محجوبی

/mahjubi/

لغت نامه دهخدا

محجوبی. [ م َ] ( حامص ) حالت و چگونگی محجوب. شرم. آزرم. حیا. خجالت و شرمساری و شرمگینی. ( ناظم الاطباء ) :
ای دل محجوب بگذر از حجاب
زانکه محجوبی حجاب جان بود.
عطار.

فرهنگ فارسی

( رضا ) برادر بزرگتر مرتضی محجوبی فرزند عباسعلی ناظر ( و. ۱۲۷۷ ه. ش . ف. ۱۳۳۳ ه.ش . ) . نوازنده زبردستی در ویولن بوده از کودکی نزد حسین هنگ آفرین ویولن آموخت و چند سالی نیز از محضر استاد معروف کمانچه حسین اسمعیل زاده استفاده کرد .
حالت شرم و حیا

پیشنهاد کاربران

بپرس