محبی

/mohebbi/

لغت نامه دهخدا

محبی. [ م ُ ح ِب ب ] ( اِخ ) تخلص شعری سلطان سلیمان بن سلطان سلیم عثمانی. او راست دیوانی به ترکی که احمدبن عبداﷲ نوری فراهم کرده است. رجوع به مجمعالخواص ص 14 و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1620 و آتشکده آذر ص 298 شود.

محبی. [ م ُ ح ِب ْ بی ] ( اِخ ) ( 1061 - 1145 هَ. ق. ) محمد امین بن فضل اﷲبن محب اﷲبن محمد محبی حموی الاصل دمشقی ، مورخ محقق و ادیب. او راست : خلاصةالاثر فی اعیان القرن الحادی عشر، نفحةالریحانة و رشحة طلی الحافة که بر منوال ریحانةالالباء خفاجی رفته است ، قصدالسبیل بما فی اللغة من الدخیل ، الامثال ، دیوان شعر. ( از الاعلام زرکلی چ 1 ج 3 ص 886 ).

محبی. [ م ُ ح ِب ب ] ( اِخ ) مولانا محبی بروجردی ، مردی فقیر و خوش طبع است و این مطلع از اوست :
به طبیب من که گوید مرض نهانیم را
که به عرض او رساند غم ناتوانیم را.
( تحفه سامی ص 168 ).

فرهنگ فارسی

مولانا محبی بروجردی

پیشنهاد کاربران

محبی یکی از تیره های ایل بختیاری میوند بساک ک در شرق لرستان ازنا و الیگودرز و قسمتی از خوزستان ساکن هستند
عاشق پیشه
روستا های
حیدر محبی. چراغ علی محبی
کریم احمدی . شو کل. سرگچ . . . .
در دهستان آبژدان
شهر اندیکا شهرستان مسجدسلیمان
محل سکونت طایفه کیارسی ایل بختیاروند قوم لر
تیره ها ( حاجی وند. نورالدین وند. سوری وند. درویش وند.
احمدی. کاظمی. محبی . اسدی. . . . .

بپرس