مخبر

/moxber/

مترادف مخبر: اندرون، داخل، درون، باطن، ضمیر ، شهرت، آوازه، صیت | خبرنگار، گزارشگر، آگاه، مسبوق، مستحضر، مطلع، واقف

متضاد مخبر: برون، منظر | بی خبر، ناآگاه

برابر پارسی: خبرنگار، آگاهیده، پیامگوی، خبررسان، گزارشگر

لغت نامه دهخدا

مخبر. [ م َ ب َ ] ( ع اِ ) درون چیزی ، خلاف منظر. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). درون مرد، خلاف منظر. ( ناظم الاطباء ). نهان. باطن :
کس بود کو را منظر بود و مخبر نی
میر هم مخبر دارد بسزا هم منظر.
فرخی.
در جهان هردو تنی را سخن از منظر اوست
منظرش نیکو اندر خور منظر مخبر.
فرخی.
گر منظری ستوده بود شاه منظری
ور مخبری گزیده بود میر مخبری.
فرخی.
فریش آن منظر میمون و آن فرخنده تر مخبر
که منظرها از او خوارند و در عارند مخبرها.
منوچهری.
چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
وین مخبر کرداری وین منظر دیداری.
منوچهری.
منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و به دل زفتی.
علی قرط اندکانی ( از لغت فرس اسدی چ هرن ص 14 ).
گرت آرزوست صورت او دیدن
وآن منظر مبارک و آن مخبر.
ناصرخسرو.
خدای مهر نبوت نمود باز به خلق
از آن رسول نکومخبر نکومنظر.
ناصرخسرو.
چونان که سوی تن دو در باغ گشادند
یکسان شودت بر در جان منظر و مخبر.
ناصرخسرو.
در... مظهر بی مخبر... فایده بیشتر نباشد. ( کلیله و دمنه ). با منظر رایق و مخبر صادق سنت او عدل فرمائی. ( سندبادنامه ص 250 ).
منظر بسی بود که به مخبر تبه شود
او را سزای منظر پاکیزه مخبر است.
ادیب صابر ( از امثال و حکم ج 4 ص 1744 ).
چون سر و ماهیت جان مخبر است
هر که او آگاه تر با جان تر است.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 354 ).
|| آنچه از کسی بازگویند. شهرت و آوازه :
افسانه شد حدیث فریدون و بیوراسب
زان هر دوان کدام به مخبر نکوتر است.
خاقانی.
آری منم که رومی و مصری است خلعتم
ز آن کس که رفت تا خزر و هند مخبرش.
خاقانی.
اقلیم بخش و تاج ستان ملوک عصر
شاهی که عید عصر ملوک است مخبرش.
خاقانی.
|| آنچه یا آنکه از اوخبر دهند :
خبر به نقل شنیدیم و مخبرش دیدیم
ورای آنکه از او نقل می کند ناقل.
سعدی.
|| علم به ظاهر چیزی و آگاهی از چیزی. || جای آزمایش. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مخبر. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) خبردهنده. ( غیاث ). خبردهنده و آگاه کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خبردهنده و آگاه سازنده و تحقیق کننده و گوینده اخبار. ( ناظم الاطباء ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

خبردهنده
( اسم ) ۱- خبر دهنده آگاه کننده : اندرو اشکال گرگی ظاهر است شکل او از گرگی او مخبر است . ( مثنوی ) ۲ - خبرنگار ( روزنامه ) : مخبر ما رفت و آمد تنگدست بیخبر چون گنگ خواب آلود مست دفتری خالی ز اخبار جدید همچو چشم بنده اوراقش سفید ... ( بهار ) جمع : مخبرین . یا مخبر صادق . ۱- خبر دهند. راستین . ۲ - آنکه روایت او راست و درست باشد راوی ثقه : ارباب عمایم این خبر را از مخبر صادقی شنیدند . ( ایرج میرزا )

فرهنگ معین

(مُ بِ ) [ ع . ] (اِفا. ) خبررسان ، خبر - دهنده .

فرهنگ عمید

خبردهنده، آگاه کننده.
۱. کسی یا چیزی که از او خبر می دهند.
۲. شهرت.
۳. [مقابلِ منظر] درون و باطن شخص.

دانشنامه عمومی

مخبر (فیلم). مخبر ( به هندی: Mukhbiir ) یا خبررسان فیلمی محصول سال ۲۰۰۸ و به کارگردانی مانی شانکار است. در این فیلم بازیگرانی همچون سمیر داتانی، اوم پوری، سونیل شتی، سوشانت سینگ، راهول دو، جکی شروف، رایما سن، آلوک نات، کلی دروجی، راجندرانات زوتشی ایفای نقش کرده اند.
عکس مخبر (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

correspondent (اسم)
خبرنگار، مخبر، مکاتب، مکاتبه کننده، طرف معامله، طرف مکاتبه

intelligencer (اسم)
پیغام بر، جاسوس، مخبر

reporter (اسم)
خبرنگار، مخبر، گزارشگر، مخبر رادیویی

informant (اسم)
مخبر، اگاهی دهنده

فارسی به عربی

مخبر , مراسل

پیشنهاد کاربران

با عرض پوزش؛ چون اشتباهی واژه ی مخبر را معبر نوشتم.
معبر در اصطلاحات مردمی ایران، واژه ای است با بار معنایی منفی که معنی کسی را می دهد که به جاهایی مانند وزارت اطلاعات، خبرچینی می کند و به طور کلی معنی �خبرچین� یا �خبرچینِ اطلاعات� یا �خبرچینِ وزارت اطلاعات� را می دهد.
همون خایه مالی خودمون
پیچیدش نکنید
واژه مخبر
معادل ابجد 842
تعداد حروف 4
تلفظ maxbar
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی] [قدیمی]
مختصات ( مُ بِ ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی moxber
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار

نظراین حقیر
یعنی گزارشگرمنفی مخ بر
کسی که مخ کسی رامی برد جاسوزی کسی رامیکند
تودهه شصت نهادی به نام کمیته وجودداشت
ازمنصب مخبرکه گزارش دهنده افرادمعتاد
یا ساقی موادمخدررامعرفی میکرد
وتوجامعه وجه خوبی نداشت ومنفوربود
بهتربگیم خبرنگاریاگزارش گر
مُخبریدن.
جاسوس
مخبر
خبر دهنده
جاسوس
ریشه کلمه: خبر
معنی: خبردهنده، آگاه کننده.
همخانواده ها: خبر اخبار مخابرات
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
فَواکار ( فَواک از اوستایی: فْرَواک= خبر + «ار» )
سَروپار ( سَروپ از پهلوی: سْروو sruv = خبر+ «ار» )
نُویژاک novižãk، نُویژار novižãr ( نویژ از کردی: نووِچه= خبر + «اک، ار» )
...
[مشاهده متن کامل]

سوژانو ( سوژان از سنسکریت: سوچانَ= خبر + پسوند یاتاکی ( = فاعلی ) اوستایی «او» )
نیویداک، نیویدار ( نیوید= خبر؛ سنسکریت+ «اک، ار» )

بپرس