محصور کردن


مترادف محصور کردن: دیوار کشیدن، حصاردار کردن، فراگرفتن، احاطه کردن

معنی انگلیسی:
bind, cage, encircle, enclose, wall

فرهنگ فارسی

( مصدر ) احاطه کردن فرا گرفتن : تگ اوگر کند عجب نبود و هم را در صمیم دل محصور . ( مسعود سعد )

واژه نامه بختیاریکا

پَرز گِریدِن

مترادف ها

close (فعل)
بستن، مسدود کردن، محصور کردن، خاتمه دادن

embay (فعل)
توقیف کردن، حبس کردن، محصور کردن

wall (فعل)
محصور کردن، دیوار کشیدن، حصار دار کردن

surround (فعل)
فرا گرفتن، محاصره کردن، محصور کردن، محاصره شده، احاطه شدن

enclose (فعل)
در اغوش گرفتن، محصور کردن، در جوف قرار دادن، در میان گذاشتن، به پیوست فرستادن

compass (فعل)
درک کردن، محدود کردن، دور زدن، محصور کردن، تدبیر کردن، نقشه کشیدن، اختراع کردن، مدار چیزی را کامل نمودن، جهت کردن، با قطب نما تعیین کردن

embower (فعل)
محصور کردن، پناه دادن، در داربست جا دادن، در سایبان نشاندن

ensphere (فعل)
احاطه کردن، محصور کردن، به صورت کروی در اوردن

immure (فعل)
محصور کردن، در دیوار قرار دادن، در چهار دیوار نگاهداشتن، زندانی کردن

inclose (فعل)
محصور کردن، چینه کشیدن

mure (فعل)
مسدود کردن، محصور کردن

فارسی به عربی

حائط , ساحة

پیشنهاد کاربران

بپرس