مدیریت

/modiriyyat/

مترادف مدیریت: تدبیر، کیاست، ریاست، تمشیت

برابر پارسی: گردانش، گردانندگی

معنی انگلیسی:
administration, directorship, management, managing, supervision, conduct, direction, managemant

لغت نامه دهخدا

مدیریت. [ م ُ ری ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) مدیر بودن. مدیری : مدیریت کل ، مدیریت عامل ، مدیریت دبستان. رجوع به مدیری و مدیر شود.

فرهنگ فارسی

مدیر بودن مدیری .

فرهنگ معین

(مُ یَّ ) [ ع . ] ۱ - (مص جع . ) مدیر بودن ، مدیری . ۲ - علم و هنر متشکل کردن ، همآهنگ کردن .

دانشنامه عمومی

مدیریت به فراگرد به کارگیری کارامد و اثربخش منابع مادی و انسانی زیر نظام ارزشی پذیرفته شده آن جامعه با عنایت به اصولی چون برنامه ریزی، سازماندهی، بسیج منابع و امکانات، هدایت و کنترل و نظارت بر اساس هدف های از پیش تعیین شده گفته می شود.
تاکنون، تعاریف متعددی برای مدیریت ارائه شده است. برخی از مهم ترین تعاریفی که ارائه شده، به قرار زیر است:
• هنر انجام کار به وسیله دیگران یا تفویض کار
• فرایندی که طی آن تصمیم گیری در سازمان ها صورت می پذیرد.
• انجام وظایف برنامه ریزی، سازماندهی، رهبری، هماهنگی و کنترل
• علم و هنر هماهنگی کوشش ها و مساعی اعضای سازمان و استفاده از منابع برای نیل به اهداف سازمانی
• بازی کردن نقش رهبر، منبع اطلاعاتی، تصمیم گیرنده و رابط برای اعضای سازمان[ ۱]
• مجموعه ای از عملیات آگاهانه و مستمر برای موفقیت یک سازمان می باشد.
• مدیریت عبارتست از عملی که به صورت آگاهانه و مستمر انجام می شود و به سازمان شکل می دهد.
تعریف ذیل، مفاهیم کلیدی مدیریت را دربردارد:
• مدیریت یک فرایند است.
• مفهوم نهفتهٔ مدیریت، هدایت تشکیلات انسانی است.
• مدیریت مؤثر، گرفتن تصمیمات مناسب و دست یابی به نتایج مطلوب.
• مدیریت کارا به تخصیص و مصرف مدبرانه می گویند.
• مدیریت بر فعالیت های هدفدار تمرکز دارد. [ ۲]
مدیریت از دید کارکردی، شامل وظایفی همچون برنامه ریزی، تصمیم گیری، سازماندهی، نوآوری، هماهنگی، ارتباطات، رهبری، انگیزش و کنترل می گردد. این نوع تعاریف از مدیریت اگر چه با کمی و کاستی یا فزونی هایی در واژه های بیان کنندهٔ وظایف روبروست، اما به نظر روان تر از تعاریفی است که می کوشند مدیریت را محصور به یک ویژگی خاص نمایند یا ارزش فلسفی خاصی به مفهوم بیفزایند. بااین حال، تعاریف متعدد از مدیریت با توجه به کارکردهای آن از سوی محققانی چون فایول یا گیولیک دارای تفاوت هایی است که به سادگی نمی توان از آن ها گذر کرد. آنچه واضح است علم مدیریت هنوز نتوانسته است تعریف خود را مدیریت کند. [ ۳]
۱۰ اصل مهم در مدیریت
تقسیم کار مناسب، به منظور یک مسئولیت ویژه برای هریک از کارمندان.
اطلاع رسانی دقیق درمورد قوانین و مقررات موجود در سازمان به کارمندان.
• تیم پروژه فقط و فقط از یک نفر دستورالعمل گرفته و آن را اجرایی کند و هر گروه به صورت جداگانه یک رئیس داشته باشد.
• اطمینان کامل از پیشروی درست اعضای سازمان در یک راستا و برای یک هدف.
• اطمینان از وجود منافع مشترک برای سازمان در بین کارکنان هر گروه.
• اطمینان از وجود پاداش مناسب برای اعضای سازمان.
• آگاهی از تصمیم گیری های مدیران گروه های زیر مجموعه شرکت.
• ایجاد امنیت شغلی برای کارکنان.
• تشویق کارکنان به داشتن خلاقیت و انگیزه در کار.
• تقویت روحیهٔ تیم پروژه و تلاش برای هماهنگی و انسجام گروه[ ۴] [ ۵]
عکس مدیریتعکس مدیریتعکس مدیریت

مدیریت (فیلم). مدیریت ( انگلیسی: Management ) فیلمی در ژانر کمدی رمانتیک و کمدی - درام است که در سال ۲۰۰۸ منتشر شد.
از بازیگران آن می توان به جنیفر آنیستون، استیو زان، وودی هارلسون، فرد وارد و مارگو مارتیندال اشاره کرد.
عکس مدیریت (فیلم)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

مدیریّت (management)
فرآیند یا فن اداره کردن یک کسب و کار. نظام های مدیریتی متناسب با نوع سازمان، شرکت و هدف های مربوط به آن ها شکل می گیرند. از اوایل دهۀ ۱۹۷۰، تقاضا برای کسب مهارت های علمی و مدون مدیریت رو به افزایش بوده است، نظیر مهارت هایی که طی دوره هایی در مدرسۀ بازرگانی هاروارددر ایالات متحده امریکا و در مدرسۀ بازرگانی لندنتدریس می شده است. برعکس، در ژاپن، این گونه مهارت ها را در حین کار فرا می گیرند. کارکنان تمایل دارند که همۀ دورۀ خدمت خود را در شرکت معیّنی بگذرانند و در اواخر دورۀ خدمت به سِمت های مدیریتی دست یابند. در اروپا، مدیریت براساس اجماع، بیش از مدیریت براساس تصمیم گیری های فردی، طرف توجه بوده است.

جدول کلمات

ریاست

مترادف ها

direction (اسم)
طرف، مدیریت، جهت، رهبری، سمت، دستور، قانون شرع، قانون کلی، هدایت، مسیر، خط سیر، سو، اداره جهت، راه مسیر

administratorship (اسم)
مدیریت

directorship (اسم)
مدیریت

editorship (اسم)
مدیریت، مقام سردبیری

stage direction (اسم)
مدیریت، کاگردانی

فارسی به عربی

ادارة ، إدارَة

پیشنهاد کاربران

سرپرستی
مدیریت: رهبری کردن برای درست انجام گرفتن کاری یا به بهره برداری دلخواه رساندن، یا بهره برداری بهینه کردن یا ارزش بخشیدن و یا بالا بردن ارزش چیزی یا دفاع کردن.
همتای پارسی مدیریت، واژه ی مانوی پِشاری peshAri و واژه ی راینیش rAyenish از پهلوی: rAyenishn می باشد.
تحت سلطه ی خود داشتن کسی یا مجموعه ای
گردانش
راینیتاری= مدیریت= میان گری، فرمداری، ماناگری، مان گری، وینارِش، دَوران، دَور، دورگ، کارگردانی، گردان گری، ساماناکی، گرداناکی، فرمان پَتیه، فرمان بُدی، رایناکی، رایشن، فرمان فرمایی، رایینی داری، رایینیشن، رایینِش، دامیت،
...
[مشاهده متن کامل]

دامیتیدن، دامیستیش، کیاست، گردانش، گردانندگی
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
نویسنده: امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی.
#آسانیک گری

راهبری، هدایت
مدیر: سامانگر؛
مدیریت: سامانگری.
مدیریت یعنی کار با و بوسیله دیگران.
مدیریت = وینارِش
مدیریت کردن = ویناردَن
بن مایه: ۱ - فرهنگ فارسی به پهلوی، استاد فره وشی ۲ - فرهنگ کوچک پهلوی، مکنزی
واژه ی مدیریت از واژه "دور" گرفته شده است. دور با دریافت "دوران"و "سازماندهی با رویکرد زمانی" از میان واژه فارسی است که زبان اربی آنرا وام گرفته است ولی واژه مدیریت گونه ی اربی شده واژه دور است.
سازماندهی
کاربرد واژه ی �سازماندهی� از دربرگیرندگی بس بیش تری در سنجش با �گردانندگی� و �کارگردانی�یاد شده در بالا برخوردار است.
کار گردانی
با سلام و سپاس از پارسی دوستان و دیدگاههای نیکشان:
واژه مدیریت برابر واژه manage در زبان انگلیسی است:
آریانپور برای این واژه چم های فراوانی آورده است:
manage man. age

( در اصل ) اسب را آموخته کردن ، ( اسب را ) تعلیم دادن
...
[مشاهده متن کامل]

اداره کردن ، گرداندن ، سامان گرى کردن
managing director
مدیر عامل

to manage a household
خانواده اى را اداره کردن

he managed the school while his father was away
در غیاب پدرش مدرسه را اداره می کرد. ‏

my wife manages our income very well
زن من درآمد ما را خوب اداره مى کند. ‏

مهارکردن ، ( حرکت چیزى را ) کنترل کردن ، واپاد کردن
the teacher could not manage those unruly students
معلم قادر به مهار کردن آن شاگردان بی انضباط نبود. ‏

she managed her husband without his being aware of it
آن زن بدون این که شوهرش متوجه باشد او را اداره می کرد. ‏

( با چاپلوسی یا مهارت یا زور و غیره ) وادارکردن ، تسلیم کردن ، سر به زیر کردن
( نادر ) با دقت به کار بردن یا استفاده کردن
properly managed, we have enough food to last us two months
اگر مدیریت صحیح به کار بریم ، غذا براى دو ماه کافى خواهد بود. ‏

موجب شدن ، ترتیب دادن ، ( به انجام کارى ) موفق شدن ، انجام دادن ، از عهده برآمدن
he managed to offend everyone
به هر طریق ممکن همه را از خود می رنجاند. ‏

the suitcases are heavy but I can manage by myself
چمدان ها سنگین هستند ولی به تنهایی از عهده ى آنها برمی آیم . ‏

despite their insults, he managed to stay calm
علیرغم توهین هاى آنها او موفق شد که خونسردى خود را حفظ کند. ‏

( قدیمی ) رجوع شود به :‏ e‏g‏e‏n‏a‏m‏
( قدیمی ) رجوع شود به :‏ t‏n‏e‏m‏e‏g‏a‏n‏a‏m
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
اکنون به بررسی این واژه در فرهنگ های دیگر می پردازیم:
اداره . [ اِ رَ ] ( ع مص ) اِدارت . گردانیدن . ( تاج المصادر بیهقی ) . بگردانیدن . گرداندن : در مداومت کؤس و اقداح و ادارت کاسات از دست سُقات . . . ( جهانگشای جوینی ) .
الا یا ایهاالساقی اَدِرْ کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
حافظ.
◄ گردیدن . ( لازم و متعدیست ) .
◄ گرد کردن . ( تاج المصادر بیهقی ) . گردگردانیدن . چرخاندن . چرخانیدن .
◄ مبتلا بعلت دوار شدن . ( منتهی الارب ) .
◄ نگریستن درکار تا داند چگونه انجام کند آنرا. ( منتهی الارب ) .
◄ کارگردانی .
◄ اداره کردن ؛ قوام دادن . نظام دادن . گرداندن . چرخاندن . مستقیم کردن . تنظیم کردن . رتق و فتق دادن . نظم و نسق دادن . تولیت کردن . متولی بودن . ولایت راندن . قیادت کردن : اداره کردن شغلی را؛ راندن آن شغل را. راه بردن .
فرهنگ معین
اداره
( اِ رِ ) [ ع . ادارة ] 1 - ( مص م . ) نظام دادن ، گرداندن کار. 2 - ( اِ. ) بخشی از هر وزارتخانه که مسئولیت انجام دادن بخشی از کارهای دولتی را به عهده دارد.
با نگرشبه واژه هم چم مدیر و مدیریت می توان چنین یافت که واژه برابر آن
� گرداننده ( مدیر ) ، گرداندن، گردانندگی، راهبری و واژه بهتر آن ساماندهی و در برخی کاربردها مهار و واژه راهبرد� هم کاربردپذیر است.
بادرود

گردانگری
کنترل
توانایی بسیج، به کارگیری و هدایت منابع انسانی و امکانات مادی، برای نیل به اهدافِ مدنظر می باشد.
این واژه تازى ( اربى ) است و برابر پارسى آن اینهاست: دامیستیش ( پارسی نو ) دامیتیدن بن :دامیت ( پارسی نو ) رایینِش Rainesh ( پهلوى: رایینیشْنْ: مدیریت، ساماندهى ، گردانندگى ) ، رایینیدارى Rainidari ( پهلوى: رایینیتاریهْ: مدیریت، سازماندهى، فرمانفرمایى ) ، رایِشنRayeshn
...
[مشاهده متن کامل]

( پهلوى: مدیریت، ریاست، حکومت ) ، رایِناکى Rayenaki ( پهلوى: مدیریت، ریاست، گردانندگى ) ، فرمانپُدى Farmanpodi ( پهلوى: فْرَمان پَتیهْ : مدیریت، فرماندهى، ریاست ) ، گرداناکى Gardanaki ( پهلوى: مدیریت، اداره، گردانندگى ) ، ساماناکى Samanaki ( پهلوى: مدیریت ، ساماندهى،
نظم بخشى )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس