مبطل

/mobtel/

مترادف مبطل: باطل ساز، باطل کننده، نادرست، خطاکار، بدکرار

معنی انگلیسی:
invalidating, rendering null, cancelling, [adj.] invalidating

لغت نامه دهخدا

مبطل. [ م ُ طِ ] ( ع ص ) نقیض محق. ( تاج المصادر بیهقی ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). باطل کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). باطل کننده. خلاف محق. شکننده. تباه کننده. مقابل محق. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : الذین کفروا ان انتم الا مبطلون. ( قرآن 58/30 ). اقوال پسندیده مدروس گشته... و مظلوم محق ذلیل ، و ظالم مبطل عزیز. ( کلیله و دمنه ). رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم من مبطل و مخطی. ( کلیله و دمنه ).
ما خود چو تو صورتی ندیدیم
در شهر که مبطل صلات است.
سعدی.
- مبطل روزه ؛ روزه شکن. ( یادداشت دهخدا ). و رجوع به مبطلات روزه شود.
- مبطل غسل ؛ طهارت شکن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مبطلات شود.
- مبطل نماز ؛ نمازشکن ؛ حدث ، مبطل وضو و نماز باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مبطلات صلاة شود.
- مبطل وضو ؛ تباه کننده وضو، چنانکه خواب و حدث و جز اینها. و رجوع به مبطلات وضو شود.
|| کسی که چیزی گوید و حقیقتی در آن نباشد. ( از ذیل اقرب الموارد ).

مبطل. [ م ُ طَ / م ُب َطْ طَ ] ( ع ص ) باطل شده و ترک شده. || معدوم و ناپدید. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

فرهنگ فارسی

باطل کننده
( اسم ) باطل کننده : ... و متابعت هوا سنت متبوع و ضایع گردانیدن احکام خرد طریق مشروع و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز و حرص غالب و قناعت مغلوب ... جمع : مبطلین .
باطل شده

فرهنگ معین

(مُ طِ ) [ ع . ] (اِفا. ) باطل کننده ، خراب - کننده .

فرهنگ عمید

باطل کننده.

مترادف ها

dissolvent (اسم)
مبطل، گدازنده، حل کننده، محلل

diriment (صفت)
مبطل

پیشنهاد کاربران

باطل کننده
مبطل از ماده ابطال در لغت معانی مختلفی دارد: باطل کردن چیزى , دروغ گفتن ، شوخی و استهزاء نمودن ، و امر باطلی را مطرح کردن.
در پارسی پترانگر paterangar " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

بپرس