمید

۱. نامه بر، پیک، چاپار.
۲. [قدیمی] قصدکننده، آهنگ کننده.

گویش مازنی

/ghaased/ خواستگار - پیام بر – مامور انجام کاری ۳دلاله

واژه نامه بختیاریکا

( قاصد * ) بین نخهای کمتر تابیده شده و بیشتر تابیده شده در دوک دستمالی به نام قاصد نهند.

دانشنامه عمومی

قاصد ( به معنای پیک و فرستاده ) یک بمب هوشمند ۹۰۰ کیلوگرمی ( ۲۰۰۰ پوندی ) ساخت ایران است. [ ۱] بمب قاصد بمبی است هوا به زمین، هدایت شونده و دور برد، [ ۲] تا کنون سه نمونه از بمب های قاصد توسط نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران رونمایی شده است. [ ۳] بمب قاصد ۱ با سر جنگی ۲۰۰۰ پوندی بردی معادل ۴۰ کیلومتر دارد و از یک سامانه هوشمند و اپتیکی پسیو برای هدایت آن استفاده می شود. [ ۴] بمب قاصد ۲ نسبت به قاصد ۱ با افزایش برد ۱۰ کیلومتری ( برد ۵۰ کیلومتر ) و با حفظ سر جنگی ۲۰۰۰ پوندی که امکان استفاده آن از فاصله ۵۰ کیلومتری را میسر می کند. [ ۵] بمب قاصد ۳ به دلیل داشتن یک پیشرانه راکتی بردی معادل ۱۰۰ کیلومتر را پیدا کرد و بالک های آن نیز در مقایسه با دو نمونه قبلی کوچک تر شده است که این موضوع موجب افزایش برد دو برابری این بمب نسبت به نمونه های قبلی شده است. [ ۶]
قاصد یک جنگ افزار هدایت شونده دقیق است؛ اما این آشکار نیست که آیا این بمب هدایت لیزری است یا هدایت تلویزیونی. در ۲۳ اوت ۲۰۰۷ پرس تی وی این بمب را به عنوان یک بمب هدایت لیزری گزارش داد؛ اما فیلمی که در هنگام تست آتش آن تهیه کرده اند نشانگر هدایت تلویزیونی بودن آن است. این بمب توسط هواپیمای جت اف - ۴ فانتوم بکار می رود.
عکس قاصد
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

سفیر, پیام آور, پیک

مترادف ها

courier (اسم)
پیک، قاصد، چابک سوار نامه رسان

messenger (اسم)
پیک، رسول، فرستاده، خبر رسان، قاصد، پیغام اور، خبر آور

peon (اسم)
پیک، پاسبان، غلام، پادو، قاصد، سرباز پیاوه

herald (اسم)
پیشرو، جارچی، منادی، خبر رسان، قاصد، جلو دار

harbinger (اسم)
پیشرو، منادی، قاصد، جلو دار

commissionaire (اسم)
قاصد

فارسی به عربی

رائد , ساعی , منادی

پیشنهاد کاربران

پیغام رسان_ خبر رسان _انتقال حرف _پیام بردن
در زبان تالشی ما زمان های گذشته که تلفن نبود پسری که عاشق دختری میشد یه قاصد میفرستاد نزد دختر یا خانواده اون دختر خبر یا پیغام عاشق شدن پسره به دختر یاخانواده دختر میداد و زمان خواستگاری رو از طرف خانواده داماد به خانواده عروس میداد یا برعکس _ در کل همان پیام آور خبر خوش
...
[مشاهده متن کامل]

جمع کلمه قاصد چیه؟یکی جواب بده فردا امتحان دارم ؟لطفاااااا🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
صاحب خبر. [ ح ِ خ َ ب َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) خبرنگار. منهی. خبرگزار : باد را [ خدای تعالی ] صاحب خبر سلیمان کرد، تا هر کجا بر یک ماه راه یا بیشتر کسی چیزی بگفتی به گوش سلیمان رسانیدی. ( ترجمه تاریخ طبری ) .
...
[مشاهده متن کامل]

پادشاهی که به روم اندر صاحب خبران
پیش او صف سماطین زده زرین کمران.
منوچهری.
و هر کجا صاحب خبر گماشته بود و جز مردم دانای عاقل را نگماشتی. ( فارسنامه ابن بلخی ص 55 ) . و صاحب خبر و برید بسر خویش منصبی بزرگ داشتی. ( فارسنامه ص 93 ) . صاحب خبران را در مملکت به هر شهری و ولایتی گماشته بودندی تا هر خبری که میان مردم حادث گشتی پادشاه را خبر کردندی تا آن پادشاه بر موجب آن فرمان دادی. . . ( نوروزنامه ص 7 ) . پس صاحب خبران این حال به بدر غلام معتضد برداشتند. ( مجمل التواریخ و القصص ص 368 ) .
خبر برد صاحب خبر نزد شاه
که مشتی ستمدیده دادخواه. . .
نظامی.
به صاحب خبر گفت کاندیشه نیست
همه چوبه تیری ز یک ریشه نیست.
نظامی.
هزارش بیشتر صاحب خبر بود
که هر یک بر سر کاری دگر بود.
نظامی.
و گوشها صاحب خبران ویند [یعنی صاحب خبر جسدند]. ( مفاتیح العلوم ) . || مطلع. آگاه. باخبر :
صاحب خبر غیر نخوانده ست به سدره
چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر.
سنائی.
از پی صاحب خبران است کار
بی خبران را چه غم روزگار.
نظامی.
ما که ز صاحب خبران دلیم
گوهرییم ارچه ز کان گِلیم.
نظامی.
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راه بر شوی.
حافظ.
|| حاجب. || نقیب. || معرف. || ایلچی. ( برهان ) .

پستچی
چاپار . . . پیک. . . . برید. . .
- حامل مکتوب ؛ پیک. قاصد.
فرسته
�فربد�راست گو

برید، پیک، نامه رسان، سفیر
در حقوق و فقه به معنی فردی که دارای قصد است
غیر مکره
برید
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس