لقوه

/laqve/

معنی انگلیسی:
jerk, twitch, paralysis, paralysis (of the face)

لغت نامه دهخدا

( لقوة ) لقوة. [ ل َق ْ وَ ] ( ع اِ ) بیماری کجی دهان و روی از علت. ( منتهی الارب ). علتی که اندر عضله های روی افتد و چشم و ابرو و پوست پیشانی و لبها کوژ گردد و از نهاد طبیعی بگردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). علتی آلیة در روی که نیمی از روی به سوئی گردد و هیأت طبیعی آن تباه شود و دو لب به خوبی بهم نیاید و پلک یکی از دو شق تن به یکدیگر نیک منطبق نگردد. بیماریی که در نیمی از روی سستی پیدا شود و دهان خوب جفت نشود و یک چشم بر هم نیاید. کج شدن روی که بیمار نتواند یکی از دو چشم را فروبندد. کژدهانی. کژروئی. بیماری که دهن را کژ کند. ( دهار ). علتی که از آن دست و پای آدمی از کار بماند و روی کج شود. گویند حکماء آئینه ای ساخته اند که صاحب لقوه چون در آن بیند صحت یابد. ( برهان ). علة ینجذب لها شق الوجه الی جهة غیرطبیعیة فیخرج النفحة و البزقة من جانب واحد و لایحسن التقاء الشفتین و لاینطبق احدی العینین. ( بحر الجواهر ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لقوة، به فتح لام و به کسر آن نیز آمده و سکون قاف مرضی باشد که یک شق از روی آدمی را به طرفی کشاند که از آفرینش طبیعی بیرون سازد و براثر این بیماری دم برآوردن و خیو افکندن تنها از شقی که از این بیماری ایمن مانده انجام گیرد و لب بالا بر لب زیرین قرار نیابد، و نیز یکی از دیدگان از بر هم زدن مژگان بازایستد. کذا فی الموجز : یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را. ( تاریخ بیهقی ص 610 ). و خداوند مزاج تر را علاج لقوة باید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
رنجها داده ست کآن را چاره هست
آن به مثل لقوه و دردسر است.
مولوی.
ملقوّ؛ لقوةزده. ( منتهی الارب ). || ( ص ) زن زودبارگیرنده که در اول دفعه بار گیرد ( به کسر اول نیز آید ) || شتر زودبارگیرنده. || عقاب ماده. عقاب سیاه گون. ذولقوه. ( منتهی الارب ). عقاب. ( بحر الجواهر ). || زن شتابکار و چست و سبک. ج ، لقاء، اَلقاء. ( منتهی الارب ).

لقوة. [ ل ِق ْ وَ ] ( ع ص ) لَقوَة. زن زودبارگیر که در اوّل دفعه بار گیرد. || ناقه زودبارگیر. ( منتهی الارب ).

لقوة. [ ل َق ْ وَ ] ( اِخ ) یوسف بن الحجاج بن یوسف بن الصیقل. و رجوع به یوسف کاتب ملقب به لقوه شاعر شود.

لقوة. [ ل َق ْ وَ ] ( اِخ ) الکیمیائی. رجوع به یوسف لقوة الکیمیائی شود. ( عیون الانباء ج 1 ص 157 ).

فرهنگ فارسی

مرضی که درچهره انسان پیدامیشودولب ودهان یافک، بطرفی کج میشود
( اسم ) فالج و رعش. یک طرف صورت که در نتیجه نیمی از صورت بیک سو برمیگردد و لبها بخوبی بهم نمیرسد و پلک چشم طرف فالج صورت بخوبی بسته نمیشود و دهان نیز بیک طرف کج میگردد کژ دهانی کژرویی .
الکیمیائی

فرهنگ معین

(لَ وِ ) [ ع . لقوة ] (اِ. ) نوعی بیماری که در صورت انسان باعث کج شدن لب ودهان و فک می شود.

فرهنگ عمید

مرضی که در چهرۀ انسان پیدا می شود و لب و دهان یا فک به طرفی کج می شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس