لگام کشیدن

لغت نامه دهخدا

لگام کشیدن. [ ل ُ / ل ِ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) ایستادن و متوقف ساختن اسب را با کشیدن دهانه. از پس خود کشیدن لگام ، به دنبال خود بردن و کشاندن :
هِل تا بکشد به مکر زی دوزخ
دیو از پس خویشتن لگامش را.
ناصرخسرو.
|| کنایه از احتیاط و مکث کردن در کاری. ( آنندراج ) :
به آن غرور و تکبر که کشته آنم
رسید چون به سر تربتم لگام کشید.
سنجر کاشی ( از آنندراج ).
و رجوع به مجموعه مترادفات ص 122 شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- با کشیدن افسار متوقف کردن مرکب را ۲- به دنبال خود کشانیدن و بردن : هل تا بکشد بمکر زین دوزخ دیو از پس خویشتن لگامش را ۳- احتیاط و مکث کردن در کاری .

فرهنگ معین

( ~ . کِ دَ ) (مص م . ) ۱ - متوقف ساختن . ۲ - به زیر فرمان آوردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس