محکوم به


معنی انگلیسی:
judgement debt

لغت نامه دهخدا

محکوم به. [ م َ مُن ْ ب ِه ْ ] ( ع ص مرکب ، اِمرکب ) در اصطلاح منطق امر نسبت داده شده است که در قضیه حملیه محمول و در قضیه شرطیه تالی خوانده شود.( از کشاف اصطلاحات الفنون ) مثلاً در جمله «زیدٌ قائم ٌ» زید را محکوم ٌعلیه گویند و قائم را محکوم ٌبه نامند. بدانکه لفظ «هو» در عربی و لفظ «است » در فارسی و لفظ «استین » در یونانی و لفظ «هی » در هندی بر این نسبت حکمیه دلالت میکند. ( از غیاث ). رجوع به حکم شود.

فرهنگ فارسی

۱ - آنچه در مورد آن حکم صادر شده . ۲ - موضوع در قضیه حمکمیه . توضیح در جمله جمشید ایستاده است . جمشید را محکوم علیه و ایستاده را محکوم به گویند .
امر نسبت داده شده

فرهنگ عمید

آنچه در مورد آن حکم صادر شده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] محکومٌ به به فعل متعلق حکم شارع اطلاق می شود.
محکومٌ به، از ارکان حکم بوده و عبارت است از فعل مکلف که حکم شارع به آن تعلق گرفته است؛به بیان دیگر، محکوم به، همان فعل مکلف است که مورد امر و نهی قرار گرفته است، مانند: نماز و یا شرب خمر برای مکلف.درکتاب « اصول الفقه الاسلامی » آمده است: «المحکوم به: هو فعل المکلف الذی تعلق به حکم الشارع اقتضاء او تخییرا او وضعا. فقوله تعالی: «اقیمو الصلوة» فیه ایجاب تعلق بفعل هو اقامة الصلاة، فجعله واجبا. و قوله تعالی: «یا ایهاالذین آمنوا اذا تداینتم بدین الی اجل مسمی فاکتبوه» فیه ندب تعلق بفعل هو کتابة الدَین فجعله مندوبا».
نکته
در کتاب های اصولی در این باره که آیا تکلیف به فعلی که انجام آن محال است جایز می باشد یا نه، و این که آیا کفار مکلف به فروع هستند یا نه، بحث و گفت وگو شده است.

پیشنهاد کاربران

[حقوق] اصطلاحات عربی در متون حقوقی در ایران بسیار است و استفاده از اِعراب درست، برای خواندن و درست فهمیدن �رأی� یا �حکم� یا �دادنامه� ضروری است. بنابراین اگر در این اصطلاح �محکوم� میم آخر تنوین رفع ( ـٌ ) داشته باشد یک معنی می دهد ( معنی ۱ ) و اگر میم آخر ساکن باشد معنی دیگر ( معنی ۲ ) . برای تعداد زیادی از این اصطلاحات معادل فارسی پیش نهاد و رایج شده است اما هنوز در متون حقوقی از اصطلاحات عربی استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

۱ - محکومٌ به: موضوع رأی دادگاه؛ مال یا نقدی که محکومٌ علیه به اعاده ی آن محکوم شده است. ۲ - محکوم به . . . :شایسته ی مجازات شناخته شده به تحملِ . . .

مَحکوم به . . . :
١. مشمولِ سزایِ . . . ، دستورِ / فرمانِ چیزی برایِ کسی بریده شدن
٢. دچارِ ( سرنوشتِ ) . . . ، سرنوشت کسی / چیزی . . . بودن
موضوع مورد حکم وقضاوت
judgement debt
چیزی که بین محکوم علیه و محکوم له به آن حکم شده است.
محکوم به : داد شده
محکوم له: داده برده
object of judgement

بپرس