مجرد

/mojarrad/

مترادف مجرد: بی زن، تک، تنها، عزب، غیر متاهل، فرد، منفرد، یالقوز، یالغوز، یکه ، جریده، انتزاعی، ذهنی ، برهنه، عریان، گوشه گیر، گوشه نشین، انفرادی، صرف، خالص، ناب، سره، غیرمادی ، خالی، تهی، عاری

متضاد مجرد: متاهل، عینی، مادی

برابر پارسی: تنها، بی همسر، تک، آهنجیده

معنی انگلیسی:
abstract, immaterial, incorporeal, mono-, single, unattached, unmarried, unbound, lonely, maiden, naked

لغت نامه دهخدا

مجرد. [ م ُ ج َ ر رَ ] ( ع ص ) برهنه. عریان. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- فلان حسن المجرد؛ فلان در برهنگی خوش و آکنده گوشت است. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || برکشیده ( تیغ ). ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). سیف مجرد؛ شمشیر کشیده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) :
که استاد با ذوالفقار مجرد
به هر حربگه بر یمین محمد.
ناصرخسرو.
|| تارک دنیا. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عاری از قید و شرط و لواحق و ضمائم و پاک از عوارض... و مجرد کسی است که خود را از تمام علائق مادی دور نگهدارد. ( از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی ص 528 ). مجرد کسی است که قطع علائق از متاع و بهره های دنیوی کرده باشد و خود را از ادناس و رذائل اخلاقی پاک و منزه کرده باشد و ترک مال و منال نموده و خود را برای سیر الی اﷲ آماده کرده باشد. ( فرهنگ مصطلحات عرفاء سیدجعفر سجادی ص 349 ) : باز صافیان مجرد و پاکان مفرد از این همه رنگها آزادند و با این همه غمها دلشاد. ( مقامات حمیدی ).
مجرد آی در این راه تا ز حق شنوی
الی َّ عبدی اینجا نزول کن اینجا.
خاقانی.
درویشی مجرد به گوشه صحرایی نشسته بود.
( گلستان ).
گر رَوی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو.
حافظ.
|| عاری. تهی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دارالملک ایمان را مجرد بیند از غوغا.
سنائی.
راه سیلان گردون از بسط هامون بسته شد، عالم مخطط امرد گشت و بساتین از ریاحین مجرد. ( مقامات حمیدی ).
از تو مجرد ز می و آسمان
تو به کنار و غم تو در میان.
نظامی.
- شعر مجرد ؛ شعر ساده و عاری از الحان موسیقی. مقابل شعر ملحون. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| تنها. ( غیاث ) ( آنندراج ). منفرد و یگانه و تنها. ( ناظم الاطباء ) :
در این حادثه گزاف کاری بر دست گرفتی... و به تمویه اصحاب غرض و ظن مجرد خویش روی به امضای حکم آوردی. ( کلیله و دمنه ).
در مجمعی که شاه و دگر خسروان بوند
او کل بود که سهم به اجزا برافکند
آری که آفتاب مجرد به یک شعاع
بیخ کواکب شب یلدا برافکند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 138 ).
- بمجردِ... ؛ بمحض ِ... ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : پدر گفت ای پسر بمجرد این خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن. ( گلستان ). بمجرد آنکه قدم در منزل نهاد حضرت خواجه او را گفتند... ( انیس الطالبین ص 138 ). بمجرد آنکه حضرت خواجه این چنین فرمودند دیگر هیچ یکی از ما آن آوازها نشنودیم. ( انیس الطالبین ص 141 ). بمجرد آنکه من این سخن بگفتم... ( تاریخ قم ص 188 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

برهنه، عریان ، یکه وتنها، مرد بی زن، ودراصطلاح حکمائ آنچه که منزه ازماده باشدمانندعقول وارواح
( اسم ) ۱ - برهنه عریان . ۲ - تنها منفرد . ۳ - بی همسر ( زن و مخصوصا مرد ). ۴ - آنست که شاعر یا دبیر حرفی چند را از قصیده و نامه بیرون کند و این عمل ( بعربی ) بیشتر آید که بپارسی ... چنانکه حسین ایلاقی گوید بی الف : زلفین بر شکسته و قد صنوبری ... و این صنعت را حذف نیز نامند . یا شعر مجرد . شعر ساده و عاری از الحان موسیقی مقابل شعر ملحون . ۵ - امری که روحانی محض باشد و مخلوط با ماده نبود چنانکه گویند : نفوس و عقول مجردند یا عقول مجردات محض اند و نفوس ذاتا و وجودا مجردند ولیکن در فعل متعلق بماده اند و مفاهیم کلیه و معانی عام. ذهنیه مجردند یعنی موطن آنها عقل است ولیکن مرتبط با ماده اند زیرا منشائ انتزاع آنها ماده است و صور علمیه مجرد محض نمیباشند و مجردات محضه همان عقول و نفوس کلیه اند و نفوس مدبره نیز مجرد محض نمیباشند زیرا در فعل متعلق بماده اند و مثل نوریه مجرد محض اند ولی مثل معلقه نیم مجردند زیرا دارای مقدارند . بالجمله مجردات بر دو قسماند : الف - آنکه فعلا و ذاتا و وجودا مجردند مانند عقول . ب - مجرداتی که ذاتا و وجودا مجردند ولی فعلا مادی هستند مانند نفوس مدبر. فلکی و انسانی . ۶ - کسی است که قطع علایق از تعلقات دنیوی کرده وجود را از رذایل اخلاقی پاک و منزه کرده باشد و ترک مال و منال گفته برای سیر الی الله آماده شده باشد . ۷ - سپاهی آزموده و رزم دیده جمع : مجردات .
آلتی جراحی برای پاک کردن دندانها

فرهنگ معین

(مُ جَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - تنها. ۲ - بی - همسر. ۳ - دارای جنبة نظری .

فرهنگ عمید

۱. بدون همسر.
۲. (قید ) تنها.
۳. (فلسفه ) آنچه منزه از ماده باشد، مانند عقول و ارواح.
۴. [قدیمی] برهنه، عریان.
۵. [قدیمی] خالی.

دانشنامه عمومی

مجرد (مجموعه تلویزیونی). مجرد ( لهستانی: Singielka ) یک مجموعه تلویزیونی درام لهستانی است که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد.
پائولینا خروشچل
نیکودم رزبیتسکی
فیلیپ بوبک
آنا اوبرتس
یولیا کامینسکا
آگنیشکا میخالسکا
دوروتا پومیکاوا
کارولینا گورچیتسا
ایزابلا کونا
لائورا برژکا
میخاو چرنتسکی
اولگا کالیتسکا
کارولینا نولبژاک
دومینیکا خوروشینسکا
ناتالیا لش
آلدونا یانکوفسکا
ماچئی یاخوفسکی
مارچین پرخوچ
یان مونچکا
میلنا سوشینسکا
توماش ساپریک
دومینیکا کاخلیک
بارتوش گلنر
آنا گزیرا
میکووای رُزنرسکی
کارولینا پُرکاری
میلنا لیشتسکا
ماگدالنا کولشنیک
میکلای کراوچیک
• ماگدالنا والیگورسکا - لیشیتسکا
• کریستینا رودکوفسکا - اوله ویچ
ماریوش زانیفسکی
• آنتا تودورچوک - پرخوچ
اِوا تِـلِـگا
آندژی دِسکور
آرتور کرایفسکی
سباستیان استانکیه ویچ
• میخاو مِـیِر
عکس مجرد (مجموعه تلویزیونی)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

مجرد (ادبیات). مُجَرَّد (ادبیات)
(یا: معطّل؛ در لغت به معنای برهنه کردن) اصطلاحی در بدیع. شعری که همۀ حروفِ به کاررفته در آن، بی نقطه باشد: عماد عالم عادل، سِوار ساعد مُلک/ اساس طارم اسلام و سرور عالم (مجیرالدین بیلقانی).

مترادف ها

noumenon (اسم)
مجرد، وجود مجرد

stripped (صفت)
مجرد

wifeless (صفت)
مجرد، بی زن

abstract (صفت)
مطلق، انتزاعی، مجرد، صریح، غیر عملی، بی مسما، عاری از کیفیات واقعی، خشک

single (صفت)
مجرد، تنها، عزب، فردی، تک، فرد، واحد، منفرد، انفرادی، تک و توک، یک نفری، یک لا، یک رشته

immaterial (صفت)
مجرد، جزئی، غیر مادی، بی اهمیت، معنوی

solitary (صفت)
مجرد، تنها، پرت، منزوی، تک، منفرد

celibate (صفت)
مجرد، عزب، بی جفت

incorporeal (صفت)
مجرد، غیر مادی، معنوی، بی جسم

lone (صفت)
مجرد، تنها، دلتنگ، تک، یکه، بیوه، مجزا ومنفرد

discrete (صفت)
مجرد، جدا، مجزا

barefooted (صفت)
مجرد، پابرهنه

isolated (صفت)
مجرد، مشتق

فارسی به عربی

انفرادی , عازب , غیر اساسی , فرد , مطلق , ملخص , منفصل , وحید

پیشنهاد کاربران

بی همسر
مجرد: خالی مانند کس مجرد یعنی کسی که زندگی اش از همسر خالی باشد.
برکشیدن / برکندن
بجای واژه های از ریشه عربی �انتزاع� و �مُجرّد�، کمابیش همتراز با واژه ی از ریشه لاتینی�ابستراکت�، می توان از واژه های �برکشیدن� و �برکندن� سود جست. به عنوان نمونه و در برونزدی دیگر، می توان بجای �حقیقت انتزاعی� نوشت: �حقیقت برکشیده ( شده ) � یا �حقیقت برکنده ( شده ) �. شایان درنگ است که واژه های �انتزاع� و �مُجرّد� در برابر واژه ی �مُشخّص� از آرش و مانش برخوردار شده، کاربرد می یابند. در نمونه های یادشده، هر اندازه که �حقیقت مُشخّص�، بازتاب واقعیتی کم و بیش همه سویه در مغز و اندیشه ی آدمی است، �حقیقت انتزاعی� یا �حقیقت مُجرّد� بازتاب کژ و کوله، نارسا یا بخشی بزرگنمایی شده از واقعیتی همه سویه در مغز و اندیشه ی آدمی است.
...
[مشاهده متن کامل]

برگرفته از پی نوشت نوشتاری در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/12/blog - post. html

بریده از علایق مادی . پشت کرده به مادیات
عالم مجردات=عالم معنا
مجردات=فرشتگان
مجرد: Single.
مجرد یعنی برهنه
کسی که هنوز لباس ازدواج به تن نکرده است.
همسرمند = متأهل
بی همسر = مجرد ( چه ازدواج نکرده، چه طلاق گرفته )
تکزی
به ترکی "سوبای" میگویند
تنها، کسی که هیچوقت عروسی نمیکند
مجرد:ذهنی
مقابل ذهنی:عینی
لخت، بی همسر.
مجرد در اصل به معنی لخت و عریان است
فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی، مُؤْتَزِراً کَفَنِی، شَاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَنَاتِی ( از دعای عهد )
بیرون آور مرا از قبرم[در حالیکه] کفنم پوشیده، شمشیرم از نیام برکشیده، نیزه ام برهنه.

لخت، بی همسر.
مجرد در اصل به معنی لخت و عریان است و شاید از آن جهت معنی تنها و بی همسر هم به آن تعلق گرفته است که طبق قرآن کریم ؛ هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ ( ۱۸۷ بقره )
همسر برای همسر، لباس است.
...
[مشاهده متن کامل]

زن همچون جامه ای فراگیر، مرد را در خود می پوشاند و چنانکه گویی بدون زن برهنه است و مرد نیز زن را در کسوت شخصیت و عشق و حمایت خویش می پوشاند چنانکه گویی بدون او عریان و بدون حفاظ است. ( استاد الهی قمشه ای از کتاب در محضر قرآن )

بدونِ. . .
کسی که ازدواج نکرده
سینگل

صِرف
غیر مادّی - منزّه از ماده - امری که فقط حالت روحانی داره مثل عقل و روح
نا بن دار
مجرد، single

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس