قوت

/qovvat/

مترادف قوت: آذوقه، توشه، جیره، خواربار، خوراک، خوردنی، طعام، غذا، مائده | تاب، رمق، زور، تسلط، توان، شدت، قدرت، نیرو، وسع

برابر پارسی: خوراک، خورش، نیرو، نیرومندی | ( قوّت ) نیرو

معنی انگلیسی:
aliment, diet, fare, food, nourishment, nurture, nutriment, nutrition, potency, power, strength, steam, force, faculty, authority

لغت نامه دهخدا

قوت. [ ق َ ] ( ع مص ) خورش دادن و روزی دادن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). قاته قوتا و قیاتة؛ عاله و اعطاه القوت و رزقه. ( اقرب الموارد ).

قوت. ( ع مص ) رجوع به قَوت و قیاتة شود. || ( اِ ) خوراک. غذا. || خورش به اندازه قوام بدن انسان. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). روزی. ( ترتیب عادل ) ( ترجمان علامه جرجانی ). ج ، اقوات. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). قیت و قیته وقوات نیز بمعنی قوت است. ( منتهی الارب ) :
چند پری چون مگس از بهر قوت
در دهن این تنه عنکبوت.
نظامی.
نبینی جز هوای خویش قوتم
بجز بادی نیابی در بروتم.
نظامی.
ای روی توشمع بت پرستان
یاقوت تو قوت تنگدستان.
عطار.
با لفظدادن و نهادن مستعمل است. ( از آنندراج ) :
آنکه در یاقوت نوش آگین وی شکر سرشت
قوت عشاق اندر آن یاقوت نوش آگین نهاد.
میرمعزی ( از آنندراج ).
با تازه عاشقان عجبی نیست نوش خند
قوت از دهان به مرغ نوآموز میدهند.
امینای فائق ( از آنندراج ).
- قوت لایموت ؛ بخور و نمیر.
- قوت مسیح ؛ کنایه از شراب یکشبه باشد. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ).
- قوت مسیح یکشبه ؛ کنایه از خرماست که عربان تمر میگویند. ( برهان ).
- || می یکشبه. ( حاشیه برهان چ معین از فرهنگ رشیدی ).

قوت. [ ق ُوْ وَ ] ( ع اِ ) قوة. نیرو. قدرت. توانایی. ( آنندراج ). توان. زور :
قوت جبریل از مطبخ نبود
بود از دیدار خلاق ودود.
مولوی.
دل بدو دادند ترسایان تمام
خود چه باشدقوت تقلید عام.
مولوی.
ج ، قوا. در فارسی بالفظ دادن و گرفتن و فروریختن مستعمل. ( آنندراج ). رجوع به قوة و قوا شود.
- قوت ادراک ؛قوه ادراک. رجوع به قوة شود.
- قوت الهی ( الهیه ) ؛ ( اصطلاح فلسفه ) فیض حق تعالی و افاضه او به موجودات عالم است. ( فرهنگ فارسی معین از تهافت التهافت ص 142 ).
- قوت اندریابنده ؛ قوت مدرکه : و هر یکی سه گونه بود، یکی اندریافت چیزی که سازوار اندرخور قوت اندریابنده بود. ( فرهنگ فارسی معین از دانشنامه علایی ).
- قوت اندریافت ؛ مدرکه : و اما قوت اندریافت دو گونه است. ( فرهنگ فارسی معین از دانشنامه علایی ). رجوع به قوه شود.
- قوت انطباعی ؛ قوت نفس حیوانی. ( فرهنگ فارسی معین از اسفار ج 3 ص 170 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خوراک خوردنی غذا طعام ۲ - مقداری از طعام که قوام بدن بدان باشد و پرورش بدن کند : و پیوسته مصحف نوشتی ... و آن را به مجهولی دادی تا بفروختی و قوت خود از آن ساختی .
خوراک غذا یا خورش باندازه قوام بدن انسان .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) خوردنی ، طعام .
(قُ وَّ ) [ ع . قوة ] (اِ. ) ۱ - توانایی ، قدرت . ۲ - زور. ج قوی .

فرهنگ عمید

۱. توان، نیرو، زور.
۲. فیض خداوند.
* قوت کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. زور زدن، نیرو به کار بردن.
۲. (مصدر متعدی ) قوی کردن.
* قوت گرفتن: (مصدر لازم )
۱. نیرو گرفتن، توانا شدن.
۲. [مجاز] زیاد شدن.
خوراک، خوردنی، طعام، روزی.
* قوت لایموت: خوردنی به قدری که کسی بخورد و از گرسنگی نمیرد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قُوَّةِ: نیرو
معنی یُؤَیِّدُ: یاری می کند - قوّت می دهد -تأیید می کند
معنی وَیْکَأَنَّ: وای مثل اینکه - وه! گویی ( کلمه وی کلمهای است که در هنگام اظهار ندامت استعمال میشود ، و بسا هم میشود که در مورد تعجب به کار میرود ، و هر دو معنا با عبارت "وَیْکَأَنَّ ﭐللَّهَ یَبْسُطُ ﭐلرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ" میسازد ، هر چند که معنای ا...
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی یُثْخِنَ: تا آرامش و قرار گیرد - تا استحکام یابد (از کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او .در عبارت "مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُ أَسْرَیٰ حَتَّیٰ یُثْخِنَ فِی ﭐلْأَرْضِ " منظو...
تکرار در قرآن: ۲(بار)

مترادف ها

strength (اسم)
دوام، توانایی، قوت، پا، استحکام، نیرو، زور، قوه

food (اسم)
خورد، قوت، غذا، طعمه، خورش، اغذیه، خوراکی، خوان، خوردنی، خوراک، طعام، خواربار، توشه، اذوقه

accent (اسم)
لهجه، تاکید، تلفظ، تشدید، مد، تکیهء صدا، علامت تکیهء صدا، طرز قرائت، قوت، صدا یا اهنگ اکسان، ضربه

emphasis (اسم)
تاکید، تکیهء صدا، قوت، ضربه، اهمیت، تکیه

stress (اسم)
تاکید، قوت، ضربه، تقلا، اهمیت، فشار

intensity (اسم)
قوت، شدت، سختی، سیری، کثرت، نیرومندی

bread (اسم)
قوت، نان

nutrition (اسم)
تقویت، قوت، غذا، تغذیه، خوراک، قوت گیری

nourishment (اسم)
قوت، غذا، تغذیه، خوراک، پرورش

pith (اسم)
قوت، مغز، اهمیت، مغز میوه، مغز حرام، مغز تیره، مخ استخوان

punch (اسم)
قوت، مهر، ضرب، مشت، خپله، استامپ، منگنه، ضربت مشت

maintenance (اسم)
قوت، نگهداری، تعمیر، نگهداشت، ابقاء، گذران، عمل تمیز کردن و پاک کردن

vis (اسم)
قوت، قدرت، نیرو، پیچ، زور

فارسی به عربی

تاکید , تغذیة , خبز , غذاء , قوة , کثافة , لکمة , لهجة

پیشنهاد کاربران

واژه قوت کاملا پارسی است چون در عربی می شود قوة در ترکی می شود کوت این واژه یعنی قوت صد درصد پارسی است.
بسم الله الرحمن الرحیم
السّلام علیکم:
قوت ( قوه ) : اسم ذات است و مربوط به وجود ( الله جلت عظمته ) ، که اصطلاحا صفت قدیم او است و صفت موهبتی است به موجود و یا اکتسابی به واسطه استعداد او.
...
[مشاهده متن کامل]


قدرت ( قدره ) : اسم فعل است جهت قادر، که فاعل است، چه برای وجود ( الله سبحانه وتعالی ) و چه موجود.
و قدیر ، که صفت است و فقط جهت وجود ( الله جل وعلی ) .
قادر و قدیر هر دو معطوف به مفعول هستند، لذا، ذاتی نیستند.
با احترام

توانایی، توانمندی
قدرت و نیرو
نیرو و شدت
رزق ، روزی

قوت
این واژه پارسی و بهتر است غوت نوشته شود و همریشه با : انگلیسی : food
آلمانی : Futter
قُوت:غذا، طعام. /qut/
قُوَّت:نیرو، زور. /qovvat/
قوی بودن قدرت داشتن یا توشه اذوقه برای مدتی کم تغزیه ای برای زمان مشخصی یا تغزیه ای برای مسافرت
نىرو قوى بودن
اتکا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس