قلدر

/qoldor/

مترادف قلدر: زورگو، مستبد، قلچماق

متضاد قلدر: دموکرات منش

برابر پارسی: زورگو، گردن کلفت، خودسر

معنی انگلیسی:
bully, dictatorial, racketeer, strongman, thug, strong-arm, tough guy, one who by using violence imposes his unjustviews on others

لغت نامه دهخدا

قلدر. [ ق ُ دُ ] ( ترکی ، ص ) خشن و تنومند. گردن کلفت. زورمند. قلچماق. رجوع به قلچماق شود.

فرهنگ فارسی

قولدور: مردپر وروگردن کلفت وخودسر
( صفت ) مرد قوی و زورگو : قلدر ملیونری گفت که آقای فلان جعبه ها دارد و هرجعبه پر از شمش طلاست . ( بهار ۷٠۴ :۱ )

فرهنگ معین

(قُ دُ ) [ تر. ] (ص . ) قوی ، گردن کلفت .

فرهنگ عمید

مرد پرزور، گردن کلفت، و خودسر.

واژه نامه بختیاریکا

بُک؛ یُقُر؛ سینه غلیچ

مترادف ها

racketeer (اسم)
اخاذ، قلدر، قاچاقچی

bully (اسم)
پهلوان پنبه، گوشت، قلدر، گردن کلفت

فارسی به عربی

شرس

پیشنهاد کاربران

واژه قلدر
معادل ابجد 334
تعداد حروف 4
تلفظ qoldor
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [ترکی] ‹قولدور› [عامیانه]
مختصات ( قُ دُ ) [ تر. ] ( ص . )
آواشناسی qoldor
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
ادامه مطلب با رفرنس دهخدا
قلدر. [ ق ُ دُ ] ( ترکی ، ص ) خشن و تنومند. گردن کلفت. زورمند. قلچماق. رجوع به قلچماق شود.
قول یا قل در ترکی ۱. بازو
۲. نیرو
۳. خدمت کار و خدمه
۴. دستیار
...
[مشاهده متن کامل]

متاسفانه خیلی ها معنیشو اشتباه نوشتن
( دور ) پسوند بودن در ترکی هست که بصورت تیر یا دیر هم تلفظ میشه.
مثال ، مثال بارزش که از ترکی که چندساله بین فارسا هم در بعضی گروها استعمال میشه سی. کدیر هست
قلدر در ترکی یعنی کسی که بواسطه زورش کسی را وادار به کاری کند

قول یا قل در ترکی ۱. بازو
۲. نیرو
۳. خدمت کار و خدمه
۴. دستیار
متاسفانه خیلی ها معنیشو اشتباه نوشتن
( دور ) پسوند بودن در ترکی هست که بصورت تیر یا دیر هم تلفظ میشه.
مثال ، مثال بارزش که از ترکی که چندساله بین فارسا هم در بعضی گروها استعمال میشه سی. کدیر هست
...
[مشاهده متن کامل]

قلدر در ترکی یعنی کسی که بواسطه زورش کسی را وادار به کاری کند

قاف در فارسی نیست. قل ( بازو ) قال ( بمان مثل قال گذاشتن ) . قلدر. قلندر. قاشق. بشقاب. قاللاما. . . . تورکی هستند.
ادم قدرتمندی که با زورگویی از هر نوع قدرتی که دارد سواستفاده میکند و باعث ترس دیگران خواهد شد
حالا کم کم تبدیل به یک قلدر میشود که برای شناساندنش از این اصطلاح استفاده میکنند . .
آقای مهرگان اگر کلمات ترکی از زبان هایی مثل فارسی و عربی و. . . گرفته شده لطفا معادل این واژه های ترکی را بنویسید.
دئشَنک آتماق: وقتی مرغ با پایش خاک را این ور آن ور می کند.
دئرماشماق: بالا رفتن گربه از دیوار
...
[مشاهده متن کامل]

پیرتّاماق: خراب شدن بار علف که بر حیوان چهارپا حمل می شود.
قارا دوقراماق:
اینها فقط اسامی انواع گاو هست معادل فارسی آن را بفرمایید:
بئزو، دانا، قئسیر امَن، دؤوه، اوکوز، جونگه، ائنَک، قارامال، بوغا، بؤغور، کَلَه و. . .
ترجمه تحت الفظی این واژه ها را که مصدر هستندهم لطف بفرمایید:
آق گونلولوگ، ارینمک، ال اوجو، ایت اؤز اولماق، ایدیرمک، باساباس اولماق، باشاسالماخ، باش قوتارماق، باشی سؤوخ اولماق، باشینا چئخماق، بایدیرماق، بورونّاماق، بویلاماق، باتیشماق، پیتشمک، تورملّی باشلی اولماق، قودوخلانماق، تلیت دوشمک، خف گئتمک، جانا گلمک، جله فیرتا قالماخ، جیز یاپیشماق، چؤرگ آغاجی اولماخ، دابان آلماخ، دادانماخ، دالدالانماخ، داماغ چکمک، داماقی اسلانماق، گوزدن کیپریک قاپّاق، گؤوه گوتورماق، گؤوه پای ایله مک، ناخیرا گئتمک، جله فیرتا قالماق، ترسه تولاماق، سوروندورمک، شر داغارچقی اولماق، غمنن قایتان چیخماق، قاتیر ساتماق، قارا یاخا اولماق، قارا قورخو ویرمک، قارا گؤنه قالماق، قارانی قازماق، قارا یاخماق، قارا یول اولماق، قارا وای ویرماق، قارنین قایرماق، قازاش گئتیمک، قانا چالخاماق، قان اتورماق، قان سالماق، قان قارالماق، قانی سؤوق اولماق، قولاق یولداشی اولماق، قویروقلاماق، قیرجانماخ، قیرچی اولماق، کوت اولماق، کورلوق چکمک، گوزی قانسیز اولماق، ماراغایی گئتمک، مال باسان اولماق، میرت ویرماق، هولا قوشماق، هویل بالا اولماق، های های سالماق، لؤوا قالماق، یازیق اولماق، یلّنمک، یئرین ایلمک، یولا ویرمک و. .
دقت شود اینها فقط یک ده هزارم از مصدر هایی هستند که از هر کدام ده ها کلمه ساخته می شود
شما از دریای لغات ترکی متاسفانه بی خبر هستید .
من طرحی دارم که انشا الله اگر عمری شد در آن ده ها هزار لغت و اصطلاحات و ضرب المثل های ترکی را وارد این لغت نامه خواهم کرد با همه ی ظلمی که در حق این زبان شده آن موقع به عظمت این زبان اعتراف خواهید کرد. انشا الله

این واژه همخانواده واژه قلندر است که دگرگون شده کلانتر است ، واژه کلانتر امروزه نیز بکار می رودمثلن فلان زن خیلی کلانتره ، همه واژه ها ترکی برگرفته از زبان های دیگر است و ما واژه ای که براستی ترکی باشد و ایرانی و عربی و چینی و مغولی و . . . نباشد ، نداریم
در زبان لکی به پا میگن: " قُل" و به دراز میگن: " دُر " و البته " دریژ " هم میگن
در نتیجه در زبان لکی قُلدُر میشه= پا درازی کردن یا کسی که پاشو فراتر از حد دراز میکنه و زور گویی و گردن کلفتی میکنه
قلدر
از قل به معنای دست و دور از دورماق مصدر ساز آن هست
یعنی نیرومند و به مجاز زورگو
اولدرم بولدرم هم در تورکی یعنی
میکشم تکه تکت میکنم
به معنی کسی که طلبکار است . زور می گوید .
باعث آزار کسی می شود.
قلی ==قلدر== قلچماق کلمات ترکی از قل بهمعنای دست در ترکی
در ترکی بودن اصلن شکی نیست غلام عربی هم از قولی ترکی هست
قل یا قول یعنی دست
دور یعنی از فعل دورماق یعنی بلند شدن
قولدور یعنی کسی که دستش بلند بشه بروی کسی : )
قلدر در اصل ( کولدور ) فارسی از دو واژه ( کول ؛دور ) ترکیب شده ( کول ) یعنی کتف ؛ شانه و ( دور ) یعنی فاصله ؛ پهنا ورویهم یعنی کسی که ( شانه هایش از هم دور ) و پهن است به بیان امروز چهار شانه که نشانه ستبری جثه و قدرت بدن است
همان طور که گفته شده کلمه ی ترکی به معنی گردن کلفت و قدرتمند هستش
قُل در زبان لکی و لری به روده ای که از پشت آدم بیرورن میزند میگویند و دُر یعنی آویزان و دراز . وشخصی که قُل او بیرون زده و دراز و آویزان شده است که معمولا براثر ارتباط جنسی از مقعداین اتفاق میفتد که به
...
[مشاهده متن کامل]
مرور زمان باعث پر رو شدن شخص هم میشودو همچنین براثر دردی که میکشد شبیه آدمهای لات و گردن کلفت راه میرود که از دور هم نحوه راه رفتن و تشخیص این آدمها معلوم میباشد که از قدیم میگفتن فلانی قلدره یعنی چیزی واسه از دست دادن نداره.

زورمند ، پهلوان ، قدر ، نترس ، رک ، بی باک ، قوی چون رضاشاه
قُلدُر : تحریف قُلدَر یا درنده قل وزنجیر بوده.
قلدر : زورگو ومستبد و خودخواه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس