متصلب


مترادف متصلب: سخت، محکم، خشک مغز، متعصب، متحجر

متضاد متصلب: نوگرا، متجدد

معنی انگلیسی:
sclerotic

لغت نامه دهخدا

متصلب. [ م ُ ت َ ص َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) سختی کننده در کار: المتصلب فی اموره. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تشدد و تصلب شود.

مترادف ها

blistered (صفت)
متصلب

racked (صفت)
متصلب

tortured (صفت)
متصلب

پیشنهاد کاربران

متعصبانه ( مثلا در عبارت رفتارهای متصلب و نژادپرستانه )
sedimented
سختی کننده کار

بپرس