مختلف

/moxtalef/

مترادف مختلف: جوراجور، گوناگون، گونه گون، متعدد، متفاوت، متنوع

متضاد مختلف: مشابه، همگون

برابر پارسی: گوناگون، جورواجور، درهم، ناهمسان، ناهمگون

معنی انگلیسی:
assorted, different, diverse, several, variant, varied, variegated, various, sundry

لغت نامه دهخدا

مختلف. [ م ُ ت َ ل ِ ] ( ع ص ) اختلاف کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). اختلاف کننده و ناموافق. ناهموار. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح حدیث ) عبارت است از حدیثی که میان معنی او و معنی حدیث دیگر بحسب ظاهر مضادّتی باشد و علما در جمع میان آن بحسب امکان یا ترجیح احدی بر دیگری اجتهاد بسیار نموده باشند و تصانیف بیشمار کرده اند. ( نفایس الفنون ص 104 ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به احمدبن موسی بن طاوس شود. || گوناگون و متفاوت. ( ناظم الاطباء ) :
تا چون به قال و قیل و مقالات مختلف
ازعمر چند سال میانشان فنا شدم.
ناصرخسرو ( دیوان چ 1 ص 272 ).
مختلف خوابهاست کاین طبقات
ز آن مقدس جناب دیده ستند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 877 ).
و این پادشاه را هفت حاکم است اندر این شهر از هفت دین مختلف. ( حدود العالم ).
مختلف شکلها همی دیدم
کامد از اختران همی پیدا.
مسعودسعد ( دیوان ص 19 ).
هستش بسی زبان و بگفتار مختلف
ز آن هر کسی نیابد از اسرار او خبر.
مسعودسعد.
کتابت آن جز به خطوط مختلف میسر نشود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 253 ).
از آن مختلف رنگ شد روزگار
که دارد پدر هفت و مادر چهار.
نظامی.
اگر چه مختلف آواز بودند
همه باساز شب دمساز بودند.
نظامی.
سنگ شنیدم که چو گردد کهن
لعل شود مختلف است این سخن.
نظامی.
نقش ما یکسان به ضدها متصف
خاک هم یکسان روانشان مختلف.
مولوی.
تربیت یکسان است ولیکن طبایع مختلف. ( گلستان ).
- مختلف الاضلاع ؛ به سطحی اطلاق شود که پهلوهایش با یکدیگر برابر نباشند. همچون مثلث مختلف الاضلاع و مخمس مختلف الاضلاع و جز اینها.
- مختلف الزاویه ؛ که گوشه های آن با یکدیگر متفاوت باشند. رجوع به مثلث شود.
- مختلف شدن ؛ جدا شدن و متفاوت بودن : همه قوتهای نفس در یک محل باشند و در وصف مختلف شوند. ( مصنفات باباافضل ).
|| مخالف. ( ناظم الاطباء ). تند. || صرصر که بر هر چه وزد برکند :
کین سیل متفق بکند روزی این درخت
وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ.
سعدی.
|| ناموافق. ناهماهنگ. گونه گون : و اندیشه ای که در باب مطاوعت مجدالدوله... در اندرون داشت با اتباع و اصحاب خویش در میان نهاد و کلمه ایشان مختلف شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 264 ). || رنگارنگ. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

اختلاف کننده ، جوراجور، گوناگون
( اسم ) ۱- اختلاف کننده .۲- کسی که شکم روش دارد . ۳- هندو مقابل متفق ( مسلمان ) جمع : مختلفین . ۴- جدا علی حده متفاوت متغیر : نقش ما یکسان بضدها متصف خاک هم یکسان روانشان مختلف . ( مثنوی )

فرهنگ معین

(مُ تَ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) گوناگون ، جورواجور.

فرهنگ عمید

۱. جورواجور، گوناگون.
۲. اختلاف کننده.
۳. ویژگی آنچه یا آن که پیوسته می آید و می رود: کاین سیل متّفق بکنَد روزی این درخت / واین باد مختلف بکُشد روزی این چراغ (سعدی۲: ۴۷۷ ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُخْتَلِفٌ: گوناگون
معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
ریشه کلمه:
خلف (۱۲۷ بار)

مترادف ها

different (صفت)
غیر، مغایر، مختلف، متفاوت، متنوع، متمایز

variant (صفت)
متبادل، مختلف، گوناگون

dissimilar (صفت)
بی شباهت، ناجور، مختلف، غیر مشابه، ناهمسان، ناهمانند، دگرگون

disparate (صفت)
ناجور، مختلف، نابرابر، نامساوی

several (صفت)
جدا، مختلف، چندین، چند

various (صفت)
مختلف، متنوع، گوناگون، غیر متجانس، چندین، چند تا، جورواجو

diverse (صفت)
مختلف، متنوع، گوناگون

divergent (صفت)
مختلف، واگرا، متباعد، انشعاب پذیر

multifarious (صفت)
بسیار، مختلف، گوناگون، دارای انواع مختلف

hetero- (پیشوند)
مختلف، گوناگون

فارسی به عربی

عدة , متباعد , متباین , متنوع , مختلف

پیشنهاد کاربران

نسب کاغذ چاپگر همراه بانک های کل ایران نصب بر روی گوشی بصورت سیاه و سفید و فارسی چاپ شود
جورواجور
هم خانواده ی مختلف
چندگون
moxtalef این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
آنیاتور ãnyãtur ( آنیات از سنسکریت: اَنیاتَ= اختلاف + پسوند دارندگی «اور» )
ویژیدور ( ویژید از سنسکریت: ویچّهِدَ= اختلاف + «اور» )
ویروپور ( ویروپ از سنسکریت: ویروپَ= اختلاف + «اور» )
...
[مشاهده متن کامل]

تاراشور ( تاراش از سنسکریت: تارَتَمیَ= اختلاف + «اور» )
ویپَریتور ( ویپَریت از سنسکریت: ویپَریتَ= اختلاف + «اور» )

بپرس