قشلاق

/qeSlAq/

مترادف قشلاق: زمستانه، قشلاغ، گرمسیر

متضاد قشلاق: ییلاق

برابر پارسی: گرمسیر، گرمسار

معنی انگلیسی:
winter quarters

لغت نامه دهخدا

قشلاق. [ ق ِ ] ( ترکی - مغولی ، اِ ) جاهای گرم که زمستان در آن به سر برند، و آن را به عربی مشتاة خوانند. و ییلاق ضدقشلاق است. ( آنندراج از غیاث اللغات و فرهنگ وصاف ).

قشلاق. [ ق ِ] ( اِخ ) نام محلی کنار جاده طهران و قزوین در 101800 گزی طهران میان آبیک و کونده. ( یادداشت مؤلف ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و صلواة آباد در 3900 گزی سنندج. ( یادداشت مؤلف ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه طهران به سمنان میان حسین آباد و حاجی آباد در 107700 گزی طهران. ( یادداشت مؤلف ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) نام محلی از معبر راه آهن طهران و بندرشاه. فاصله اش تا طهران 1145 گز است. ( یادداشت مؤلف ).

قشلاق. [ ق ِ ]( اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به باجگیران میان امام قلی و شاخه در 202930 گزی مشهد. ( یادداشت مؤلف ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود میان باغ خلیفه و گردنه ٔکریوه ، در 110000 گزی کرمانشاه. ( یادداشت مؤلف ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) از بلوکات ناحیه تنکابن در مازندران. عده قری 34، مساحت 2 فرسخ ، مرکز گیل کلا، حد شمالی دریا، شرقی کران ، جنوبی بیرون بشم و غربی لنگا.جمعیت تقریبی آن 2187 تن می باشد.

قشلاق.[ ق ِ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه سقز به بانه میان سقز و تموغه در 11000 گزی سقز. ( از یادداشت مؤلف ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کوهسارات بخش رامیان شهرستان گرگان واقع در 42000 گزی جنوب خاوری رامیان و 4000 گزی باختر شوسه گرگان به شاهرود است. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریائی است. سکنه آن 660 تن. آب آنجا از چشمه سار و محصول آن برنج ، غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی زنان ، بافتن پارچه ابریشمی و کرباس و شال است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان علمدارگرگر بخش جلفا از شهرستان مرند واقع در 34 هزارگزی شمال مرند و 16 هزارگزی خط آهن جلفا به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنه آن 1140 تن است. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

قشلاق. [ ق ِ ] ( اِخ )دهی از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 6 هزارگزی شمال خاوری مراغه و 8 هزارگزی شمال شوسه مراغه به میانه. موقع جغرافیایی آن دره و معتدل است. سکنه آن 643 تن می باشد. آب آن از صوفی چای و محصول آن غلات و نخود و کشمش و بادام و کرچک و زردآلوو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان قنقری بالا( علیا ) بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده جلگه و معتدل محصول غلات حبوبات چغندر انگورو میوه .
گرمسیر، ضد ییلاق، سرزمین گرم که مردم چادرنشین زمستان آنجابسربرند
( اسم ) محلی دارای هوای نسبتا گرم که زمستان را در آنجا گذراند گرمسیر گرمسار مقابل ییلاق : شهزاده غازان از قشلاق مرو مراجعت فرموده بود . جمع : قشلاقات .
ده مخروبه ایست از بخش سمیرم بالا شهرستان شهرضا .

فرهنگ معین

(قِ ) [ تر. ] (اِ. ) گرمسیر، محل گرم که در زمستان به آنجا کوچ کنند.

فرهنگ عمید

سرزمین گرمی که مردم چادرنشین زمستان ها در آنجا به سر می برند، گرمسیر.

گویش مازنی

/gheshlaagh/ محل گرمسیری در مقابل ییلاق

واژه نامه بختیاریکا

مال زیر

دانشنامه عمومی

قشلاق یا زمستانگاه به جاهای گرم که زمستان در آن به سر می برند گفته می شود. آن را به عربی مشتاة خوانند؛ و ییلاق ضد قشلاق است. در زبان فارسی خش یا خشی واژه دگرگون قش یا قشی شد است به معنی زمستان و لاق پسوند مکان است، قشلاق جای گرمسیرتری است که در فصل های سرد سال اقامت می گزینند. [ ۱] قشلاق در فارسی زمستانگاه خوانده می شود. [ ۲] لغت متضاد قشلاق، ییلاق است، که عشایر در کوچ سالانه خود به عنوان اقامتگاه بهاره و تابستانه انتخاب می کنند. [ ۳] بیشتر عشایر و ایلات به ییلاق و قشلاق می روند. [ ۴]
تا قبل از جنگ اول جهانی عشایر بدنه اصلی جامعه در مناطق کوهستانی ایران را تشکیل می دادند. متعاقب مرکز گرایی دوران رضا شاه به تدریج عشایر ساکن شدند. [ ۵] تنظیمات مربوط به حدود ییلاقها و قشلاقها، و حقوق مالکیتی عشایر نقشی مؤثر در شکل گیری ایران نوین داشته است. [ ۶] در دشت های پست و در مناطقی با عرض جغرافیایی پایین واقع شده اند. در این مناطق رشد گیاهان در اواخر پاییز و زمستان میسر می باشد.
عکس قشلاق

قشلاق (آبیک). قشلاق ( آبیک ) ، شهری از توابع بخش مرکزی شهرستان آبیک در استان قزوین ایران است.
براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۴٬۷۹۸ نفر ( ۱۲۱۵خانوار ) بوده است. [ ۱] زبان مردم شهر قشلاق ترکی است. [ ۲]
شهر قشلاق یکی از کهن ترین شهر استان قزوین است، آثار و نشانه هایی که در این محل وجود داشته و دارد نمایانگر آنست که قشلاق تمدنی دیرینه دارد.
وجود دو کاروانسرای بزرگ در این شهر دال بر عبور کاروان ها و رواج داد و ستد در این محل بوده است. ( در سال های گذشته هر دو تخریب شده اند )
تأسیس چهار برج بلند دیدبانی در چهار طرف این شهر که در قدیم وجود داشته به خاطر ارزش سیاسی و نظامی این محل بوده است. به خصوص که این شهر مسیر جاده ابریشم قرار داشته است و تا پیش از تأسیس بزرگراه تهران - قزوین مسیر اصلی عبور کاروان ها از قشلاق می گذشته است.
قدمت تپه باستانی قشلاق که در جوار قبرستان باستانی آن قرار دارد را ۷٬۵۰۰ سال تخمین زده اند، این تپه با محوطه باستانی ازبکی ( تپه ازبکی ) و تپه زاغه در یک راستا و مابین آن ها قرار دارد.
حاج سیاح در سفرنامه خود از اقامت در کاروانسرای قشلاق یاد کرده است.
مادام کارلا سرنا ی ایتالیایی که در دوره ناصر الدین شاه قاجار از ایران بازدید کرده، توصیف زیبایی از این شهر، کدخدای آن و سه همسر وی ارائه داده است. [ ۳]
در سال ۱۳۹۹ روستای قشلاق که بزرگترین روستای شهرستان آبیک بود به شهر تبدیل شد و هم اکنون به عنوان شهر قشلاق شناخته می شود. [ ۴]
عکس قشلاق (آبیک)عکس قشلاق (آبیک)

قشلاق (آلاداغ). قشلاق {{ترکی|Kışlak ) ( به ارمنی: Ղըշլաքյոյ ) یک منطقهٔ مسکونی در ترکیه است که در آلاداغ، آدانا واقع شده است. [ ۱] [ ۲]
عکس قشلاق (آلاداغ)

قشلاق (آمبودره پایین). قشلاق ( به لاتین: Qışlaq ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان لریک واقع شده است. [ ۱]
عکس قشلاق (آمبودره پایین)

قشلاق (اسکو). قشلاق یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان شورکات جنوبی بخش ایلخچی شهرستان اسکو واقع شده است. این روستا ۲۷۴ نفر جمعیت دارد. [ ۱] [ ۲]
شغل اغلب ساکنان این روستا گاوداری می باشد که متا سفانه با حمایت نشدن از سوی دولت های دهم و نهم رفته رفته بر مشکلات این قشر زحمت کش افزوده می شود و مردم به مهاجرت و روی اوردن به شغل های کاذب کم کم کمر به از بین رفتن روستا میبندند البته نا گفته نباشد که شغل اصلی این مردم همانند سایر روستاها کشاورزی می باشد.
این روستا از جنوب با روستای علی آباد و از شمال با روستای زین الحاجیلو از شرق با روستای مرجانلو و از غرب با روستای حسن اباد همسایه می باشد.
جمعیت این روستا در سال ۱۳۹۴ به ۳۰۰ نفر افزایش یافته هست اما مهاجرت ها همچنان ادامه دارد . [ ۳]
عکس قشلاق (اسکو)

قشلاق (جبراییل). قشلاق ( ترکی آذربایجانی: Qışlaq ) یک منطقهٔ مسکونی در جمهوری آرتساخ است که در استان هادروت واقع شده است.
عکس قشلاق (جبراییل)عکس قشلاق (جبراییل)عکس قشلاق (جبراییل)

قشلاق (جلفا). قشلاق یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان ارسی بخش مرکزی شهرستان جلفا واقع شده است. این روستا ۶۷۴ نفر جمعیت دارد. [ ۱]
عکس قشلاق (جلفا)

قشلاق (روانسر). قشلاق ( روانسر ) ، روستایی از توابع بخش شاهو شهرستان روانسر در استان کرمانشاه ایران است. این روستا پس از تجمیع با روستای منصورآقایی به شهر تبدیل و به عنوان شهر شاهو شناخته شد. [ ۱]
این روستا در دهستان منصورآقایی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۱۶۴ نفر ( ۲۷۹خانوار ) بوده است.
عکس قشلاق (روانسر)

قشلاق (سراب). قشلاق یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان سراب واقع شده است.
عکس قشلاق (سراب)

قشلاق (شکی). قشلاق ( به لاتین: Kyshlak ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان شکی واقع شده است.
عکس قشلاق (شکی)عکس قشلاق (شکی)

قشلاق (لاچین). قشلاق ( ترکی آذربایجانی: Qışlaq ) یک منطقهٔ مسکونی در جمهوری آرتساخ است که در استان کاشاتاق واقع شده است.
عکس قشلاق (لاچین)عکس قشلاق (لاچین)

قشلاق (مراغه). قشلاق یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان سراجوی غربی بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع شده است.
عکس قشلاق (مراغه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

گرمسیر

مترادف ها

winter quarters (اسم)
پادگان زمستانی، اقامتگاه زمستانی، قشلاق

پیشنهاد کاربران

واژه قشلاق
معادل ابجد 531
تعداد حروف 5
تلفظ qešlāq
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [ترکی، مقابلِ ییلاق]
مختصات ( قِ ) [ تر. ] ( اِ. )
آواشناسی qeSlAq
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه قشلاق
معادل ابجد 531
تعداد حروف 5
تلفظ qešlāq
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی، مقابلِ ییلاق]
مختصات ( قِ ) [ په. ] ( اِ. )
آواشناسی qeSlAq
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ کوچک زبان پهلوی
فرهنگ واژه های اوستا
کلمه یا واژه قشلاق هزار درصد پارسی است چون ترکی آن می شود کشلاک این کلمه پارسی است.
zaman akıshı = زمان آکئشئ = گذر زمان ، سپری شد زمان
su aktı = آب جاری شد
akısh = صورت مصدری به معنی گذر و سپری شد ، در نقش صفت یعنی سپیدین مانند tanımak شناختن ، آشنا شدن که از ریشه فعل آن مشتق tanısh در نقش صفت و اسم به معنی آشنا به دست می آید
...
[مشاهده متن کامل]

با سرچ کردن در مورد یک زبان یا در مورد نحوه ساخت کلمات و معانی آن نظر دادن آن هم یک نظر سطحی و صوری بدون هیچ شناخت و مطالعه و یا درکی از آن زبان که نمی توان دیدگاه صحیحی از آن زبان به دیگران ارائه داد.
چون هیچ دیدگاه و دانشی نسبت زبان ترکی وجود ندارد بعضی موارد وارونه درک می شود
قئش = زمستان
لا = حالت پسوندی به عنوان پسوند فعل ساز که صورت کاته شده ریشه فعلی eğle یا ele می باشد که به شکل le و la در فعل سازی ترکی به کار می رود
این پسوند در اتصال به بعضی کلمات معنای سپری کردن را می رساند
مانند :
yaylamak = تابستان را در جایی سپری کردن yay - la
تابستان = yay
gecelemek = گِجَلَمَک = شب را در جایی سپری کردن
( gece = گِجَ = شب )
kıshlamak = قئشلاماق = زمستان را در جایی سپری کردن
gunduzlemek = گوندوزلَمَک = روز روشن را در جایی سپری کردن gunduz = گوندوز ( با او نرم ) = روز ، روز روشن
یعنی قئشلاماق = زمستان را در جایی سپری کردن
که با اضافه شدن التصاقه k به ریشه فعلی آن مشتق قئشلاق شکل می گیرد که به محلی که زمستان را در آن جا سپری می کنند گفته می شود
حال سوال اینجاست یک کوچ نشین در فصل زمستان در کجا زمستان را سپری می کند ؟ قشلاق کجاست؟
خوب بدیهی است در مناطق کم ارتفاع که دارای آب و هوای گرم تر و مساعد تری برای زندگی در زمستان می باشند که آری از سرما و برف و یخبندان می تواند باشند و حتی مکانی سرسبز نیز می توانند باشند
یعنی
قئش = زمستان یعنی فصل سرما و برف و یخبندان
ولی قئشلاق = واژه ای که در ظاهر به مکانی که بیشتر گرم یا معتدل و خوش آب و هوا بوده و حتی سرسبز نیز می تواند باشد اشاره می کند ولی در اصل به محل سپری کردن در فصل زمستان اشاره دارد و این مورد مد نظر است که مکانی گرم یا معتدل یا نیمه سرد و قابل اقامت می باشد که می تواند سرسبز نیز باشد .
حال اگر ما دانش و آگاهی لازم را در مورد زبان ترکی نداشته باشیم و به شکل صوری و از ظاهر این دو کلمه بخواهیم در مورد معانی آن قضاوت کنیم به یقین در آن به اشتباه تناقض خواهیم دید و خواهیم گفت " قئش " فصل سرما و برف و یخبندان ، قئشلاق مکانی خوش آب و هوا و حتی سر سبز این ها چه ربطی به هم دارند ؟

بنده هرچه در معانی akmak یا akish جستجو کردم معنی سپری شدن، حرکت کردن یا رفتن و یا سفید شدن ندیدم، برای نمونه در استانبولی، واژه بیاض برای ساخت کارواژه سفید کردن یا شدن به کار رفته!
آکماک یا آکیش همان چمهای جریان و جاری شدن را دارنددر اینجا نیز کاربر گرامی مانند همیشه مصادره به مطلوب می کند
...
[مشاهده متن کامل]

یعنی معانی دلخواه و کارگشای خود را که دارای نوعی همانندی با معنای اصلی است را هم در جایگاهِ معنیِ واژه در نظر می آورد و در استدلال خود از آن بهره می جوید! ( نوعی مغالطه گری ) .
و یا فرضی که خود نیاز به اثبات دارد را بدون ارائه هیچگونه شواهدی درست پنداشته و از آن به نتیجه دلخواه می رسد، این شیوه استدلالی نیز آلوده به مغلطه ی مصادره به مطلوب است.
در نمونه های ساده، این گونه مغالطه بر همگان روشن می گردد ولی گاهی در قالب جمله های دراز و لفّاظی های فراوان، این مغالطه ها کارگر می افتد و برای هرکسی آشکار نمی شود که نتیجه به دست آمده درواقع ریخت دیگری از همان داده ها و مقدمه هاست.
ولی با این همه، بازهم گیریم که آکیش، سفید شدن هم معنا دهد، آیا ویژگی اصلی زمستان سفید شدن است؟ و آیا تنها برف است که سفید است؟ خاک برخی جاها به طور طبیعی سفید هست مانند زمینهای نمکی، گچی ویا آهکی، و اینکه در سالهای خشکسالی که کم هم نیست زمستان، بی برف و ناسفید ولی سرد است، همه این نکته ها نشان می دهد که گرفتن واژه ای از آک ( سفید ) برای زمستان چندان هم منطقی نیست، دستکم باید از برف برای واژه سازی بهره برده می شد و واژه ای مانند برفگاه را می ساخت وبهتر از آن، واژه سرداست که برای واژه سازی برای زمستان ( =سردگاه ) منطقی تر است چون ویژگی ثابت زمستان، سرد بودن است نه برف و بدتر از آن سفیدبودن که ویژگی طبیعی برخی زمینها در زمستان وتابستان ست.
از سوی دیگر، قشلاق جاییست به فراخور گرم و دلپذیر برای زمستان گذرانی و اگر ریشه قش در سپیدی برف باشد ناخودآگاه نوعی ناسازگاری و پادگویی پدید می آورد که قشلاق را به سپیدی ( به دست آمده از برف ) چه کار؟ درواقع واژه قش اگر از سفیدی برف به دست می آمد، برای ییلاقی که در بیشتر سال سپیدپوش است سزاوارتر می بود!
و اگر همان معنای درست را برای آکیش در نگاه آوریم یعنی جاری بودن ( نه سپری شدن ) ، می توانست واژگان پخته تر و هماهنگ تری برای بهار، تابستان و پاییز از آکیش ساخنه شود که واقعا چمار و مفهوم جریان را هم داشته باشد: در پی آب شدن برفها و جریان یافتن رودها، جریان یافتن زندگی و تکاپوی جانداران، جریان و تابش پرتوان نور خورشید، جریان یافتن بادها و. . . ، درحالیکه زمستان، بیشتر کرختی و ایستایی را به ذهن می آورد که با چمار جریان جور نیست.
پس به ناچار باید گفت که قیش ( زمستان ) برگرفته از آکیش یا آکماک نیست بلکه شاید از قش در قشلاق گرفته شده باشد که جایی ست برای زمستان گذرانی، و قش هم ممکن است از خوش گرفته باشد چراکه قشلاق سرزمینی ست که در زمستانها خوش آب وهواست یا اینکه قش از خشک گرفته شده چون در زمانی که همه جا را برف پوشانده بوده، قشلاق جایی بی برف و خشک بوده.
-
اینکه گفته شود پسوند لاخ یا بن کارواژه Loc چه ریشه ای داشته یا شکل قبلترش چگونه بوده هم مغلطه ای بیش نیست، برای آکماک یا اگلمک هم می توان همین مغلطه را پیش کشید که آک یا اگله چگونه به این شکل رسیده یا شکل پیشین آن چه بوده یا چگونه معنا گرفته؟
روندی که دوستان برای ساخت پسوند لاق پیش می کشند روندی ذهنی و ثابت نشده است، می توانند در زمان کنونی پسوند لاق نویی به این شیوه و ترتیب برای خود بسازند ولی ربطی به گذشته ی این پسوند که چه بوده و به گمان بسیار وامواژه بوده است، ندارد، درواقع لاق وامواژه ای ست که با مهندسیِ معکوس، برای آن ساختار ترکی می سازند. ( مانند همان نمونه معروف تراکتور به تیراختور، برای تیراختور هم می توان یک ساختار ترکی تراشید )
در بهترین و خوشبینانه ترین جاور و حالت، می توان این سخنان و داوشها را در حد یک نظریه و دیدمان به شمار آورد که درین صورت به ناچار باید برای خوشلاخ یا خشکلاخ هم همین جایگاه را بپذیریم ولی همه اینها برای اثبات نیاز به بنمایه های تاریخی دارند، درواقع تاریخ تاریک است و نمی توان آن را به شیوه آسان و فرمولی یا دو دوتا چهارتا پنداشت و برای آن و آنهم به دلخواه ساختارسازی کرد، تاریخ جز با بنمایه های تاریخی ثابت و استوار نخواهد شد.

درود ُ سپاس
اگر بخواهیم آبادیس را دستاویز کنیم که همین تارنما واژه عورت ( که ربط وپیوندش با قشلاق چیه نمی دونم ) را هم عربی گفته! ( برای خودتون بابا هستید برای دیگران زن بابا؟ )
هرچند دستمایه آبادیس فرهنگهایی مانند دهخداست ولی درین باره باید از دانش روز بهره برد،
...
[مشاهده متن کامل]

هنگامی که به بنمایه های کهنتر نگاه می کنیم این واژه را به دیس afret ( =همسر، شرم ) در پارسی باستان می یابیم که همکنون در کردی " ئافره ت"، در پشتو " آرواتا"، در آذری شمال ارس " آرواد" و در یونانی آفرودیت ( ایزدبانوی زیبایی ) واگویی می شود و چه بسا واژه های عفریته به چم پیرزن و عفریت که گونه ای از جن نامیده شده هم از این واژه یا واژه " آفریده" گرفته شده باشد.
می توان به سادگی پیش بینی کرد که اگر عورت واژه ای ترکی می بود کم کم دستها به سوی باباطاهر عریان هم دراز می شد که چون نامش تبار ترکی می داشته پس بی برو برگرد ترک بوده ولی با سروده های پهلوی او چه می شد کرد؟
همان کاری که با اشعار پهلوی همام تبریزی، شیخ صفی الدین اردبیلی، بابا فرج تبریزی، اوحدی مراغه ای، مغربی تبریزی، مهان کشفی ( اردبیل ) ، و. . . یا فهلویات کتابهای سفینه تبریز یا رساله روحی انارجانی شده یعنی لب به دندان گزیدن و وانمود کردن به نادانی!

۱ - " قئش" در زبان ترکی به معنی زمستان است که از ریشه ak ترکی گرفته شده است این ریشه دارای یک معنی سفید و یکی معنی حرکت کردن و رفتن ، سپری شدن است از آن مشتق " آکئش " به معنی سفید شدن و رفتن و سپری شدن ( زندگی وزنده بودن طبیعت ) که به شکل " قئش " در آمده و چون زمستان دارای دو مشخصه سفید شدن و سپری شدن و رفتن حیات و زندگی را دارد آن را در ارتباط با طبیعت برای واژه زمستان به کار برده اند.
...
[مشاهده متن کامل]

۲ - " لا " یک پسوند فعل ساز ترکی است که از فعل ترکی eğlemek و از ریشه eğle یا ele به شکل la و le در ترکی برای فعل سازی مورد استفاده قرار می گیرد و شکل پایانی ak متشکل از a و k برای ایجاد اسم مکان به کار می رود که در آن التصاقه k یک از کاربرد هایش در اضافه شدن به لغات التصاقی ترکی ایجاد اسم مکان می باشد که در مجموع حالت پایانی lak , laq ، lok , loq واشکال دیگر آن در گویش های و لهجه های مختلف ترکی را به وجود می آورد که روندی کاملا التصاقی است یعنی در این میان واژه معنادار مستقلی به شکل loc , lage و. . . . مطرح نیست که ترکی بخواهد آن را به زور زبان یونانی ، انگلیسی ، آلمانی و. . . . از زبان فارسی وام گرفته باشد .
۳ - اگر هم واژه مستقلی به شکل loc , locus , lage , luga و سایر اشکال و مشتقات آن به شکل واژه مستقل و معنادار در این میان مطرح باشد آن هم در زبان هایی چون یونانی ، آلمانی و. . . . نه فارسی ( که حتی شکل واژه ای مستقل و معناداری از کاربرد واژه ای واژگان مذکور را ندارد جز در یک سری ترکیبات و ترکیبواژه ) باز هم توجیه ساخت واژه مستقل و معنادار loc و. . . بر می گردد به زبان ترکی و ریشه oy به معنی خانه مسکن که با اضافه شدن la ( پسوند فعل ساز ) ریشه فعلی oyla را در فعل oylamak به وجود می آورد که به یک معنابه معنی ساکن شدن ، مسکن گزیدن در جایی می باشد که از آن مشتق oylak با افزودن التصاقه k به ریشه فعلی oyla به شکل التصاقی به دست می آید که به معنی محل سکونت ، مکان سکونت می باشد که به صورت شکسته و خلاصه loc و. . . . وارد زبان های اروپایی شده است .
و از ریشه almak به معنی گرفتن ، در برگرفتن، شامل شدن ، تصرف کردن ، فتح کردن و. . . که از آن متشقات به اشکال گوناگون alıng , alang , alak , alık ، alğak ، olok ، alan ، aluk , alung و. . . در کل در زبان های ترکی شکل گرفته اند که در نقش های زبانی مختلف با محتوای معنایی زمین ، زمینه ، حوزه ، مکان ، عرصه ، تصرفات ، زمین تصرف شده ، زمین فتح شده ، فتوحات , در برگیره ، فراگیره ، فتح شده ، تصرف شده و. . . . . به کار رفته و می روند که به شکل ساده شده و شکسته به صورت loc و اشکال دیگر آن وارد زبان های اروپایی شده است و چرخش وتبدیل شکل پیدا کرده است و آنچه در همه آن ها مشترک است شروعشان با حرف L و عدم توجیه پذیری و توضیح مندی پیش تر و عقب تر در رابطه با اینکه loc , lage , luga و. . . . . اصلاً چگونه به این شکل رسیده اند و آیا شکل قبلی تری داشته اند ، کجای این اشکال به عنوان یک واژه مستقل معنا دار پسوند است کجایش هسته است ، کجایش پیشوند است ، آیا هسته دارد یا در این اشکال به صورت محذوف می باشد ، آیا پیشوند دارد یا پسوند؟اصلا چگونه معنا به خود گرفته اند منشا ساختاری و معنایی شان چیست ؟معلوم نیست .
در نهایت lak چه به صورت التصاقی به عنوان پایان واژه و چه به عنوان یک واژه معنادار مستقل گرفته شده از ترکی به وضوح و به طور کامل توسط زبان ترکی توضیح پذیر بوده و عقبه و جزئیات و تجزیات آن به طور کامل قابل شرح است .
در مورد واژه قشلاق نیز همین بس که خود سایت برای آن برابر فارسی آورده و واژه گرمسیر و گرمسار را معرفی کرده است .

شکل قدیمی واژه " آرواد " که آن را به " عورت" عربی نسبت می دهند urağut می باشد که به شکل امروزی avrat یا arvad در آمده است و اگر قرار باشد از زبانی به زبان دیگر وارد شده باشد این احتمال وجود دارد که شکل ساده شده واژه urağut به شکل " عورت " وارد عربی شده و در اوزان مختلف گردش پیدا کرده باشد نه برعکس آن .
...
[مشاهده متن کامل]

مثال : urağut yoğurgan burundi ( ترکی قدیم )
arvad yorğana burundi ( ترکی امروزی )
معنی : زن خود را با لحاف پوشاند .
urağut ( ترکی قدیم ) = arvad ( ترکی معاصر ) = زن

درود
از قشلاق تا کندو!، از خانه به دوشی تا یکجانشینی !!
جایگاه روشنگری درباره بسیاری از واژه ها و پسوندها که برخی کاربران پیش کشیده اند، اینجا نیست، مانند پسوند "مان" و. . که درباره این پسوند در پانوشت واژه "دشمن" به اندازه کافی روشنگری شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

یا واژه ای مانند کندو که دارای ریشه و روش ساختی کاملن ساده و روشن است که شناخته شده حتا میان دانش آموزان دوره دبستان بوده و نیازی به بازنمود ندارد.
-
اگر لاق همان ریخت ترکی شده پسوند لاخ یا بن Loc باشد که در آریااروپایی بودن این پسوند شکی نمی ماند،
ولی اینکه قش چه چمی دارد، دوستمان آن را به کارواژه ی نخود هر آش و همه جا پا به رکاب [آکماک! با بار معنایی ویژه ریشه تراشی] پیوند زده، بدین سان که آقیش ( آکیش ) بوده یعنی سپری شد ( چی سپری شد؟ بهار ) و بهارِ سپری شده می شود زمستان! ( از مجهول به جهالت ) ،
انگار در این جهانی که هر چیز آن گذران و سپری شونده است و هیچ چیز پاینده ای ندارد، از دیدگاه [گروهی خود ریشه یابدان]همه چیز پایدار بوده، فقط سال و آنهم تنها بخشی از آن ( فصل گرم ) سپری می شود، بنابراین زمستان می شود قیش =سپری شد! چون تنها چیز گذران در جهان ( بهار ) ، گذاشت و رفت!
[اگر گفتم این تراشیدنها به درد دور همی های پانترکانه برای تزریق روحیه می خورد، برای همین است]
کس دیگری هم می تواند بگوید قش همان خوش است و قشلاق هم در اصل خوشلاخ بوده واینگونه درست انگاری کند که زمانی که همه جا را سرما و یخبندان فرا می گرفت جاهایی خوش آب وهوا و دلپذیر هم یافت می شد که خوشلاخ ( =خوش جا، خوش مکان ) نام گرفته ولی پس از درونشد این واژه به ترکی، به ریخت قشلاق درآمده!، ( سخن بی منطقی هم نیست ) و اینگونه سخن را دنبال کند که واژه خوش ( که خش هم واگویی می شود ) پس از دگرش به قش در ترکی و ساخت واژه قشلاق که جایی بوده برای زمستان گذرانی، این واژه ( قش یا قیش ) در ترکی برای نامیدن فصل زمستان هم به کار رفته و ربط و پیوندی هم با کارواژه کذایی آکماک ( =روان و جاری شدن ) ندارد.
آری می توان مانندکاربر بالا به شیوه ذهنی ( و گاهی توهمی ) ولی بی پشتوانه و بنمایه ی تاریخی ریشه سازی کرد، که با آنکه از نگاه منطق نیزپذیرفتنی می نماید ولی از دیدگاه تاریخی چون بدون گواه در بنمایه های کهن است، ارزش دانشیک ندارد، درواقع همه روندهای ریشه یابی که دوستان پیش می کشند را به شیوه ی وارونه نیز می توان انجام داد و از آخر به اول رسید یعنی از یک بن و ریشه پهلوی - پارسی به واژگان ترکی مانند نمونه بالا وهمچنین:
لاخ ( لاک Loc ) ⬅ آلاک⬅ آلماک و سپس می تواند واژگان دیگری هم از آلماک زاییده شود ( آلمیش و. . )
داوش ( ادعا ) ایرانی یا ترکی بودن واژه "قش" را ندارم ولی باید آن را در بنمایه های کهن بویژه در سغدی یا تخاری و. . هم جستجو کرد، شاید فرجام دانشورانه تری دست دهد.
هرآینه بهترین فرنود و دلیلی که می تواند ما را در شناسایی تبار واژگان رهنمود گردد همانا یافتن آنها در کهنترین بنمایه هاست، این روش را همه واژه شناسان نیز به کار برده و می برند.

اق ( اخ ) تنها پسوند اسم ساز ترکی="اک"پهلوی
( نگاه کنید به واژه های خوراک - پوشاک )
یق ( یخ ) تنها پسوند صفت ساز ترکی="یک"پهلوی
( نگاه کنید به واژه های تاریک - نزدیک )
ما ( مه ) تنها پسوند اسم مصدرساز ترکی="مان"پهلوی
...
[مشاهده متن کامل]

( نگاه کنید به واژه های زایمان - سازمان )
یش ( وش ) تنها پسوند اسم فعل ساز ترکی="ئش"فارسی
( نگاه کنید به واژه های گردش - نرمش )
ان ( َن ) تنها پسوند اسم فاعل ساز ترکی= "آن"فارسی
"فارسی
( نگاه کنید به واژه های باران - خواهان )
ین ( ون ) تنها پسوند اسم مفعول ساز ترکی="ین"فارسی
( نگاه کنید به واژه های زرین - غمین )
یم ( وم ) تنها شناسه برای ضمیر ملکی و شناسه فعل متکلم="ام"فارسی
( نگاه کنید به دستم - رفتم )
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
ریشه ی تنهای فعل ( بن ) در ترکی=فعل امر
در فارسی نگاه کنید به اشعار : خور ( بخور ) - شو ( بشو ) - کن ( بکن )
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
اؤز ( خود ) = از ( در پهلوی یعنی من )
اود ( آتش ) = آت ( در اوستایی یعنی آتش )
کد - کند ( روستا ) =کد ( از پهلوی نگاه کنید به واژه های کدخدا - کدبانو - کدیور )
وار ( هست ) که به معنای داشتن بکار میرود="وَر" فارسی
( نگاه کنید به واژه های پیشه ور - دانشور )
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
من= من ( من در تمام زبانهای هندواروپایی بکار میرود )
ا ُ= او ( حتی گاهی اون هم تلفظ می شود!! )
دَء=دیه ( در قزوین ) = دیگه ( در تهران )
کیم= کی ( مثلا در واژه ی پرسشی کیست: کی است )
پانبوق ( ترکی ) = پنبه
هه - هیه - هن= هان ( حرف تائید فارسی )
زامان= زمان
جاوان= جوان
آدام= آدم
شالوار= شلوار
جؤت:جفت
لؤت: لخت
باغیش:بخشش
باغ= باغ
بستان= بوستان
کوت= کند
چینه= شانه ( دوش )
و. . .
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
توپراق ( ترکی ) = تراب ( عربی ) = خاک
پیس ( ترکی ) = بئس ( عربی ) = بد
آرواد ( ترکی ) = عورت ( عربی )
ساعات ( ترکی ) = ساعت
کیفون ( ترکی ) = کیف ( چگونه عربی ) ون ( شناسه ی مخاطب ترکی )
حیوان ( درترکی ) = حیوان ( عربی )
و. . . .

almak به معنی گرفتن ، فرا گرفتن نیز به کار می رود
مانند
. su tarla'ıı almısh ا ( tarla = مزرعه )
یعنی : آب مزرعه را گرفته است ( فراگرفته است )
که در آن شکل almısh از فعل almak با معنی فراگرفتن ، گرفتن به کار رفته است
...
[مشاهده متن کامل]

daghları duman almısh
یعنی کوها را مه فراگرفته است .
که در این مثال نیز almısh با ریشه فعلی al از فعل almak به معنی فراگرفتن ، دربرگرفتن و گرفتن به کار رفته است .
و alak نیز اسم مکان از فعل almak با معنی فراگرفتن ، دربرگرفتن می باشد که در فارسی چیزی معادل دربرگیره ، فراگیره می باشد که معانی چون گستره ، حوزه ، ناحیه ، زمینه ، زمین ، منطقه و. . . . را می دهد .
در ترکی واژه ای به شکل alak به معنی مربوط وجود ندارد بلکه واژه alaka وجود دارد که شکل تلفظی ترکی واژه عربی " علاقه" می باشد که به معنی علاقه ، ارتباط و. . . به کار گرفته می شود که به واژه alak که از فعل almak مشتق می شود مربوط نیست .

ma یک پسوند التصاقی ترکی است که از التصاق حرف به حرف به دست می آید
yaz ( ریشه فعلی نوشتن ) ، yazı ( نوشته ) ، yazım ( تحریر ) yazma ( عمل نوشتن ، فرآیند نوشتن )
yar ( شکافتن ، نصف کردن ) ، yarı ( نصفه ، نیمه ) ، yarım ( نصف، شکافتن ) ، yarma ( عمل نصف کردن ، شکافتن )
...
[مشاهده متن کامل]

bat ( ریشه فعلی فرو رفتن ، غروب کردن در مورد خورشیدو. . . ، غرق شدن ) , batı ( مغرب ) ، batım ( غروب ، فرورفت ) ، batma ( عمل غروب کردن ، فرآیند فرورفتن )
و. . . . . هزاران موارد دیگر در ترکی .
اما مان در فارسی یک پسوند نیست بلکه یک ریشه فعلی است که با ترکیب با کلمات دیگر واژه های ترکیبی ایجاد می کنند مانند بسیاری از واژگان فارسی مثل
- دورنگار که در آن نگار ریشه فعلی است
- کارساز که در آن ساز ریشه فعلی است
- چشم انداز که در آن انداز ریشه فعلی است
- دلسوز که در آن سوز ریشه فعلی است
- دلپذیر که در آن پذیر ریشه فعلی است
و. . . . بسیاری از واژگان دیگر ودر کل در فارسی به عنوان یک زبان ترکیبی هیچ پسوند مان ی که به شکل التصاقی ایجاد شده باشد وجود ندارد که ترکی بخواهد از آن وام گیری کند و پسوند ب مانند ma را وام یگیرد بلکه برعکس اگر پسوند مان ی در فارسی باشد این احتمال که از ma ی ترکی گرفته باشد وجود دارد زیرا ترکی به عنوان یک زبان التصاقی پر از پسوند ها و حالات پایانی واژه ای است که به شکل التصاقی به وجود آمده اند که هیچکدام معنی یا شکل مستقل ندارد و در اتصال به یک ریشه موجودیت ساختاری پیدا کرده و با افزودن معنا یا ایجاد تحول معانی نقش ایفا می کنند.

" کند " یک واژه ترکی است که از ریشه فعلی koymak یا koğmak به معنی قرار دادن ، مستقر کردن ، جا دادن و. . . مشتق شده از این فعل فعل koğunmak یا koyunmak یا شکل ساده تر با درون فرسایی konmak به دست می آید که به معنی مستقر شدن ، جا گرفتن ، ساکن شدن ، بروی درخت و شاخه نشستن در پرندگان و حشرات بالدار و. . . . می باشد
...
[مشاهده متن کامل]

از ریشه فعلی kon مشتق مصدر ماضی kontu یا kont به دست می آید که در معنای مصدری به معنی استقرار ، اسکان ، سکونت و به معنای خاص محل سکونت و. . . . می باشد که تغییر مصوت در آن رخ داده و به شکل kent در آمده و سپس در به اشکال kend , ket , ked در آمده است .
از دیگر کلمات و مشتقاتی که از ریشه فعلی koy , koğ و kon ( koğun ) با محتوای معنایی استقرار ، جا گرفتن ، اسکان ، سکونت ، اقامت و. . . در ترکی موجود است می توان کلمات زیر را مثال زد .
koy با اُ نرم = روستا
koğuş = خوابگاه ، مکانی که در آن افراد به صورت دسته جمعی اقامت دارند و استراحت کرده و می خوابند و. . .
konak = عمارت ، سرا , خانه مستقل و دارای محوطه و اراضی
konut = واحد مسکونی ، مسکن
konuşlandırmak = اسکان دادن
kondu = محل اقامت کوچک و موقتی
konum = موقعیت ، محل استقرار ، محل ، جایگاه
و واژگانی چون کندو ( کَندی = محل جمع شدن و اسکان حشراتی اعم از زنبور و. . . ) ، کوشک ( کوش = koğuş ) نیز از ترکی گرفته شده اند .

همین که برای واژه قشلاق برابری فارسی گرمسیر یا گرمسار می آورند خود گویای فارسی نبودن این واژه می باشد
از طرفی گرمسیر یا گرمسار به عنوان برابر فارسی نادرست است
زیرا گرمسیر و گرمسار بیشتر به منطقه گرم خیز اشاره دارد تا محل سکونت در فصل زمستان که گرم و مناسب برای سکونت می باشد که در اصل معنای واقعی واژه قشلاق در ترکی می باشد .
...
[مشاهده متن کامل]

از طرفی معادل فارسی گرمسیر و گرمسار در ترکی kızmar و kızmarlık می باشد

درود ُ سپاس
در یک همچندی ( معادله ) ، برای برآوردِ ندانسته ها ( مجهولها ) ، باید دانسته ها ( معلومها ) ی آن معادله کنارهم چیده شده و با راه حل درست ریاضی، ندانسته را به دانسته، ترادیس ( دگرگون ) کنیم، به دیگر سخن، ما نمی توانیم از مجهول به معلوم یا از مجهول به مجهول برسیم بلکه این دانسته ها هستند که ما را در دستیابی به ندانسته ها یاری می رسانند.
...
[مشاهده متن کامل]

برای نمونه: دیدمان ( نظریه ) "زمین گرد است" ( یا وارونه آن زمین تخت است ) دارای طرفداران و ناهمسویانی ست، هریک از این دو گروه برای استواری دیدگاه خود دو راه پیش رو دارد، یا با بکارگیری سانیزها ( فرمولها ) ی فیزیک - ریاضیِ ثابت شده ( نه ذهنی ) نگاهش را ثابت کند یا به یاری سفرهای فضایی و به شیوه دیده ورانه به درستیِ دیدگاهش برسد، برعکس، طرفداران این دیدمانها نباید و نمی توانند ابتدا گردی یا تختی زمین را برای خود از نظر ذهنی ثابت شده بدانند سپس با پشتیبانی آن پنداشت، فرمولهای فیزیکیِ وابسته به آن را هم بیرون بکشند.
در جُستار یاد شده در اینجا ( پسوند لاخ ) نیز، کاربر بالا مانند همیشه ابتدا واژه را از نظر ذهنی، ترکی فرض کرده ( مجهول ) سپس با پشتگرمی به این ذهنیت، در یک ریشه یابی که آن هم ذهنی و ثابت نشده است ( مجهول ) ، ریشه آن را به فلان کارواژه ترکی می رساند که به گفته خودش معنای قدیمی! ( و یا یکی از معانی آن!! ) پیوسته با آن واژه است. ( از مجهول به مجهول )
نکته: برای یک واژه، در گام نخست باید با استناد بر دانسته ها و معلومهایی که خدشه ای به آنها نتوان وارد کرد، تبارمندی آن واژه روشن گردد، سپس دست به ریشه یابی هرچند فرضی و گمانه ای برای آن زد.
اگر درین باره یک معادله یک مجهولی را در نگاه آوریم که دانسته ( مجهول ) آن تبارمندی پسوند لاخ باشد، دانسته ها ( معلومها ) ی ما هم اینها خواهند بود:
1 ) بودن پسوند لاخ در پارسی و به ریخت بنِ کارواژه Loc در لاتین و لاق در ترکی، همگی با یک چمار ( مفهوم )
2 ) پیشینگی ( قدمت ) پسوند لاخ که بنمایه های بسیار کهن پهلوی و پارسی آن در بالا گفته شد و یا به ریخت ریشه کارواژه ( Loc ) در بنمایه های کهن لاتین. ( با نگرش به همخانواده بودن این دو زبان )
3 ) به کار رفتن این پسوند ( یا در جایگاه واژه ) و از روزگاران کهن در نام روستاها یا سرزمینهایی در خراسان جنوبی ( قهستان ) که از گذشته تاکنون همیشه پارسی زبان بوده اند. ( چه آشنایی می توانسته اند با ترکی داشته باشند؟! )
با کنارهم گذاشتن این داده ها و دانسته ها به فرجامی جز این نمی توان رسید که این پسوند ریشه در پهلوی دارد و چه بسا با نمونه لاتین آن نیز همریشه بوده و همراه با انبوهی از واژگان پهلوی به ترکی نیز راه یافته باشد. ( رسیدن از معلوم به مجهول )
آیا چنین واژگانی نیاز به ریشه یابی دارند؟
پسوند لاخ درواقع یک تکواژ است، خودش ستاک و ریشه است مانند زار، گاه، ستان، کده و. . که خودشان ریشه هستند و کسی در ریشه دنبال ریشه دیگری نمی گردد ( مگر سفسطه بازان ) ، اینگونه واژگان تجزیه پذیر به تکه های کوچکتری نیستند و ریشه، بن و تکواژ یعنی همین.
ریشه واژه دانش، دان است بنِ کارواژه دانستن ( بطور عینی، نه ذهنی و فرضی یا توهمی! ) ، آیا باید برای دان بازهم ریشه دیگری پیدا کنیم؟! به گفته کاربر بالا چون [هیچ توجیه کلمه ساختی و ریشه شناختی پیشین تر] ندارد پس چاره ای هم ندارد جز اینکه ترکی شود، بیگمان ریشه تراشی لازم هم از سوی پانترکان بعمل خواهد آمد!
درباره تکواژ و پسوند آک و ایک هم، کاربر بالا مانند همیشه همان روش مجهول به مجهول را پیش گرفته.
گوناگونی پیشوندها و پسوندها و حتا میانوندها در پارسی به اندازه ای بالاست که برای هر منظور وخواسته ای چند نمونه وند یافت می شود و همین مایه پویایی و توانایی واژه سازی نزدیک به بیکران را برای این زبان فراهم می سازد،
نه مانند زبانی که به گفته کاربر بالا بخاطر کمبود سرشتیَش، ناچار به ساخت یک واژه یکسان برای بخوابیم و تختخواب، و یا بایستیم و ایستگاه شده! و از همان پسوند بازهم برای خواسته های دیگری بهره برده باشد!
با سپاس از رویکردتان
-
پی نوشت1: واژه قره یا قارا به چم بزرگ، ترکی شده واژه خَرَ ( =بزرگ ) پارسی است.
واژه براق نیز فروزه کُناکی ( صفت فاعلی ) از باب فعال تازی ست ولی خود "برق" واژه ای عربی نیست و به گفته ای از" بَرَج" اوستایی به چم درخشنده گرفته شده که هنوز به دیسه های برچ، برک، بریک و برخ در زبانهای ایرانی کاربرد دارد، در عربی نیز واژه ی "کهربا" ی پارسی بجای برق به کار می رود که نشانه دیگری ست از ناتازی بودن واژه برق، هرچند به گفته دهخدا این واژه کارتاژی ست.
پ ن 2: پسوندهای کارواژه ساز در پارسی: 1 ) " ایدن" مانند پوشیدن، کوشیدن و. . . 2 ) " اندن" مانند پوشاندن، خوراندن و. . . 3 ) " ادن" مانند ایستادن، نهادن، افتادن و. . .
در واژه هایی مانند زورکی و دزدکی، پس از افزوده شدن کاف کوچکساز به واژگان زور و دزد، با یای بندواژه ( قید ) ساز، به قید یا بندواژه دگردیس شده اند.

حالت پایانی چهارگانه " ik " , " uk" و " ık" و " �k" که هر یک بر طبق قانون تطابق اصوات می تواند در پایان کلمات ظاهر آورده شود نیز به شکل التصاقی شکل گرفته است .

مثال : فعل yarmak با ریشه فعلی yar به معنی نصف کردن ، از وسط شکافتن ، شکافتن
...
[مشاهده متن کامل]

۱ - yar - ı ( یارئ ) = نصف ، نیمه که با اضافه شده التصاقه I ( اسم ساز ) تشکیل می شود
۲ - yar - ı - k = شکافته ، نصف شده که با اضافه شدن التصاقه k ( صفت ساز ) به واژه уarı تشکیل می شود که البته التصاقه k بر حسب محل التصاق آن می تواند کاربرد های دیگری نیز داشته باشد و کاربرد آن به صفت سازی ختم نمی شود .
یعنی در این میان هیچ پسوند یکپارچه ik ی وجود ندارد که زبان ترکی بخواهد آن را از فارسی وام بگیرد بلکه برعکس این احتمال وجود دارد ik از ترکی وارد فارسی شده باشد.

پسوند اک در فارسی تنها کاربرد اقتباسی در فارسی کاربرد اسم ساز بودن آن است البته در زبان التصاقی ترکی ( رشد و بسط و توسعه حرف به حرف واژگان ) این یک حالت پایانی است که با اضافه شدن حرف k ( التصاقه ) به آخر واژگان که به a ( التصاقه یا حرف پایانی واژه ) ختم می شوند به وجود می آید در مجموع پسوند ak ( حرف a جزو واژه ماقبل یا التصاقه جداگانه که k بعد آن آمده ) را تشکیل می دهد که کاربرد های آن گوناگون است.
...
[مشاهده متن کامل]

در ترکی ak :
۱ - اسم خاص ساز مانند tara - k , = بورِس ، شانه ، yan - a - k= گونه ، bul - a - k = چشمه و. . . .
۲ - فعل ساز مانند ریشه فعلی bır - a - k در فعل bırakmak = ول کردن ، رها کردن ( در زبان فارسی هیچ پسوند فعل سازی وجود ندارد )
۳ - صفت ساز مانند uz - a - k = دور ، uğra - k = بسیار پیش آینده ، par - la - k = درخشان ( به صورت براّق وارد عربی شده ) ، kach - a - k = قاچاق , yas - a - k= قدغن ، ممنوع و . . . .
نکته : با اضافه شدن I به حرف k در ادامه شکل پایانی akı ( اشکال دیگر ay یا ağı ) به وجود می آید که باعث تبدیل صفت به قید یا اسم می شود شکل نرم این حالت پایانی به صورت eki ( اشکال دیگر eği و ey ) می باشد که به صورت اَکی وارد فارسی شده است مانند زورکی ، دزدکی و. . . .
۴ - ضمیر متصل اول شخص جمع در ترکی
yat - ak = بخواب - یم , dur - ak = بِایست - یم
۵ - اسم مکان ساز مانند dur - a - k = ایستگاه ، yat - a - k = تختخواب ( محل خوابیدن ) ، منبع زیرزمینی، av - la - k = شکارگاه ، tar - la - k = محل کشت ، مزرعه ( شکل قدیمی واژه tarığlak یا tarğlak می باشد که امروزه به شکل tarla به کار می رود ) و. . .
۶ - معادل صفت مفعولی فعل در فارسی که معمولا بعد از پسوند la می آید مانند part - la - k = ترکیده ، chat - la - k = شکاف برداشته ، شکافیده . . . .

تمامی پسوند های ( مجموع التصاقه ) و افزونه های ساختاری موجود در زبان ترکی دارای توجیه التصاقی و حرف به حرف بوده و ترکی در این مورد نیازی به وام گیری از زبان ترکیبی فارسی که اکثر پسوندهای التصاق یافته آن ترکی است ندارد .

" la " یک پسوند فعل ساز ترکی است که کوتاه شده ریشه فعلی فعل " eğlemek " یا " eylemek " یعنی " eğle " یا " eyle" می باشد که به شکل " ele" و سپس " le " در آمده و در دستگاه فعل سازی به کار گرفته شده است و در سیستم تطابق اصوات زبان ترکی به اشکال دوگانه " la " و " le " در آمده و در ساخت و شکل گیری بسیاری از افعال در ترکی به کار رفته است .
...
[مشاهده متن کامل]

" ak " پسوند ترکی دیگر که به یک معنی به عنوان پسوند مکان در ترکی به می رود و هزاران واژه اسم مکان از در ترکی موجود است .
از ادغام دو پسوند " la " و " ak " پسوند " lak " شکل می گیرد که به یک معنی به محل صورت پذیرفتن یک فعل یا واقع شدن یک حالت یا کیفیت اشاره دارد
البته کاربرد شکل پایانی " lak " به کاربرد بالا ختم نمی شود و جهت ایجاد اسم یا صفت کیفیت و حالت نیز مورد استفاده قرار می گیرد.
از طرفی شکل پایانی " lak " صرفا تنها به این صورت التصاق نمی یابد حالت دیگر زمانی رخ می دهد که حرف پایانی ریشه فعل به " L " ختم شود مانند فعل " satılmak " به معنی فروخته شدن و. . . . که با اضافه شدن پسوند مکان " ak " به ریشه فعلی یعنی " satıl "شکل پایانی " lak " را در مشتق "satılak " ( یا ساده تر satlak ) به معنی محل فروخته شدن ، به وجود می آورد که در این مورد " lak " در یک کاربرد به محل شدن یا صورت پذیرفتن یک فعل یا شکل گرفتن یک حالت یا کیفیت اشاره دارد. ( البته در این مورد نیز کاربرد lak به مورد فوق الذکر ختم نمی شود )
" lak " یک حالت پایانواژه ای ترکی است و به شیوه التصاقی در ترکی شکل گرفته است .
اما در ترکیب های چون لاخ سفید ، سیاه لاخ و . . . . " لاخ" نه یک پسوند است نه یک پیشوند بلکه یک واژه مستقل ترکی است که در اصل حالت خلاصه شده از واژه " oylak " به معنی سکونت گاه ، اقامت گاه ، محل سکونت و زندگی می باشد که از فعل ترکی " oylamak " که یکی از معانی ( از قدیم ) آن سکونت داشتن ، ساکن شدن ، مسکن گزیدن می باشد و از واژه " oy" به معنی خانه ، مسکن گرفته شده است
قارا اویلاق = سیاه لاخ
در ترکی قارا به معنی بزرگ نیز می باشد و نه صرفا سیاه و قارا اویلاق یعنی سکونت گاه بزرگ نه سیاه لاخ
آق اُیلاق = لاخ سفید یا سفید لاخ
آق در ترکی به معنی بزرگ ، فراخ ( ağık یا ayık از فعل aymak به معنی گسترده شدن ، فراخ شدن ، باز شدن و بسط یافتن و. . . . ) و آق اُیلاق یعنی سکونت گاه بزرگ و وسیع نه سفیدلاخ یا لاخ سفید و . . . .
ولی چون هیچ واژه مستقلی در فارسی از " لاخ " وجود ندارد و " لاخ " هیچ معنای مستقلی در فارسی ندارد نه فعلی نه اسمی و. . . . . طبیعی است که به ظاهر لاخ در چنین ترکیباتی نگاه کرده و آن را پسوند یا پیشوند تصور کنند
در زبان های اروپایی نیز ریشه واژه هایی چون location یا lage , Luga و لژ ، louge و. . . . به ریشه یونانی locus بر می گردد که آن نیز یا به همین شکل مانند لاخ از ترکی و واژه اویلاق به معنی محل سکونت ، محل اقامت ، محل استقرار و. . . به دست آمده یا از فعل ترکی almak به معنی گرفتن ، در بر گرفتن ، در خود جا دادن ، فرا گرفتن و از مشتقات آن alak , alang , alan ( به معنی زمین ، زمینه ، حیطه ، ساحه ) به شکل loc و locus وارد لاتین شده و به اشکال مختلف به شاخه ها یا زیر شاخه های زبانی دیگر راه یافته است .
در کل نیز هیچ توجیهکلمه ساختی و ریشه شناختی پیشین تر یا عقب تر نه در فارسی و نه در سایر زبان های مورد ادعا در رابطه با اینکه loc وسایر اشکال چگونه شکل گر فته اند و یا چرا با معانی اشاره کننده به مکان ، جا و موقعیت و. . . به کار گرفته می شود وجود ندارد .

اق ( اخ ) تنها پسوند اسم ساز ترکی="اک"پهلوی
( نگاه کنید به واژه های خوراک - پوشاک )
یق ( یخ ) تنها پسوند صفت ساز ترکی="یک"پهلوی
( نگاه کنید به واژه های تاریک - نزدیک )
ما ( مه ) تنها پسوند اسم مصدرساز ترکی="مان"پهلوی
...
[مشاهده متن کامل]

( نگاه کنید به واژه های زایمان - سازمان )
سازمان )
یش ( وش ) تنها پسوند اسم فعل ساز ترکی="ئش"فارسی
( نگاه کنید به واژه های گردش - نرمش )
ان ( َن ) تنها پسوند اسم فاعل ساز ترکی= "آن"فارسی
( نگاه کنید به واژه های باران - خواهان )
ین ( ون ) تنها پسوند اسم مفعول ساز ترکی="ین"فارسی
( نگاه کنید به واژه های زرین - غمین )
یم ( وم ) تنها شناسه برای ضمیر ملکی و شناسه فعل متکلم="ام"فارسی
( نگاه کنید به دستم - رفتم )
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
ریشه ی تنهای فعل ( بن ) در ترکی=فعل امر
در فارسی نگاه کنید به اشعار : خور ( بخور ) - شو ( بشو ) - کن ( بکن )
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
اؤز ( خود ) = از ( در پهلوی یعنی من )
اود ( آتش ) = آت ( در اوستایی یعنی آتش )
کد - کند ( روستا ) =کد ( از پهلوی نگاه کنید به واژه های کدخدا - کدبانو - کدیور )
وار ( هست ) که به معنای داشتن بکار میرود="وَر" فارسی
( نگاه کنید به واژه های پیشه ور - دانشور )
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
من= من ( من در تمام زبانهای هندواروپایی بکار میرود )
ا ُ= او ( حتی گاهی اون هم تلفظ می شود!! )
دَء=دیه ( در قزوین ) = دیگه ( در تهران )
کیم= کی ( مثلا در واژه ی پرسشی کیست: کی است )
پانبوق ( ترکی ) = پنبه
هه - هیه - هن= هان ( حرف تائید فارسی )
زامان= زمان
جاوان= جوان
آدام= آدم
شالوار= شلوار
جؤت:جفت
لؤت: لخت
باغیش:بخشش
باغ= باغ
بستان= بوستان
کوت= کند
چینه= شانه ( دوش )
و. . .
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
توپراق ( ترکی ) = تراب ( عربی ) = خاک
پیس ( ترکی ) = بئس ( عربی ) = بد
آرواد ( ترکی ) = عورت ( عربی )
ساعات ( ترکی ) = ساعت
کیفون ( ترکی ) = کیف ( چگونه عربی ) ون ( شناسه ی مخاطب ترکی )
حیوان ( درترکی ) = حیوان ( عربی )
و. . . .

درود ُ سپاس
جا گرفتن به ترکی=palave etmek / اشغال کردن=İşgal etmek
معنی اصلی almak = دریافت کردن و alak = مربوط. دیگر واژه های نامربوط کاربر بالا را هم می توان راستی آزمایی کرد.
-
پسوند لاخ به چم [جا ومکان] و همسنگ با پسوند زار، پسوندی پارسی - پهلوی ست که از سوی شاعران ونویسندگان کهن بارها بکار رفته است:
...
[مشاهده متن کامل]

شاید کهنترین واژه با پسوند لاخ، "رودلاخ" ( سرزمین پر رود ) باشد که این واژه در " ژاماسپ نامک" ( جاماسب نامه ) بکار رفته است.
این کتاب که به زبان پهلوی و در روزگار ساسانیان نوشته شده درباره پاسخهای ژاماسپ ( جاماسب ) حکیم به پرسشهای گشتاسب شاه است.
پس از ساسانیان هم این پسوند در واژه های فراوانی کاربرد داشته که تنها چند نمونه آورده می شود:
صحرای سنگروی و که "سنگلاخ" را
از سم آهوان و گوزنان شیار کرد /فرالاوی ( معاصر با رودکی )
چو زآن بگذری "سنگلاخ" است و دشت
که آهو بر آن برنیارد گذشت/ فردوسی ( سده 4 )
تاریخ بیهقی: اسبان به مرغزار فرستادند و اشتران سلطانی به "دیولاخ" های رباط کرنان ( کزروان ) بر رسم رفته گسیل کردند. ( سده 4 )
چریده "دیولاخ" آکنده پهلو
به تن فربهی، میان چون موی لاغر / عنصری ( سده 4 و 5 ق )
غافل مشو که مرکب مردان مرد را
در "سنگلاخ" بادیه پِی ها بریده اند/ خواجه عبدالله انصاری ( سده 5 )
فارسنامه ابن بلخی: بحیره ماهلویه میان شیراز و سروستان است " نمکلاخی" است و سیلاب شیراز و نواحی در آنجا میافتد. ( سده 5 ) .
چو زان دشت بگذشت چون دیو باد
قدم در دگر "دیولاخی" نهاد/ نظامی ( سده 6 )
در آن " اهرمن لاخ" نرم و درشت
ز ماهی شکم دیدم از ماه پشت. نظامی؟
قلعه ای چون تنور " آتش لاخ". امیر خسرو
در خراسان روستاها و جاهایی هست که نامشان با "لاخ" ساخته شده: لاخ مزار ( دارای یادگارهایی از پهلوی اشکانی ) ، لاخ سفید، سیاه لاخ، لاخ زرد.
با نگرش به پیشینه کهن کاربرد پسوند لاخ در پهلوی و پارسی و همخانواده بودن آن با Lage و Loc در زبانهای اروپایی، اینگونه می نماید که این پسوند به دیسه های لیک، لُخ و لاق و. . به ترکی نیز راه یافته باشد،
اگر کسی دیدگاهی جز این دارد باید داوش ( ادعا ) خود را با بکارگیری بُنمایه های کهن استوار کند وگرنه درهم برهم کردن واتها ( حروف ) یک واژه و بیرون کشیدن زورکی یک واژه ی وصله پینه ای از آن، در حالیکه بنمایه ی کهنتری هم ندارد که ادعایش را پشتیبانی کند، سخنش علمی نبوده و تنها به درد دور همی های تزریق روحیه می خورد.
با این همه، بودن این واژه ها در آذربایگانی که تا سیصد چهارصدسال پیش هنوز زبان پهلوی زبان زنده ی مردم بود چیز شگفتی نیست.

حتی ریشه loc , louge , log واشکال مختلف آن از ریشه ترکی و از فعل almak به یک معنی به معنی در بر گرفتن ، جا اشغال کردن ، جا گرفتن و. . . . گرفته شده است.
مثال : su her yeri alip
یعنی : آب همه جا را فراگرفته یا اشغال کرده
...
[مشاهده متن کامل]

از ریشه فعل آن مشتق alık یا alak یا سبک ترکی شرقی alıng یا alang به دست می آید که معنی زمین ، زمینه ، مکان ، جا ، عرصه و. . . می باشد ( alı ریشه فعلی و ng پسوند ترکی و یکی از حرف های الفبای ترکی قدیم )
حتی شکل alang با از دست دادن g به شکل alan امروزه در ترکی استانبولی با همین معانی در حال استفاده است
شکل alak , aluk با از دست دادن a به شکل loc و locus وارد زبان لاتین شده است سپس از آن اشکال مختلف به زبان های اروپایی دیگر نیز نشر یافته ونهایت ریشه یابی این ریشه در زبان های اروپایی به شکل loc در زبان لاتین بر می گردد که توجیه ساختاری ماقبل تر برای این که این شکل چگونه در لاتین به عمل آمده نیز قید نگردیده است .
هر چند نحوه شکل گیری لاخ در اصل در ترکی و به شکل التصاقی صورت گرفته ولی حتی اگر بخواهیم این استدلال loc = لاخ را صحیح فرض کنیم باز خاستگاه loc و اشکال دیگرش ترکی است و از فعل almak ترکی به دست آمده است .

پسوندِ مکانیِ ( لاخ ) با واژگانِ ( لای، لایه ) در زبان پارسی از یک بُن و ریشه است، و جالب است که بدانید واژه ( لاخ ) در زبان پارسی با واژه ( Lage لاگِ ) به چمِ ( جا، مکان، موقعیت، وضعیت، لایه ) در زبان آلمانی از یک بُن و ریشه است و همچنین با واژگانِ ( loc، local، location ) و ( to lay ) در زبان انگلیسی ، همبسته و مرتبط است.
...
[مشاهده متن کامل]

اکنون معما ساده شده است؛ چراکه به آسانی می توانید با یک جستجوی ساده ( Lage etymology ) واژگانِ همبسته با آن را در زبانهای گوناگون مانندِ ( هیتی، تخاریA، تخاری B، زبانهایِ اسلاویک و. . . ) پیدا کنید. برای نمونه در زبان لاتویایی ( luga ) به چمِ ( گِل و لای، لجن، ته مانده ) یا در زبانِ هندواروپایی و باستانیِ هیتی ها که بیشترین اشتراک را با زبان پارسی دارد، واژه ( la - a - ki ) را داریم.

قشلاق یک روستا در استان لرستان شهرستان ازنا در بخش جاپلق شرقی ک ۲۰۰ نفر جمعیت دارد و شغل انها کشاورزی و کشت و زرعشان گندم دیم میباشد
قشلاق یا قیشلاق یا قشلاغ ازترکیب ( ( عیش ) ) و ( ( لغو ) ) ساخته شده است یعنی قشلاق نام مکان فصلی وگرمسیری و پُرازکار وفعالیت شبانه روزی است که دامداران تمام عیش وآسایش خودرا لغو کرده وبه سختی کارمی کنند
...
[مشاهده متن کامل]
تا خرج یکساله خود را با کاردریک یا دوفصل ذخیره سازی کنندو همه چیز زندگی بخاطر کار زیاد، قشلاق ( تق ولق ) است

《 پارسی را پاس بِداریم》
جُستارِ کوتاهی دَر باره یِ تورانی یا سَکایی یا سُغدیِ کُهَن
دَشت های میانیِ روسیه یِ کُنونی زیستگاهِ تیره های سَکایی بوده که بَخشی به اُروپا : تودِسکیان ( آلمانیان ) ، اِسکاندیناویان، اِسکاتلَند یان ، اِسکِلاویان ( اِسلاویان ) ،
...
[مشاهده متن کامل]

بَخشی به ایران : اَسکانیان ( اَشکانیان، که خُراسانیانِ کُنونی اَند ) ، سَکِستانیان ( سیستانیان یا سَجِستانیان )
، سَکِّسیان ( یا سَقِّزیان که بَخشی اَز کُردهایَند ) ، بَخشی به هِنوستان : سیک ها کوچیدَند ، آن بَخشی که دَر روسیه اِمروزی ماندَند وَ با دودمان هایِ مُغول دَرآمیختَند هَمین اِسکِلاوهای کُهَن وَ هَم تَبار با اَسکانیان یا هَمان تورانیان دَر داستان هایِ شاهنامه اَند که مِهرپَرَست یا نورپَرَست یا خورشید پَرَست بوده وَ به ایزَدان باوَر داشتَند وَ زَزتَشت اَز میانِ آنان بَرخاست وَ یِکتاپَرستی را رِسانِش ( تَبلیغ ) کَرد.
بَر این پایه دَر روسیه یِ میانی ( مَرکَزی ) تورانیان یا سَکِاییان یا سُغدیانِ باستان با تیره هایِ زَردپوست مانَندِ مُغولان ، اویغوران ، غِرغیزان وَ . . . هَم اَز نِگَرِ نِژادی وَ هَم اَز نِگَرِ زَبانی دَرآمیختَند . هَر چه به سویِ باختَر وَ نیمروز وَ نیمروزِ باختری بِنگَریم اَز نِگَرِ نِژادی سَکایی تَر وَ هَر چه به سویِ خاوَر وَ اَپاختَرِ خاوَری رَویم مُغولی تَرَند.
اَز پَهلویِ ( جَنبه یِ ) زَبانی گُواه هایِ فَراوانی دَر زَبانِ تورَکی یا تورانی ( تُرکی ) نِشان دَهَنده یِ هِند وُ اُروپایی بودَن آن هاست که دو نِمونه دَر این جا آورده می شَوَد :
۱ - پَس وَندِ lor - اِنگِلیسی :
واژه یِ bachelor که bacheler گویِش می شَوَد :
نُخُست مینه هایِ کاربُردیِ این واژه :
مَردِ بی زَن یا بی هَمسَر ، زَنِ بی مَرد یا شوهَر ، عَزَب ، مُجَرَّد، ، لیسانسه یا لیسانسیه ، دانِشیاب
ریشه شِناسی یا etymology این واژه :
bachelor : bache - lor
bache = بَچّه
lor - = پَس وَندِ - لَرِ تورانی یا تورَکی
بَچه لَر کِنایه اَز کَسی اَست که هَنوز بَچه اَست وَ با کَسی هَنوز جُفت نَشُده وَ دَر زَمینه یِ دانِش آموختاری هَنوز گُواهی نامه یِ پایانِ دانِش جُستاری را نَگِرِفته یا دَر آزمونِ پایانی یا اَنتایی یا اَندایی ( نَهایی ) پَزیرُفته نَشُده اَست.
۲ - پَس وَندِ ler - دَر آلمانی
واژه یِ آلمانیِ Haendler بَرابَر با dealer دَر اِنگِلیسی :
Haendler : Haend - ler
Haend = دیسِ دیگَری اَز Hand به مینه یِ دَست اَست که بَر پایه یِ آیین هایِ آواشِناسیِ آلمانی : هِندلِر گویِش می شَوَد.
ler - = پَس وَندِ - لَرِ تورانی یا تورَکی
مینه یِ کاربُردی این واژه : کاسِب ، تاجِر ، بازَرگان
گَرته بَرداری به پارسیِ اِمروز : دَستگَر ، با دَست خَرید و فُروش کُنَنده
به گُمانِ تیره یِ لُر هَم به مینه یِ : کاری ، کارکُن ، مَردِ عَمَل ، کَردار ، کُنَنده اَست که بایَد بیش تَر پَژوهیده شَوَد.
بانو بَدرالزمانِ قَریب فَرهَنگ سُغدی به پارسی را گِردآوَری کَردَند که می تَوانَد سَرچِشمه یِ سودمَندی دَر زَمینه یِ زَبانِ سَکاها یا تورانیان یا تورَکی که هَمانِ سُغدی اَست باشَد . نِمونه هایِ فَراوانِ دیگری هَم هَست که دَر بارهایِ پَسین آوَرده می شَوَد .
با سِپاس

تچر یا تجر یا شکل دیگر آن تنجر یا تنجره یا تنچر یا تنچره کلمه ای است ترکی و از ریشه ot به معنی آتش یا از ریشه otun یا همان odun یا otın یا odın و. . . به معنی هیزم ( در نقش اسم ) و آتشین ( در نقش صفت ) بدست آمده است
...
[مشاهده متن کامل]

از این ریشه کلمه otıncak که به محل قرار دادن و آتش زدن هیزم گفته می شودیا جایگاه کوچک آتشین به دست می آید و نیز کلمه otıcak یا occak یا ocak که همان اجاق می شود و به معنی محل کوچک برای آتش روشن کردن می باشد به دست آمده است
از همین ریشه کلمه otıncar ( خلاصه شده otıncak yır که سپس به شکل otıncağır و سپس otıncaar و در نهایت otıncar در آمده ) که به معنی" مکان یا محلی با جایگاه های کوچک مخصوص سوزاندن هیزم برای روشن کردن آتش می باشد"گفته می شود و همچنین" قاب یا ظرفی بر روی محل کوچک ومخصوص آتش زدن هیزم که با آتش هیزم آن را گرم کرده و در آن پخت و پز انجام می دهند"
کلمه otıncar با حذف o به شکل tıncar درآمده که شکل نرم کلمه tincer ویا tencer ( تنجر ) می باشد وسایر اشکال نیز به همین شکل tincher و tencher و. . . . و امروزه ما در ترکی استانبولی کاربرد کلمه tencere ( تنجره ) که به معنی cooker یا stewpot انگلیسی می باشد را نیز مشاهده می کنیم
همچنین از کلمه otıcak ترکیب otıcak yır که ابتدا به صورت otıcağır و سپس otıcar یا otıchar در آمده که با حذفدo به شکل tıcar ویا tıchar در آمده که شکل نرم کلمه ticer ( تیجر ) یا ticher یا tecer ( تجر ) یا techer می باشد و به معنی خانه یا عمارت و یا محل یا مکانی دارای جایگاه ( مانند تنور و اجاق. . ) یا جایگاه هایی مخصوص برای روشن کردن آتش می باشد که گرم و مناسب برای سکونت یا ماندن می باشد
که این کلمه به صورت "تچر" یا "تجر" وارد فارسی پشتو شده و با کمی دستبرد معنایی در آن به خانه یا عمارت یا کاخ زمستانی که دارای اجاق و تنور بوده و برای سپری کردن زمستان مکانی مناسب می باشد گفته شده است
کلمه تنور نیز به همین شکل ترکی می باشد
otın yır که به شکل otınır ( اوتئنئر ) وسپس tınır ( تئنئر ) یا tınur ( تئنور ) در آمده که شکل نرم آن tin�r ( تینور ) یا ten�r ( تنور ) می باشد و امروزه در فارسی با شکل " تنور" مورد استفاده قرار می گیرد.

تَچَر =قشلاق به پارسی باستان
در پاسخ به آقا یا خانم ایرزاد ترک ربطی به توران نداره تورانیان سکا بودن که برخیشون رو ترکان یا مغولا کشتن یه سریشونم فرار کردن سمت اروپا و ایران میزان خیلی کمی ماندن درهم آمیخته شدن یه نمونه برات میگم یه اکراینی چشم آبی سکا اصیل هست چهرشو بزار کنار یه قزاق چشم بادومی شباهتی ندارن! ولی با همه اینها میگن سکاها ترک بودن مسخرس آذریام به اشتباه خیلیا میگن ترک بخاطر تغییر زبان داستانش طولانیه یه دلیل بخاطر حکومتها طولانی و پی در پی ترک در آنجا وگرنه همشون ترک نیستن به طایفه های ترکی که از آسیا میانه مهاجرت کردن ربطی ندارن یا برخیشون ترکیبین مثه خودم الکی هویت جعل نکن نه قصد توهین ندارم ولی خب واژه ترک از ریشه چینی میاد👈 واژه چینی ( Dolgwi ( 突厥 گرفته شده اصلن خودت خاستگاه سلسله گوک ترکان رو نگاه کنی مغولستانه جز سلسله های بزرگشونه اینو که نمیتونید نقض کنید یا زبان ترکی خودش زیر شاخه زبانها آلتاییه زبان آلتایی باز ریشش در کجاس مغولستان! در صورتیکه سکایی از زبانهای هندواروپاییه و در شاهنامه گفته فرزندان فریدون تورج و ایرج بودن که فرزندان تورج میشدن تورانیان و ایرج میشدن ایرانیان و از یک ریشه بودن میتونی فقط یه سرچ کنی تا برات روشن شه پیشنهاد میدم[ کتاب سری مغول] رو بخونی که توسط چینیها نوشته شده ترجمشم موجوده هر سری ترک رو به توران نسبت میدید اونم منبع خیلیاتون اشتباهی که فردوسی نسبت به اون دوره زمانی خودش در نظر گرفته چون تاریخدان که نبوده یه شاعره فقط منابع پراکنده بازمانده دوره ساسانی کتابهایی همانند خدای نامه گردآوری کرده واز روی گفته های بزرگان آن زمان درباره گذشته همشو به نظم دراورده و به نادرست توران رو با ترکان یکی دونسته برا اینکه در زمان فردوسی ترکها در آنجا ساکن شده بودن ولی داستان مربوط به سکاهاست و احتمال زیاد دوره اشکانی و رستم همون سورناست از این اشتباه تورک توران خیلیا مانند شماها سوء استفاده میکنن و اطلاعات غلط میدن به دیگران ویا میگن نوشتن تورک درسته چون به واژه توران نزدیکه و پافشاریم دارن رو این موضوع ولی با توجه به تلفظ چینی Dolg و حتی کسایی به کره ای آشنا هستن د به ت ، ل به ر ( در چینی بجا صدا ر که ندارن ل میگن ) ، گ به ک میتونه تغییر آوایی پیدا کنه اُ که مشخص همون اُ در نتیجه دُلگ تبدیل شده به تُرک شده این دگرگونی حروف همیشه باگذشت زمان رخ میده
...
[مشاهده متن کامل]

زمستان گاه ، زمستان سَرا ، زمستان نشین ، کوچ نشینِ زمستانی ، کوچ گاه زمستانی
زمستان گذران
قشلاق کلمه ای ترکی است که از سه بخش تشکیل شده است
بخش۱ - قئش یا qısh به آذربایجانی و یا کئش یا kısh به زبان ترکی با گویش استانبولی که به فصل زمستان گفته می شود که از فعل aqmaq و یا akmak برگرفته شده که یکی از معانی آن گذر کردن ، سپری شدن و گذشتن ( مثلا بهار طبیعت ، زمان، آب و هواو. . . ) که از آن مشتق aqısh ( شکلی از axısh ) یا آقئش به ترکی آذربایجانی و akısh یا آکئش به ترکی استانبولی به دست می آید به معنای لغوی" سپری شد " و یا"گذار" می باشد که در اصطلاح به فصل یا موسم سپری شدن و رفتن بهار طبیعت و برکشیده شدن زندگی و حیات از طبیعت اطلاق می گردد که برای اشاره به فصل زمستان در ترکی آذربایجانی مورد استفاده قرار می گیرد که این کلمه باحذف a به شکل qısh یا قئش در آمده است .
...
[مشاهده متن کامل]

بخش۲ - پسوند لا یا la یا le می باشد که جهت فعل سازی مورد استفاده قرار می گیرد که برگرفته شده و خلاصه شده ریشه فعل ترکی elemek ( به معنی کردن ، انجام دادن ) ( یا صحیح تر آن eylemek یا eğlemek ) یعنی ele می باشد که با حذف e به صورت le در آمده و شکل دیگر la از آن به گرفته شده است .
بخش۳ - اک یا اق یا اشکال دیگر اغ و اخ که پسوندی ترکی که یکی از کابرد های آن ایجاد اسم مکان است مانند بولاغ ، یاتاق ، باتلاق ( باتلا - اق ) ، کایدئراک ( سرسره یا مکان سر خوردن یا سر دادن ) ، باریناک ( پناهگاه ) ، یاشاناک ( زیست گاه ) ، و. . . .
در نهایت با ترکیب دو بخش "قئش" ( زمستان ) و "لا" ریشه فعل قئشلاماق ( زمستان را در جایی گذراندن یا سپری کردن ) یعنی
"قئشلا" به دست می آید که با اضافه شدن و ادغام پسوند "اق " کلمه قئشلاق یا qıshlaq به دست می آید که معنی آن " مکان سپری کردن زمستان یا زمستانگاه" است که در زندگی به سبک کوچنشینی به مناطق کم ارتفاع و پست که هوای نسبتا گرمتری نسبت به ارتفاعات داشته و مناسب برای سپری کردن زمستان می باشند اطلاق می شود
دقت شود که :
۱ - بخش قش ربطی به کلمه خشک ندارد
و۲ - لاخ فقط برداشتی اشتباه از ترکیب دو پسوند "لا" ( پسوند فعل ساز ترکی ) و" اق یا اغ یا اخ " ( پسوند مکان ) می باشد که به غلط به طور یکپارچه پسوند مکان پنداشته شده و به همین شکل در فارسی مورد استفاده قرار گرفته است .

کلمه ای که ریشه تورکی دارد و معنا لغوی آن زمستانه است.
قِشلاق
این واژه ای ایرانی - تورانی ( تورَکی، تُرکی ) است :
قِشلاق : قِش - لاق
قِش = این واژه گویش تورانی ِ خُشک ( همراه با گرما ) ست
لاق = این واژه هم گویش تورانی لاخ به مینه ی پسوند جا و مکان است مانند : سَنگلاخ = جای سنگ
...
[مشاهده متن کامل]

اگر بخواهیم این واژه ی تورانی را به پارسی گرته برداری کنیم : خُشکلاخ ، خُشلاخ
به ییلاق هم بنگرید !

فارسی= گرمسیر
کردی کورمانجی= گرمیان
روستایی در30 کبلو متری همدان به سنندج
قشلاق نام قدیم شهرگرمسار بوده ودشت گرمسارراخوار مینامیدند.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس