مبنی

/mabni/

مترادف مبنی: حاکی، مشعر

برابر پارسی: پایه، بنیاد، ریشه، شالوده

معنی انگلیسی:
based

لغت نامه دهخدا

مبنی. [ م َ نا ] ( ع اِ ) جای بنای چیزی. ( غیاث ) ( آنندراج ). محل بنا. ( ناظم الاطباء ). || بنیاد. شالوده. بنیان. اساس.ج ، مبانی. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مبنا شود.

مبنی. [ م َ نی ی ] ( ع ص ) بنا کرده شده. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ). بناشده. ( ناظم الاطباء ). بنابر آورده. ( دهار ). بناشده. بنا نهاده. ساخته. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت. ( کلیله و دمنه ). محرر این رسالت... بعد از تحریر کتابی که موسوم است به اخلاق ناصری ومشتمل است بر بیان اخلاق کریمه... مبنی بر قوانین عقلی و سمعی... ( اوصاف الاشرف ). || آن که اعراب ندارد مثل هل و بل و نحو آن. ( منتهی الارب ). در اصطلاح صرفیان لفظی که حرف آخرش همیشه بر وضعی که هست ثابت باشد و به اختلاف عوامل متغیر نشود. ( غیاث ) ( آنندراج ). اسم مفعول و مأخوذ از «بناء» و مقصود از آن قرار و عدم تغییر است و در نزد علماء نحو لفظی که آخرش به اختلاف و عوامل لفظاً و تقدیراً تغییر نکند، مبنی و مقابل آن را معرب گویند. ( از محیطالمحیط ). به اصطلاح نحو کلمه ای که اعراب در آن داخل نشود. ( از ناظم الاطباء ). مقابل معرب است و کلمه ای است که بر یک حالت باقی بماند و در ترکیبات و جملات حرکت آخر آن تغییر نیابد و بهمان حالت که وضع بنای او است باشد مانند «امس »، «حیث »، «کم » و «این ». و معرب کلمه ای است که آخر آن به اختلاف عوامل تغییر کند مانند «جاء زید. رایت زیداً. و مررت بزید». حروف کلاً مبنی هستند و افعال ماضی و امر مبنی اند، حروف تهجی ، کلمات بطور مفرد و در حالی که ترکیب نشده باشد بطور مطلق. مانند عمرو و زید... و اسمائی که به وجهی از وجوه شبیه به مبنی الاصل یعنی حرف میباشند. شباهت لفظی یا معنوی و وضعی ، مضمرات ، اسماء اشارات ، موصولات ، اسماء افعال ، اصوات ، مرکبات ، کنایات و بعضی از ظروف مبنی میباشند؛ و سوای آنچه مذکور افتاده معرب است. ( از فرهنگ علوم سیدجعفر سجادی ). کلمه ای که بیش از یکی از سه اعراب نپذیرد و عوامل در آن اثر نکند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

مبنی. [ م ُ ] ( ع ص ) آن که حکم بر بنا میکند و یا سبب بنا کردن میگردد. || فربه کننده. || مأخوذ ازتازی ، بنا گذارده. ( ناظم الاطباء ).
- مبنی فساد ؛ یاغی و طاغی و مفسد و اهل فتنه و فساد. ( ناظم الاطباء ).

مبنی. [ م ُ ب َن ْ نی ] ( ع ص ) برآورنده خانه را. ( آنندراج ). || آنکه به چالاکی و خوبی خانه بنا میکند و برمی آورد. || بنا کننده و بنا. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

مبنا، محل بناوریشه چیزی، پایه وبنیان، بناشده، بنانهاده شده، بناکرده شده
( اسم ) ۱ - بنا نهاده بنا شده : محرر این رسالت ... بعد از تحریر کتابی که موسوم است باخلاق ناصری و مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه ... مبنی بر قوانین عقلی و سمعی ... ۲ - کلمه ای که آخر آن همیشه بیک حال بماند و تغییر نکند مقابل معرب .

فرهنگ معین

(مَ نا ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - محل بنا. ۲ - بنیاد، اساس .
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) بنا کرده شده ، بنا نهاده شده .

فرهنگ عمید

بنا شده.

مترادف ها

based (صفت)
مستقر، مبنی، متکی

پیشنهاد کاربران

بر اساس
مبنا، متکی، استوار
مُعرَب و مبنی
در دستور زبان عربی در بحث نحو یا ترکیب، مُعرَب ( با سکون عین و بدون تشدید حرف ر ) به کلمه ای گفته می شود که که حرکت آخر آن کلمه به علت نقش های مختلف که می گیرد تغییر می کند یک جا مرفوع، جای دیگر منصوب یا مجرور ویا مجزوم می گردد. بطور مثال اگر کلمه ی معرب، نقش فاعل بگیرد حرکت آخر آن مرفوع خواهد شد و اگر نقش مفعول بگیرد حرکت آخر آن منصوب می گردد مُعرَب در مقابل مبنی به کار می رود یا به عبارتی کلمه یا مُعرَب و اعراب پذیر است یا مبنی که در تمام نقش ها اعراب آن ( حرکت حرف آخر کلمه ) تغییر نمی کند.
...
[مشاهده متن کامل]

در ضمن مُعرَب با مُعَرَّب تفاوت دارد.
معرب. [م ُ ع َرْ رَ ]نوعی کلمه ای که در اصل غیر عربی بوده و عرب زبانان آن را به عربی آورده اند البته در آن تغییری ایجاد کرده تا با زبان عربی هماهنگ شود مانند کلمه ی صک که معرب کلمه ی فارسی چک است.

بپرس