چون آخرعمر این جهان آمد
امروز ببایدش یکی مبدا.
ناصرخسرو ( دیوان ص 19 ).
گفتم چه چیز جنبش مبدای هردوان گفتا که هست آرام انجام هر صور.
ناصرخسرو ( دیوان ص 188 ).
خوی کرام گیر که حری راخوی کریم مقطع و مبدا شد.
ناصرخسرو ( دیوان ص 141 ).
چون از نظام عالم نندیشی تا چیست انتها و چه بد مبدا.
ناصرخسرو.
بجز تو هیچکسی خسروی نداند کردکه خسروی را از تست مقطع و مبدا.
مسعودسعد.
قدم در راه مردی نه که راه و گاه و جاهش رانباشد تا ابد مقطع نبوده است از ازل مبدا.
سنایی.
نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل نگفته بسم به الحمد چون کنی مبدا.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 21 ).
وگر حرمت ندارندم به ابخازکنم ز آنجابه راه روم مبدا.
خاقانی ( دیوان ، ایضاً ص 26 ).
نجوم از برِ عنصر آمد به مخلص عقول از بر انفس آمد به مبدا.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 814 ).
- مبدا کردن ؛ آغاز کردن. دست یازیدن : تندی و صفرای بخت خواجه یک ساعت بود
ساعتی دیگر به صلح و آشتی مبدا کند.
منوچهری.
تو به قهردشمنان بهتر که خود مبدا کنی پیش از آن کان بدنیت بر قهر تو مبدا کند.
ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 135 ).
و رجوع به مبداء شود.