لطفعلی خان زند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] لطفعلی خان زند، هشتمین و واپسین شاه سلسلۀ زندیه بود.
سال تولد او به درستی معلوم نیست. به نوشتۀ فرانکلین ، وی در ۱۲۰۲، نوزده ساله بوده است، بنابراین باید در ۱۱۸۳ به دنیا آمده باشد.
تسخیر لار
لطفعلی خان در ۱۱۹۹ از طرف جعفرخان، پدرش، مأمور تسخیر لار شد. پس از چهار ماه محاصره ، قلعۀ لار به تصرف نیرو های زند در آمد. وی پس از مدتی اقامت در آن جا به شیراز بازگشت. در ۱۲۰۳ و با شروع ناآرامی در لار، جعفرخان بار دیگر لطفعلی خان را عازم لار کرد.
شنیدن خبر مرگ پدر و انگیزه انتقام
لطفعلی خان درصدد بازگشت به شیراز بود که از کشته شدن جعفرخان به توطئۀ صید مرادخان زند باخبر شد. لطفعلی خان با میرزا سیدمحمدخراسانی، وزیرش، به بوشهر رفت و از شیخ ناصرخان ابومهیری، حاکم بوشهر، درخواست کمک کرد و با سپاهیانی که او در اختیارش گذاشت به سوی شیراز رهسپار شد. صید مرداخان، با آگاهی از حرکت لطفعلی خان، سپاهی به فرماندهی شاهمرادخان، برادرش، برای مقابله با او فرستاد. دو سپاه در نزدیکی بوشهر به هم رسیدند، اما پیش از آغاز درگیری، شاهمرادخان کشته شد و بسیاری از سپاهیان او به نیروهای لطفعلی خان پیوستند. لطفعلی خان به کمک برخی از بزرگان شیراز (از جمله حاجی ابراهیم خان کلانتر)، صیدمرادخان و توطئه کنندگان قتل پدر را کشت و خود در شعبان همان سال بر تخت نشست. او حاجی ابراهیم خان را بر مسندش، کلانتری شیراز، ابقا کرد.
تقابل با قاجاریه
...

دانشنامه آزاد فارسی

لطفعلی خان زند (۱۱۸۱ـ۱۲۰۹ق)
آخرین پادشاه (حک: ۱۲۰۳ـ۱۲۰۹ق) سلسلۀ زندیه، پسر جعفر خان زند. پس از کشته شدن جعفر خان برای تصرف حکومت به طرف شیراز حرکت کرد و با مخالفت صید مرادخان که مدعی سلطنت بود، روبه رو شد. ناگزیر به بوشهر گریخت و با گردآوری سپاه به شیراز بازگشت و سرانجام بر صید مرادخان پیروز شد و او را کشت و با کمک حاج ابراهیم خان کلانتر به سلطنت نشست و او را به وزارت برگزید و طی شش سال با دشمنانش در نهایت دلاوری جنگید. آقامحمدخان قاجار، از رقیبان سرسخت او، مکرر شیراز را مورد هجوم قرار داد اما توفیقی نیافت. سرانجام حاج ابراهیم خان کلانتر که از لطفعلی خان کدورت یافته و به آقامحمدخان گرایش پیدا کرده بود، هنگام فرار لطفعلی خان از جنگ سمیرم در ۱۲۰۵ق، دروازه های شیراز را به روی او بست و قاصدی به نزد آقامحمدخان فرستاد و او را برای تصرف خزاین لطفعلی خان به شیراز دعوت کرد. او چندین بار به شیراز حمله آورد اما از بازستاندن شیراز عاجر ماند. لطفعلی خان پس از مدتی به طبس رفت و سپس یزد و ابرقو و دارابگرد را فتح کرد و به تسخیر کرمان همت گماشت. آقامحمدخان، برادرزاده اش، بابا خان را به کرمان فرستاد و بعد از پنج ماه محاصره، شهر را تصرف کرد ولی لطفعلی خان به بم گریخت. محمدعلی خان سیستانی به امید خلاصی برادرش جهانگیرخان متصرف بم که تصور می رفت اسیر قوای آقامحمدخان شده است، لطفعلی خان را دستگیر کرد و به آقامحمدخان تحویل داد. به فرمان خان قاجار، نخست او را کور کردند و سپس در تهران کشتند و جسدش را در امامزاده زید دفن کردند.

پیشنهاد کاربران

خاندان زندیه طبق کتاب تاریخ تحولات ایران در دوره زندیه اثر دکتر مهری ادریسی فقط ۲۰۰ خانوار بودند که بخاطر راهزنی و شرارت در ملایر به دره گز خراسان توسط نادرشاه افشار تبعید شدند و خود کریم خان زند در کتاب
...
[مشاهده متن کامل]
رستم التواریخ میگه من در گردنه های ملایر راهزنی میکردم و زندیه بخاطر گرایشات ایلیاتی و عشایری اصلا حکومت داری بلد نبودند

بهتر است وقتی کسی میخواد در مورد تاریخ نظر بدهد حداقل یکی دو کتاب از دوران قبل و بعد ( کتاب معتبر ) بخواند و گرنه هر حرف بی سند و مدرک, و بدون ارزیابی صحیص رو میشه در مورد همه گفت.
بدون شک دوره زندیه تنها دوره ای است که مردم ایران توانستن نفس راحتی بکشن و کمتر خبری از جنگ, لشگر کشی و ظلم بوده.
...
[مشاهده متن کامل]

( سند تاریخی ) :در آخر یک نقاشی هست از هدیه دادن دربار عثمانی به کریم خوان زند ( که لازم هم نیست باسواد باشه آدم تا درکش که, کافی گوگل سرچ ساده کنه ) جهت التماس و خواهش که با اونها کاری نداشته باشن که در نهایت هم موثر نشد و زندیان بصره رو به خاک ایران ملحق کردن ( تنها جنگ خارجی زندیان )
چطور در جنگ توانستن عثمانی اون زمان که حتی کشتی های بریتانیا هم به کمکشان اومد بود رو شکست بدن و بعدعده ای اندک از ما بگیم مقتدر نبوده. اقتدار در چیست?ایجاد رعب و وحشت!جنایت!

ایناق ( نام ترکی ) پدر کریم خان زند طبق کتاب رستم التواریخ در ملایر آدم خوشنامی نبود و به علت دستبرد به روستاها و کاروان ها به درگز خراسان تبعید می شوند و کریم خان هم آدم سیاست بازی بوده هر جایی می رفته
...
[مشاهده متن کامل]
خودش رو اهل اونجا معرفی میکرده مثلا در بستان السیاحه زین العابدین شیروانی آمده که زندیه کُرد هستند یا سفرنامه نیبور آلمانی، زند را کُرد ذکر می کند یا گاسپار دروویل هم زند را کُرد ذکر می کند برخی منابع مثل رستم التواریخ و عساکرفیروزی زند را لُر معرفی می کند. دکتر زرینکوب در کتاب جستجو در تصوف ایران صفحه ۱۳۴ کریم خان زند را دارای حکومتی عشایری میداند که نتوانست مردم و اقوام ایران را دور هم جمع کند همچنین دکتر ابراهیم پاریزی هم کریم خان زند را فردی ایلیاتی که قدرت بسیج توده ها را نداشت معرفی می کند حتی نصیر خان لاری در جنوب شیراز هم از کریم خان حساب نمی برد یا جانشینان شاهرخ در خراسان مستقل بودند نیمه شمالی کشور هم در دست خاندان قاجاریه بود که حمایت ترکهای شمال کشور را داشت. بعد از مرگ کریم خان برادران و پسرانش درگیر شدند و ۱۷ نفر را از هم کشتند و ۴ روز جنازه کریم خان روی زمین بود و این مطلب در کتاب کریم خان زند اثر دکتر عبدالحسین نوایی آمده است خب چنین حکومت عشایری و ایلیاتی چطور میتونست حامی و طرفدار داشته باشد به همین خاطر حاجی ابراهیم خان کلانتر به اینها پشت کرد و طرفدار قاجاریه شد چون اینها حکومت داری بلد نبودند و به مردم ظلم می کردند کریم خان از مردم تنگستان و لیراوی منارهایی از کله و جمجمه ساخت بعد یک عده رمان نویس گول واژه وکیل را خوردند درصورتیکه وجه تسمیه واژه وکیل برمیگردد به زمانیکه فردی از نسل خاندان صفویه را به شاهی رساندند و کریم خان گفت من از طرف شاهزاده صفویه وکیلم و وکالت دارم وگرنه واژه عدالت و عمران با این خاندان تناسبی ندارد وگرنه اونهمه دشمن نداشتند

آغامحمدخان قاجار پس از ۳ ماه اقامت در فارس دید در جنوب ایران و به خصوص در شیراز تنها لطفعلی خان را شاه می دانند، دستور به کشتنش داد. مرگ لطفعلی خان زند را از طریق خفه کردن نوشته اند. او در زمان مرگ ۲۶
...
[مشاهده متن کامل]
ساله بود. خان زند را در بقعه امامزاده زید در تهران به خاک سپردند. مامزاده زید رو میبینید. به امامزاده که رسیدید کنار مسجد یه اتاقک برای آرامگاه درست کردند که به این صورت هست؛ کاملا اتاقک جدا از مسجد هست و چفت و بست و قفل است.

درود بر کریم خان زند ( لک )
بهترین شمشیرزن تاریخ شرق
سلام دروبر لطفعلی خان زند خدارحمتش کن صورت خیلی خوشگله مبارک باشید ایران افتخار قهرمانی
نظر فتحعلی شاه درباره لطفعلی خان زند
دکتر سعید میرسعیدی
سرهارفورد جونز سفیر انگلستان در دربار فتحعلی شاه شرح ماموریت خود در سال های ۱۸۰۷ تا ۱۸۱۱ میلادی را به طور مفصل نگاشته است. اما این اولین سفر او به ایران نبود. جونز پیش از این نیز وقتی نماینده تجاری کمپانی هندشرقی در بصره بود، دوبار در اواخر دوره زندیه به ایران آمده بود و در شیراز با جعفرخان و لطفعلی خان دو پادشاه آخر زندیه دیدار کرده بود. دوستی و رابطه نزدیک او با لطفعلی خان آخرین پادشاه زند در میان ایرانیان بسیار شهرت داشت، از این رو وقتی شانزده سال بعد در مقام و هیات سفیر به ایران آمده بود روزی فتحعلی شاه با کنجکاوی از او درباره روابط و سوابقش با لطفعلی خان سوال کرده بود.
...
[مشاهده متن کامل]

نظر فتحعلی شاه درباره لطفعلی خان زند
این گفت وگو در آذربایجان و در اردوی شاه قاجار در اواخر دوره سفارت جونز در ایران و حدود سال ۱۸۱۰ یا ۱۸۱۱ میلادی و حدود شانزده سال بعد از قتل لطفعلی خان اتفاق افتاده است. جونز علاوه بر روابط نزدیک با میرزابزرگ ( میرزاعیسی پدر میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی ) که سابقه اش به دوره زندیه بازمی گشته به ادعای خودش با فتحعلی شاه نیز رابطه صمیمی و خوبی فراتر از تشریفات رسمی داشته است. در این کتاب جونز از خسرو پسر لطفعلی خان نام می برد که سال ها پیش در کودکی در باغی در شیراز با او آشنا شده بود. اما در این هنگام ورق روزگار برگشته بود و شاهزاده خردسال دیروز، خواجه ای در دربار دشمن بود. او در زمان واقعه محاصره کرمان به فرمان آقامحمدخان در خردسالی اخته شده بود و در زمان دیدار جونز و فتحعلی شاه حدودا بیست و پنج سال داشت.
از توصیفات جونز و نیز طبق بعضی روایات دیگر به نظر می رسد او در دربار قاجار معتبر و محترم بوده و فتحعلی شاه با او به محبت رفتار می کرده است. همچنین در این گفت وگو به حساسیت آقامحمدخان در مورد جونز در زمان فتح شیراز و سقوط زندیه در سال ۱۲۰۶ ه. ق هم اشاره شده است. طبق نوشته خود جونز آقامحمدخان از حضور او در دربار زند و روابط اقتصادی او در شیراز با حکومت زندیه مطلع شده بود و حتی میرزاحسین وزیر زندیه نگران بوده است که در زمان تسلط حاجی ابراهیم بر شیراز و شروع ارتباط او با قاجارها حکم بازداشت جونز از طرف آقامحمدخان برسد. اما مرد انگلیسی در قامت یک تاجر، موفق به خروج از شیراز تحت تسلط حاجی ابراهیم خان کلانتر شده بود و از چنگ آقامحمدخان که چند ماه بعد به شیراز دست یافت گریخته بود. سرهارفورد جونز شرح این گفت وگو را چنین آورده است: �شاه هفته ای یکی دو بار به دنبال من می فرستاد تا در محوطه میانه با او ملاقات کنم.
در این ملاقات ها، گاه میرزا شفیع و میرزا بزرگ هم حضور داشتند و گاهی وقت ها نبودند. یک بار هنگامی که با شاه تنها بودم، از من خواست تا آنچه میان من و شاه مرحوم لطفعلی خان زند گذشته بود را برایش تعریف کنم و اضافه کرد که داستان های عجیبی از رابطه نزدیک من با او و داستان های عجیب تری درباره لطفی که او در حق من داشته، شنیده است و در خاتمه حرف هایش گفت: �به همین خاطر بود که اسم شما در کتاب سیاه عمویم ( یعنی آقامحمد خان ) با حروف درشت و پررنگ نوشته شده بود و اگر شما به دست او می افتادید فکر نمی کنم به این سادگی ها می توانستید خلاص شوید. � آنگاه من درباره لطفعلی خان، تقریبا همان مطالبی را برای شاه گفتم که در اوایل کتاب �سلسله قاجار� آمده است و هنگامی که به آن قسمت رسیدم که آن پادشاه به اصرار از من می خواست تا آن الماس های درشت را از او قبول کنم، شاه حرفم را قطع کرد و گفت: � آه بله، به خاطر دارم میرزاحسین به عمویم می گفت که هر چه باشد او مالکیت آن جواهرات گرانبها را به آن فرنگی ای مدیون بود که آن قدر مخالفش بود و تهدیدش می کرد. �
همچنین هنگامی که گفت وگوی میان آن شاهزاده خردسال و خودم در باغ وکیل را برای شاه تعریف کردم، گفت: �خسرو اینجا است؛ آیا دوست دارید او را ببینید؟ فردا او را نزد شما می فرستم. من نمی توانم آنچه بر سر او آمده را تغییر دهم - مرد بیچاره - اما به شما می گویم که اگر به جای عمویم، به دست من افتاده بود، چنین بلای سختی بر سرش نمی آمد. پدرش را من هم مجبور بودم به مرگ محکوم کنم چون با توجه به ضدیت او با ما، کار دیگری نمی شد کرد اما حتی در این مورد هم مسلما اگر من به جای عمویم بودم، مرگ آسا ن تری برای او در نظر می گرفتم نه آن طور که عمویم او را زجر داد. او یک شیرمرد حقیقی و بزرگ بود. �
منبع: سرهارفورد جونز، روزنامه سفر خاطرات هیات اعزامی انگلستان به ایران، ترجمه مانی صالحی علامه

لُطفعَلی خان زند
دوران واپسین فرمانروای زند
تاجگذاری ۱۱۶۸ تا ۱۱۷۳ خورشیدی
۱۲۰۳ تا ۱۲۰۹ قمری )
زادروز ۱۱۴۸ خورشیدی
زادگاه شیراز
مرگ ۱۱۷۳ خورشیدی
محل مرگ تهران
آرامگاه امامزاده زید در بازار قدیمی تهران
...
[مشاهده متن کامل]

پیش از آغامحمدخان قاجار
پس از صیدمرادخان زند
دودمان زند
پدر جعفرخان زند
دین مسلمان ( شیعه )
لُطفعَلی خان زند ( ۱۱۴۸ - ۱۱۷۳ خورشیدی ) واپسین فرمانروای زند بود که میان سالهای ۱۱۶۸ تا ۱۱۷۳ خورشیدی ( ۱۲۰۳ تا ۱۲۰۹ قمری ) بر سر پادشاهی با هماورد نیرومندش آغا محمدخان قاجار به نبرد پرداخت و سرانجام از او شکست خورد و با مرگ او پرونده دودمان زند نیز بسته شد. طایفه زند یکی از طوایف قوم لک می باشد.
وی پسر جعفرخان زند و نوه صادق خان زند برادر بنیان گذار فرمانروایی زندیان؛ کریمخان زند وکیل الرعایا بود. وی دارای ویژگیهای برجسته بسیاری چون خوش سیمایی، دلاوری، نیرومندی و هوش سرشار بود. وی از ادب و شعر هم بی بهره نبود.
شعر زیر را که در تاریخ ایران بسیار نامور می باشد وی درباره شکستهایش از آغا محمد خان قاجار سروده است:
یا رب ستدی مملکت از همچو منی دادی به مخنثی، نه مردی نه زنی
از گردش روزگار معلومم شد پیش تو چه دف زنی چه شمشیرزنی
محتویات [نهفتن]
۱ معرفی لطفعلی خان زند
۲ خدمات لطفعلی خان زند در راه سازندگی
۲. ۱ جاده سوشه
۲. ۲ تنگاب
۲. ۳ ترمیم حافظیه و زندیه
۳ لطفعلی خان در برابر خان قاجار
۴ مرگ
۵ رفتار آقامحمدخان با بازماندگان واپسین شاه زند
۶ لطفعلی خان در فرهنگ توده
۷ غران
۷. ۱ لطفعلی خان و میرزا مهدی لشکرنویس
۷. ۲ حاج ابراهیم کلانتر
۸ تبارنامه
۹ جُستارهای وابسته
۱۰ برای مطالعه
۱۱ منابع
۱۲ پیوند به بیرون
معرفی لطفعلی خان زند [ویرایش]
لطفعلی خان زندگانی پر افتخاری داشت. در سراسر زندگی او سادگی میابیم لطفعلی خان زند در سال ۱۱۴۸ خورشیدی در شیراز متولد شد. لطفعلی خان چهره زیبایی داشت و ورد زبان عام وخاص شده بود. لطفعلی خان علاوه بر زیبایی بسیار پر قدرت و راستگو درستکار دلیر و شجاع بود وی پسر جعفر بن زند و نوه صادق خان زند برادر بنیان گذار زندیه می باشد. وی از ادب شعر هم بی بهره نبود. او در سوارکاری, شمشیر زنی و در سایر فنون بی مثل بود. نمی توان مهربانی او را از یاد برد همیشه به مردم لبخند می زد و حتی وقتی حاج ابراهیم کلانتر به او خیانت کرد خشمگین نشد.
به همین دلیل او را بهترین شمشیر زن روزگار شرق می نامند. او به همه احترام می گذاشت و در عوض هم از همه احترام می دید و مردم به او عشق می ورزیدند.
لطفعلی خان زند بسیار خدا دوست بود و هنگامی که که آغا محمد خان قاجار به او گفت بر او سجده کند به او گفت : من تنها به خدا سجده می کنم. او برای هر کاری به خدا روی می آورد.
خدمات لطفعلی خان زند در راه سازندگی [ویرایش]
جاده سوشه [ویرایش]
این جاده بین شیراز و سوشه شیراز و بندر عباس و بندر عباس شیاز و بندر لنگه احداث شد که در آن موقع بهترین معماری بود اما به دلیل حمله آغا محمد خان طرح نیمه کاره ماند بی شک این راه بهترین کار برای رونق جنوب ایران بود.
تنگاب [ویرایش]
سد تنگاب که در دوره ساسانیان درست و موجب تخزیب شده بود که این آب ها از دل کوه فیروزآباد به خلیج فارس ریخته می شد.
ترمیم حافظیه و زندیه [ویرایش]
ساخت خود آرامگاه حافظ و سعدی که در حال حاضر شما نمای معماری آن را در این زمان می بینید که معماری حافظه و سعدیه در ذهن هر ایرانی و جهانی است.
لطفعلی خان در برابر خان قاجار [ویرایش]
وی را در حالیکه در نبرد با دشمنان زخمهای سختی را بر بازو و پیشانی برداشته بود به کرمان نزد خان قاجار بردند. او که خون بسیاری را از دست داده بود با همان حال نزار در برابر آقامحمد خان ایستاد و بدو سلام ندادو بدو تعظیم نکرد. آقامحمد خان نیز دستور داد که اصطبل بانانش وی را مورد تجاوز جنسی قرار دهند. فردای آن روز وی را باز به پیش خان قاجار آوردند در حالیکه دیگر هوشی در تن نداشت و آب هم بدو نداده بودند و وی را بر روی زمین می کشیدند. به گزارش تاریخنویسان خان قاجار با نیشخند بدو گفت که: «هان لطفعلی خان! هنوز هم غرور داری؟» واپسین شاه زند که دیگر توان سخن گفتند نداشت تنها سرش را بالا برد و با پلنگ دیدگان بدو نگریستو گفت: «من از تو نمی ترسم ای اخته فرومایه». این ایستادگی خان قاجار را به خشم آورد و دستور نابینا کردن او را داد. برخی نیز نوشته اند که او با دستهای خود چشمهای وی را از کاسه بیرون کشید که دور از واقعیت می باشد.
مرگ [ویرایش]
لطفعلی خان را آقامحمدخان به تهران برد و پس از چندی دستور کشتنش را داد. مرگ وی را به روش خفه کردن نوشته اند. پیکرش را در امامزاده زید در بازار قدیمی تهران به خاک سپردند.
رفتار آقامحمدخان با بازماندگان واپسین شاه زند [ویرایش]
هنگامی که لطفعلی خان از فارس دور شد آقامحمد خان در ذیحجه ۱۲۰۸ در شیراز بر تخت پادشاهی زندیان نشست و نخستین دستوری که داد ویران کردن برج و باروی شیراز بود که یادگار کریم خان بود. فتحعلی خان صبا شاعر دوره زندیان و قاجار در اندوه ویران کردن این باروی شکوهمند چنین سرود:
گردون به زمانه خاک غم ریخت، دریغ با شهد طرب زهر غم آمیخت، دریغ
از کینهٔ دور فلک جورسرشت شیرازهٔ شیراز ز هم ریخت، دریغ
دستور دیگرش بیرون کشیدن استخوانهای کریم خان زند، بنیادگذار پادشاهی زندیان از آرامگاهش بود، وی استخوانهای نخستین زند را به تهران برد و دستور داد که در زیر پله های کاخش جایی که همیشه از آن گذر می کرد خاک کنند تا همیشه بر آن پای نهد. این استخوانها تا پادشاهی رضاشاه پهلوی در همانجا ماند تا در زمان پادشاهی او استخوانها را با احترام بسیار از خاک بیرون آوردند و در جایی دیگر به خاک سپردند. که به خلوت . . .

بپرس