قبائل

/qabA~el/

برابر پارسی: تیره

لغت نامه دهخدا

قبائل. [ ق َ ءِ ] ( ع اِ ) ج ِ قبیله :
چشم بد از تو دور ای بدیع شمائل
یار من و شمع جمعو میر قبائل.
سعدی.
- قبائل بنی اسرائیل ؛ اسباط بنی اسرائیل.
رجوع به قبایل و قبیله شود.
|| قبائل رأس ؛ استخوانهای سر. صفائح جمجمه.

قبائل. [ ق َ ءِ ] ( اِخ ) ( بلاد الَ... ) و بلادالبرابره.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع قبیله .
و بلاد البرابره

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَبَائِلَ: قبیله ها ( قبیله :همه افرادی که نسلشان به یک نفر می رسد)
معنی شُعُوباً: نژادها (جمع شِعب اما کلمه شعب در مورد زمین عبارت است از دامنه چند دره که اگر از طرف دامنه نگاه کنی به نظرت میرسد یک زمین است که در آخر ، چند شقه شده ، و اگر از طرف درهها نگاه کنی به نظرت میرسد که چند تکه زمین است که در آخر یکی شده بعضی دیگر گفتهاند ...
معنی یَتِیهُونَ: سرگردان هستند (عبارت "قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی ﭐلْأَرْضِ " : "[خدا] فرمود: این سرزمین مقدس [به کیفر نافرمانی] تا چهل سال بر آنان حرام شد، همواره در طول این مدت در زمینِ [سینا] سرگردان خواهند بود" ، به ...
ریشه کلمه:
قبل (۲۹۴ بار)

پیشنهاد کاربران

بپرس