مرار

لغت نامه دهخدا

مرار. [ م َ ] ( اِ ) نوعی از بادآورد و شکاعی باشد که به عربی شوکةالبیضاء خوانند و آن هم بوته خاری است سفید که در خاصیت کار بادآورد می کند. ( برهان قاطع ). رجوع به مُرار شود. || ( ع اِ ) نوعی ریسمان. || ج ِ مِرَّة است. رجوع به مرة به معنی خلط و مرار اصفر و مرار اسود و نیز رجوع به مِرار شود. || ج ِ مریر. ( ناظم الاطباء ).

مرار. [ م ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مِرَّة. ( دستورالاخوان ) ( اقرب الموارد ). || ج ِ مِرَّة. ( اقرب الموارد ). به معنی بارها و دفعات و کرات و مرات. رجوع به مِراراً شود. || ( مص ) کشیده شدن. ( از منتهی الارب ). ممارة. ( اقرب الموارد ). رجوع به ممارة شود.

مرار. [ م ُ ] ( ع اِ ) نوعی از درخت تلخ است و آن نیکوترین وافضل علفهاست و هرگاه شتر آن را بخورد لبهای او برگردد و دندان آشکار شود. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). درخت تلخ. شتوه. ( السامی ). یکی از گونه های شنگ است. ( فرهنگ فارسی معین ). اسم عربی خاری است که در اواخر بهار به هم می رسد و در مصر می روید و دریه نامند برگش مانند برگ چغندر و مایل به سیاهی ملاصق زمین ، و در تابستان مانند درخت شعبها از یک بیخ می روید و شبیه به شکاعی می شود و در آن تخمی مانند تخم کافشه و بسیار تلخ ، و قوتش تا چهار سال باقی است و ساق او را پوست بازکرده می خورند و منبتش میان زراعات و جای نمناک است و چون شتر را فربه می کند لذا شوک الجمال نیز نامند و در حرارت معتدل و در سیم خشک و نایب مناب عصی الراعی و شکاعی و مدر بول ، و آب او مفتح سدد و جهت ضعف جگر و علل قصبه ریه و تب های کهنه و جرب و حکه و درد پهلوی مزمن... نافع است. ( از تحفه حکیم مؤمن ).
- آکل المرار ؛ جد امرءالقیس را گویند بدان جهت که چون شتر مرارخورده لبهائی برگشته داشت و دندان هائی نمایان. رجوع به منتهی الارب و اقرب الموارد شود.
- ثنیةالمرار ؛ جائی در حدیبیة که حضرت پیامبر اسلام در آنجا فرودآمد. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

جمع مره
( اسم ) یکی از گونه های شنگ مریر .
نوعی از باد آورد و شکاعی باشد

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مرة ، دفعه ها، مرتبه ها.

فرهنگ عمید

سختی، مشکل، رنج.
گیاهی خاردار با برگ های مایل به سیاه، گل های زرد و تخم تلخ مزه.

پیشنهاد کاربران

بپرس