قرار

/qarAr/

مترادف قرار: رسم، روش، نهاد، استقرار، ثبات، سکون، طمانینه، آرام، آرامش، صبر، فراغ، فراغت، هال، شرط، عهد، وعده، رانده وو، میعاد، وعده گاه، قول، میثاق، شرح، شیوه، وضع، حکم، عادت

برابر پارسی: آرام، آرامش، پیمان، دیدار، شکیب، شکیبایی، نهش، هال، گذاشتن

معنی انگلیسی:
appointment, arrangement, award, date, obligation, rendezvous, rule, setup, rest, repose, stability, agreement

لغت نامه دهخدا

قرار. [ ق َ ] ( ع مص ) ثبات و قرار ورزیدن. آرمیدن. ( منتهی الارب ). ثبات و آرمیدن. ( اقرب الموارد ). آرام گرفتن. || آرام دادن. لازم و متعدی هر دو آمده و با لفظ ستدن و گرفتن و دادن و داشتن و بستن و کردن و زدن و آوردن و افتادن و بردن مستعمل. ( آنندراج ). || ( اِمص ) آسودگی. || استواری. || پایداری. || آرامش. || آسایش. || راستی. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) زمین پست هموار. ( منتهی الارب ). المطمئن من الارض. ( اقرب الموارد ). || نَقَد و آن نوعی گوسفند کوتاه پای زشترو است. ( از اقرب الموارد ). || گوسفند یا میش. || گوسفند ریزه خاصه. ( منتهی الارب ). رجوع به قرارة شود. || آرامگاه. ( ترجمان عادل ) ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ). مستقر. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) آرام. || ثبات. ( ناظم الاطباء ).
- از این قرار ؛ مطابق این حکم. ( ناظم الاطباء ). به این ترتیب. به این طریق. به این وضع.
- اهل قرار ؛ کنایه از شهرنشین : غَنِّنا غَناءَ اهل القرار؛ یعنی اهل حضر که در منازل خود مستقرند نه غناءاهل بادیه که همواره در حرکتند. ( از اقرب الموارد ).
- برقرار ؛ قائم و استوار. محکم. پایدار.
- || مقرر و پابرجای و ادامه دار. ( ناظم الاطباء ) :
مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت
شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام.
سعدی.
- برقرار شدن ؛ پایدار و استوار شدن. پایدار ماندن. ( ناظم الاطباء ).
- || ساکت و بی حرکت شدن.
- || ثابت ماندن. ( ناظم الاطباء ).
- برقرار کردن ؛ پایدار نمودن.
- || ثابت و استوار کردن.
- || توانا کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || استحکام دادن. ( ناظم الاطباء ).
- برقرار ماندن ؛ بردوام شدن. مستدام و ماندنی و ثابت بودن :
نام نیک رفتگان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت برقرار.
سعدی.
سعدی شوریده بی قرار چرائی
در پی چیزی که برقرار نماند.
سعدی.
- بی قرار ؛ بی ثبات. بی آرام. ( ناظم الاطباء ) :
ای مادر فرزندخوار
ای بیقرار ای بی مدار.
ناصرخسرو.
تا بیدل و بی قرار گردیدندی
وز گریه عاشقان نخندیدندی.
سعدی.
درد دل بی قرار سعدی
هم با دل بی قرار گویم.
سعدی.
- || بدون پایداری ؛ ناپایدار. ( ناظم الاطباء ).
- || بی متانت ؛ نااستوار. ( ناظم الاطباء ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) آرام گرفتن جای گرفتن ۲ - ثبات ورزیدن ۳ - ( مصدر ) آرام دادن ۴ - ( اسم ) آرامش آسودگی ۵ - پایداری ثبات ۶ - استواری ۷ - ( اسم ) آرامگاه ۸ - ( اسم ) زمین پست و هموار ۹ - صبر شکیبایی ۱٠ نتیجه ۱۱ - عهد شرط ۱۲ - حکم محکم تخلف ناپذیر . توضیح رای محکمه یا راجع بماهیت دعوی است کلیه یا ببعض مسایل که در حین رسیدگی بدعوی حادث و مطرح می شود . رای محکمه در صورت اولی حکم و در صورت ثانوی قرار نامیده می شود . براین تعریف ایراداتی وارد است . یا قرار مجرمیت . قراری که بازپرس پس از مداقه در دلایل جرم برای اثبات تقصیر متهم صادر کنند مقابل قرار منع تعقیب . یا قرار منع تعقیب . قراری که باز پرس پس از مداقه و مشاهده عدم کفایت دلایل جرم مبنی بر عدم تعقیب متهم صادر می کند مقابل قرار مجرمیت . یا از این قرار . مطابق این حکم بدین وجه . یا قرار مکین . رحم مادر . یا قرار واقع . کاملا تماما .
موضعی است

فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) پابرجا شدن ، آرام گرفتن . ۲ - (اِمص . ) پایداری ، استواری . ۳ - (اِ. ) صبر، شکیبایی . ۴ - عهد، پیمان . ۵ - حکم موقت .

فرهنگ عمید

۱.زمان یا مکان ملاقات.
۲. آرامش، آسودگی.
۳. (اسم ) رٲی و حکمی که دربارۀ مسئله یا امری صادر شود.
۴. (اسم ) عهدوپیمان.
۵. پایداری.
۶. (حقوق ) حکمی از سوی مقام قضایی.
* قرار دادن: (مصدر متعدی )
۱. جا دادن.
۲. استوار ساختن.
۳. [قدیمی] برقرار کردن.
* قرار داشتن: (مصدر لازم )
۱. برقرار بودن.
۲. جا داشتن.
۳. آرامش داشتن.
۴. وعدۀ ملاقات داشتن.
* قرار گذاشتن: (مصدر متعدی ) شرط کردن، عهدوپیمان کردن.
* قرار گرفتن: (مصدر لازم )
۱. استوار و محکم شدن.
۲. ساکن شدن، جا گرفتن.
۳. آرام گرفتن.
۴. ثابت گشتن.
* قرارمدار: [عامیانه] بند و بست، شرط، عهدوپیمان.
* قرارومدار: [عامیانه] = * قرارمدار

فرهنگستان زبان و ادب

{lie} [پزشکی] رابطۀ محور طولی بدن جنین با محور طولی بدن مادر

گویش مازنی

/gheraar/ آرامش – تاب و توان - کارگر قراردادی سالیانه که اربابان در گذشته داشته اند و خوراک و پوشاکش به وسیله ی ارباب تأمین می شداو دور از زن و فرزند و در منزل ارباب زندگی می کرد و در پایان سال هم مبلغی به عنوان دستمزد دریافت می نمود

واژه نامه بختیاریکا

ساز

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قَرَارٍ: قرارگاه - محل آرمیدن
معنی کَفَّلَهَا: اورا کفیل قرار داد - او را سرپرست قرار داد
معنی جَعَلَ: قرار داد (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جُعِلَ: قرار داده شد (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلَا: آن دو نفر قرار دادند (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْتُ: قرار دادم (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْتُمْ: قرار دادید (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْنَا: قرار دادیم (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْنَاکُمْ: شما را قرار دادیم (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی جَعَلْنَاهُ: او را قرار دادیم (جعل به معنای گرداندن ، قرار دادن و خلق کردن است)
معنی أَجَعَلَ: آیا قرار داده
معنی ﭐجْعَلْ: قرار ده
ریشه کلمه:
قرر (۳۸ بار)

«قَرار» به معنای «محل استقرار» است.
ثبات و محل استقرار. راغب گفته: اصل آن از قُرّ (بر وزن قفل) به معنی سرما است و سرما مقتضی سکون است چنانکه حرارت مقتضی حرکت. . آخرت خانه ثبت و استقرار است . «قَرار» در این دو آیه مصدر است. و در آیه . . و نظائر آن به معنی قرارگاه می‏باشد. *** «قَرَّتْ عَیْنُهُ» یعنی چشمش آرام گرفت آن کنایه از شادی است در اقرب الموارد گوید: «قَرَّتْ عَیْنُهُ» یعنی چشمش از شادی خشک شده گریه‏اش قطع گردید اشکش خشکید در مفردات آمده «قَرَّتْ عَیْنُهُ تَقَرَّ: سَرَّتْ». «قَرَّةُ عَیْن» چیزی است که سبب سرور و شادی باشد . زن فرعون گفت: این طفل مایه سرور و روشنی چشم من و تو است. . خدایا زنان و فرزندان مارا مایه خوشحالی و روشنی چشم ما گردان. . پس تو را به مادرت برگرداندیم تا شاد گردد و محزون نباشد. *** اقرار به معنی اثبات شی‏ء است . آنچه را که می‏خواهیم تا مدت معین در ارحام نگه می‏داریم، اقرار به توحید و نبوت و امثال آن برقرار کردن و اظهار ثابت بودن آنهاست. . سپس در حالیکه حاضر بودید اقرار کردید و به ثابت بودن آن اذعان نمودید. *** استقرار: ثابت شدن . اگر در جایش ثابت ماند پس زود مرا خواهی دید. مُستَقَرّ: محل قرار گرفتن . برای شما در زمین تا مدتی قرارگاه و متاع هست. قواریر: جمع قاروره به معنی شیشه است مثل زجاجة. . گفت آن غرفه‏ای است صاف شده از شیشه‏ها (آینه بند). . در مجمع از حضرت صادق «علیه السلام» نقل شده: چشم در نقره بهشت نفوذ کند مثل نفوذ آن در شیشه. علی هذا نقره بهشتی اصلاً نقره است ولی صفت شیشه دارد و باطن آن از ظاهرش دیده می‏شود یعنی: بر آنها ظرفها و بطریهائی بگردانند که شیشه‏ها اند ولی شیشه‏هائی از نقره که خودشان و یا خدمه آنها را به طرز مخصوصی اندازه گرفته‏اند. *** اینک چند آیه را بررسی می‏کنیم: 1- . آیه خطاب به زنان رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» است و درباره آن از دو جنبه باید صحبت کرد یکی در لفظ «قرن» که چه اعلال دارد دیگری زنان آن حضرت در خانه‏ها بنشینند یعنی چه؟ اهل مدینه و عاصم آن را به فتح قاف و دیگران به کسر قاف خوانده‏اند اصل آن از قَرَّ یَقِرُّ و چون جمع مونث فعل امر است در اصل «اقررن» بود راء اول حذف و فتحه آن به قاف داده شد و به واسطه حرکه قاف الف حذف گردید مثل «ظَلْنَ» که از ظَلَّ یَظِلُّ و اصل «اظللن» بود، بعضی‏ها آن را از وقر یقر وقار گرفته‏اند یعنی در خانه هایتان با وقار باشید ولی در این صورت «فی بُیُوتِمنَّ» لازم نبود زیرا وقار در هر جا لازم است. آیا مراد از آیه آن است که زنان آن حضرت در خانه‏های خود بنشینند و اصلاً خارج نشوند؟ این که نمی‏شود زیرا آنها برای حج و کارهای عادی می‏بایست خارج شود. و آیه فقط از بیرون شدن در زی جاهلیت نهی می‏کند. و یا مراد آن است که خانه دار باشید نه شاغل در بیرون خانه؟ نگارنده احتمال قوی می‏دهم که آن کنایه از عدم مداخله در کارهای سیاسی است یعنی شغل خانه داری را انتخاب کنید و در کارهای سیاسی و لشکرکشی مداخله ننمائید. و لذا است که عایشه و زنان دیگر آن حضرت را در زیارت حج و غیره چیزی نگفته‏اند ولی در جنگ جمل چون نامه عایشه به زید بن صوحان رسید که از وی یاری خواسته بود گفت: عایشه مأمور شده که ملازم خانه خویش باشد و ما مأمور شده‏ایم به قتال. او مأموریت خویش را ترک کرده و ما را به خانه نشینی امر می‏کند (تاریخ کامل). در تاریخ یعقوب هست: ابن عباس در بصره وارد منزل عایشه شد، عایشه گفت: خطا کردی و بدون اجازه وارد منزل من شدی ابن عباس گفت: ما شریعت را به تو یاد داده‏ایم این خانه تو نیست خانه تو همان است که رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» تو را در آن گذاشت و قرآن امر کرد در آن قرارگیری. آنگاه علی «علیه السلام» آمد و فرمود: برگرد به خانه‏ای که رسول خدا «صلی اللَّه علیه و آله» دستور داده در آن قرارگیری. به نظر نگارنده این حکم مخصوص زنان آن حضرت یا لااقل نظری به زنان دیگر ندارد زیرا زنان آن حضرت به واسطه محبوبیتی که داشتند اگر در کارهای سیاسی دخالت می‏کردند به اشتباه افتاده باعث تشنج و انقلاب می‏شدند چنانکه در عایشه دیده شد و خون هزاران نفر در جنگ بصره بر باد رفت. 2- . قرائت مشهور در «مُسْتَقَرّ» فتح قاف است گرچه با کسر آن نیز خوانده‏اند نظیر این، آیه است . «مُسْتَقَرّ» بنابر قرائت فتح نمی‏تواند اسم مفعول باشد زیرا لازم است نه متعدی. پس اسم مکان است. بنابر قرائت فتح به نظر المیزان مستقر و مستودع در آیه اول هر دو اسم مکان‏اند و قرارگاه زمین و محل ودیعه اصلاب و ارحام است یعنی: خدا شما را از نفس واحدی آفریده بعضی از شما در قرارگاه و در زمین هستید و متولد شده‏اید و بعضی در ودیعه گاه ارحام و اصلاب اند که بعداً به دنیا خواهند آمد در نهج البلاغه است که در خطبه 88 فرموده: «وَاَحْصی...مُسْتَقَرَّهُمْ وَ مُسْتَوْدَعَهُمْ مِنَ الْاَرْحامِ وَ الْاَصْلابِ» یعنی: خدا قرارگاه‏ها و ودیعه گاههای آنها را از ارحام و اصلاب شمرده است ظاهراً ارحام راجع به مستقر است چنانکه آمده . و اصلاب راجع به مستودع می‏باشد. در آیه دوم «مُسْتَقَرَّها» را محل استقرار گفته مثل آب برای ماهی، غلاف برای صدف، وطن و لانه برای انسان و غیره و مستودع را محلی دانسته که در آن واقع شده ولی ترک خواهد کرد مثل پرنده در هوا، مسافر در سفر، جنین در رحم و جوجه در تخم. یعنی: روزی همه در قرارگاه و ودیعه‏گاه به عهده خداست.

دانشنامه عمومی

قرار (آرتساخ). قرار ( ترکی آذربایجانی: Qərər ) یک منطقهٔ مسکونی در جمهوری آرتساخ است که در استان هادروت واقع شده است.
عکس قرار (آرتساخ)عکس قرار (آرتساخ)عکس قرار (آرتساخ)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

قرار

مترادف ها

equanimity (اسم)
خودداری، قرار، متانت، خون سردی، تعادل فکری، ارامی، قضاوت منصفانه

accord (اسم)
اصلاح کردن، توافق، پیمان، سازش، موافقت، مصالحه، اشتی دادن، دلخواه، طیب خاطر، قرار، پیمان غیر رسمی بین المللی، متفق بودن، نهاد، هم اهنگی

agreement (اسم)
توافق، پیمان، سازش، موافقت، قرار، قبول، عهد، قرارداد، معاهده، عقد، مطابقهء نحوی، معاهده و مقاطعهء، شرط، عهدنامه

arrangement (اسم)
قرار، تنظیم، تصفیه، ترتیب، نظم، مقدمات، ارایش، تمهید، طبقه بندی

decision (اسم)
قرار، تصویب نامه، داوری، تصمیم، عزم، حکم دادگاه

concord (اسم)
توافق، پیمان، موافقت، قرار، مطابقت، مقاوله نامه، یکجوری

dictum (اسم)
قرار، حکم، رای، گفته، اظهار نظر قضایی

stipulation (اسم)
قرار، تصریح، قرارداد، قید، شرط ضمن عقد

fixity (اسم)
قرار، استواری، ثبات، تثبیت، پایداری، ثبوت

فارسی به عربی

اتفاقیة , اشتراط , ترتیب

پیشنهاد کاربران

دیدار
در صورتی که رای دادگاه یکی از ویژگی های ( راجع به ماهیت دعوا و قاطع بودن ) نداشته باشد، قرار است.
به عبارت دیگر اگر تصمیمی از ناحیه دادرس گرفته شد که قاطع دعوا نباشد، اما از وسایل و اسباب رسیدن به حق باشد، به آن قرار می گویند.
در واقع ریشه اصلی این کلمه عبارت قره ترکی یه معنای سیاه است
قرارتماک یعنی سیاه کردن بدین مظمون که با گمراه کردن کسی وی را وادار به اتخاذ تصمیم دیگری کنیم. هم اکنون قرار ورkarar verدر ترکی دقیقا معادل از تردید و تشویش خارج شدن و اتخاذتصمیم کردن است. ارام و قرار به معنی ساکن شدن و از تشویش خارج شدن است.
...
[مشاهده متن کامل]

معنی که دوستان ارائه کردند معنی های دوم و سوم کلمه قرار هست و کلمه قرار ریشه ترکی دارد به معنای تصمیم از اینروست که قرار وثیقه، قرار منع تعقیب گویند.
قرار: ثبات. ریشه این کلمه از قُر گرفته شده است که به معنای سرما است. سرما بر خلاف گرما ثبات دارد و حرکت نمی کند
سوره ابراهیم ( آیه ۲۶ ) :
وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ (
...
[مشاهده متن کامل]

( همچنین ) �کلمه خبیثه� را به درخت ناپاکی تشبیه کرده که از روی زمین برکنده شده، و قرار و ثباتی ندارد

واژه قرار کاملا پارسی است چون در عربی می شودمیعاد در ترکی می شود رندوه این واژه یعنی قرار صد درصد پارسی است.
نهش= قرار= ایستادن، پا گرفتن، جاگرفتن، شرت، پیمان، برنامه، هکم، دستور،
پایمار، بِنهِ، نهادن، شکیب، دیدار، آرامش، آرام، هال، نهشت، شکیبایی، گذاردن،
نهادن، نهشتن
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
...
[مشاهده متن کامل]

اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
نویسنده:
# امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی
# آسانیک گری
# asanism
# asaniqism
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها :
اسل= ساختگی= اسل های دیگر

چرا معنی قرار نیست هرچی گشتم نبود
قرار گرفتن: پا گرفتن، جا گرفتن، ایستادن
نمونه:
در جای درست قرار بگیرد.
در جای درست جا بگیرد.
در جای درست پا بگیرد/بگذارد.
در جای درست بایستد.
برنامه ، حکم ، دستور ، شرط و عهد
پوزش می خواهم. واژه پایرام که پیشتر به جای واژه قرار به معنای قرار ملاقات و appointment معرفی کردم، اشتباه است. من واژه پایرام را در فرهنگ کوچک پهلوی استاد مکنزی که به انگلیسی است یافتم که آن را در برابر
...
[مشاهده متن کامل]
واژه appointment گذاشته بود. ولی انگار منظور از appointment در آنجا assignment است و نه معنای قرار ملاقات.

‏‎پایمار = قرار، appointment
پایمار گذاشتن، پایمار نهادن = قرار گذاشتن، make an appointment
بن مایه: فرهنگ کوچک پهلوی، مکنزی
‎#پارسی دوست
قرار
عهد و حکم
بنا بر آن ( در برخی از گزاره ها با کاربرد کارواژه ی �اَستن� )
نمونه:
در این نشست، بنا بر آن ( قرار ) است درباره ی این جستار نیز گفتگو شود.
قرار داشت پارسیش میشه جای گرفت یا بود. بسیاری از واژگان عربی بدردنخور و اضافه هستند
نهادن ( گذاشتن )
نهاد یعنی گذاشت در گویش لری به کارمیرود
بنه یعنی بگذار
نمونه:
اینرا آنجا بگذار
بگذار:بنه
دوستان بزرگوار برابر پارسی این گزاره ها چیست
قرار شد
چیزی را جایی قرار گرفت
چیزی را جایی قرار دادن

جایگاه امن
قرار:[اصطلاح حقوق] نوعی رأی است، تصمیم دادگاه در امر ترافع
"قرار بر آن گرفت "در تاریخ بیهقی به معنی "این طور قرار شد.
" و آخر پس از آمد و شدِ بسیار قرار بر آن گرفت که آن خلعت که حسنک استده بود. . . با رسول ببغداد فرستد تا بسوزند. "
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۸.
هرچند که واژه ی قرار می بایست در دیگر لغتنامه ها جستجو شود تا بر این. باور برسیم که عربی است یا نه ولی . . .
از این قرار: بدین گونه
از قرار معلوم: اینجور که دیده میشود، اینجور که پیداست.
قرار: هال، نهشت، نهش، شکیبایی، شکیب، دیدار، پیمان،
...
[مشاهده متن کامل]

آرامش، آرام
قرار باشد: بر این باشد
قرار بودن: آرام بودن
قرار دادن: نهادن، نِهیدن، گذاشتن
قرار گرفت: نهاده شد
قرار گرفتن: نهاده شدن، جا گرفتن، آسودن
قرار مجرمیت: دستور بزه رسی
قرار می داد: میان
قرار میداد: مینهاد
قرارتعقیب: دستور پیگرد
قرارداد: پیمان نامه، پیمان
قرارداد بستن: پیمان بستن
قراردادن: نهادن، نشاندن، گذاشتن
قرارگاه: جایگاه، پایگاه، آسایشگاه
قرارم`قات: زمان دیدار

دیدار کسی
برابر واژه قرار واژه های ارام و ارامش و همچنین گذاردن و نهادن و نهش و نهشتن میباشد
واژه ای عربی است که در جامعه ما ایرانیان، رواج دارد و در عربی اصل به معنای جایگاه امن است.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس