مجیب

/mojib/

معنی انگلیسی:
who grants, (one) who grants

فرهنگ اسم ها

اسم: مجیب (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mojib) (فارسی: مجيب) (انگلیسی: mojib)
معنی: پاسخ گو، روا کننده حاجت، از نام های پروردگار، ( در قدیم ) جواب دهنده، اجابت کننده، از نام ها و صفات خداوند
برچسب ها: اسم، اسم با م، اسم پسر، اسم عربی، اسم مذهبی و قرآنی

لغت نامه دهخدا

مجیب. [ م ُ ] ( ع ص ) جواب دهنده. ( غیاث ) ( آنندراج ). پاسخ دهنده. ( ناظم الاطباء ). پاسخ گوی. پاسخ کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بلبل همی بخواند در شاخسار بید
سار از درخت سرو مر او را شده مجیب.
رودکی.
و هریکی از افاضل اسلام آن را جوابی انشا کردند و از آن مجیبان یکی قفال شاشی بود. ( تاریخ بیهق ص 163 ). || قبول کننده دعای کسی را. ( از منتهی الارب ). قبول کننده. ( آنندراج ) ( غیاث ). قبول کننده دعا. ( ناظم الاطباء ). برآرنده. رواکننده مسئلت ها. اجابت کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : هو انشأکم من الارض و استعمرکم فیها فاستغفروه ثم توبوا الیه ان ربی قریب مجیب. ( قرآن 61/11 ). و لقد ناد̍ی̍نا نوح فلنعم المجیبون. ( قرآن 75/37 ).
ایزد دعای سوختگان را بود مجیب
پس چون دعای دشمن تو نیست مستجاب.
امیرمعزی ( از امثال و حکم ).
فروماندگان را به رحمت قریب
تضرع کنان رابه دعوت مجیب.
سعدی ( بوستان ).
- مجیب الدعوات ؛ برآرنده خواهشها. برآرنده ٔحاجات. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به همین ماده شود.
|| مطیع و رام. ( ناظم الاطباء ) ( ازفرهنگ جانسون ). || پستان به آسانی شیر دهنده. ( ناظم الاطباء ). صفت است پستان را یعنی آن که آسان توان دوشید. آن که بسیار شیر دهد. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ). || شکمی که به آسانی و نرمی عمل کند. ( ناظم الاطباء ). مقابل عاصی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و اگر طبع مجیب باشد تدبیر اسهال نباید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ). و آنجا که اندر اول بیماری مجیب نباشد نخست روده ها را به حقنه از آب چکندر و اندکی بوره پاک کنند.( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ). || ( اصطلاح فن جدل ) رجوع به جدل در همین لغت نامه شود.

مجیب. [ م ُ ] ( اِخ ) نامی ازنامهای خدای تعالی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مجیب. [ م ُ ج َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) گریبان کننده پیراهن را. ( آنندراج ). کسی که گریبان می کند و جَیب می سازد پیراهن را. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تجییب شود.

مجیب. [ م ُ ج َی ْ ی َ ] ( ع ص ) آن اصطرلاب که بر ظهر آن جیب درجات نقش کرده باشند: اصطرلاب مجیب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

جواب دهنده، اجابت کننده، پاسخ دهنده، مجیب الدعوات: آنکه دعاهای مردم رااجابت کند، ازصفات باری تعالی
( اسم ) ۱ - جواب دهنده پاسخ گوی : بلبل همی بخواند در شاخسار بید سار از درخت سرو مر او را شده مجیب . ( رودکی ) ۲ - رو اکنند. حاجت اجابت کننده .
از نامهای خدایتعالی

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) اجابت کننده ، پاسخ دهنده ، قبول کننده .

فرهنگ عمید

۱. جواب دهنده، پاسخ دهنده.
۲. آن که حاجت را برآورده می کند، اجابت کننده.
۳. از نام های خداوند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] لفظ «مجیب» و «مجیبون» هر یک، یک بار در قرآن آمده و وصف خدا قرار گرفته اند، چنان که می فرماید:(...فَاسْتَغْفِروهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجیبٌ).(هود/61)
«از او طلب بخشودگی کنید، سپس توبه کنید پروردگار من نزدیک و اجابت کننده است».
و باز می فرماید: (وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلنِعْمَ المُجیبُونَ).(صافات/75)
«نوح ما را ندا کرد، چه نیک اجابت کنندگانی هستیم». 1 . لوامع البینات، ص 295.
«مجیب» اسم فاعل از «اجاب» است که از «جوب» گرفته شده است و آن گاهی به معنی دریدن و پاره کردن است و گاهی به معنی بازگشت به کلام، و هر دو با اجابت سازگار است، زیرا فرد مجیب سکوت را می شکند چنان که به سؤال سائل بر می گردد، مسلماً اجابت خدا به وسیله سخن نیست، بلکه با پذیرفتن درخواست بندگان است و از کرم خود نیاز آنها را رفع می کند چنان که می فرماید:
(وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعان...).(بقره/186)
«هرگاه بندگان من، از من سؤال کنند من به آنان نزدیکم، درخواست، درخواست کنندگان را پاسخ می گویم آنگاه که مرا بخوانند».

[ویکی الکتاب] معنی مُّجِیبٌ: اجابت کننده
ریشه کلمه:
جوب (۴۳ بار)

پیشنهاد کاربران

فریاد رس
برآور، رواگر
هو
پاسخ گوی.
مجیب الرحمان.
قبول کننده ، اجابت کننده

بپرس