مردم

/mardom/

مترادف مردم: آدم، آدمی، آدمیزاد، انس، انسان، بشر، توده، خلق، عوام، ملت، ناس، نفوس ، انسان شریف، مردمک، آدمیان، انسان ها، نژاد، اهالی، شهروند، تبعه، افراد، بیگانگان، غریبه ها

متضاد مردم: پری، جن

معنی انگلیسی:
people, men, man, humankind, populace, population, public, anthropo-, commonwealth, country, crowd, folk, they, creature, land

لغت نامه دهخدا

مردم. [ م َ دُ ] ( اِ )آدمی. انس. انسان. آدمیزاده. شخص. بشر :
دریا دو چشم وبر دل آتش همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید.
رودکی.
خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم از او شاد و گه بود ناشاد.
رودکی.
مردمان از خرد سخن گویند
توهوازی حدیث غاب کنی.
رودکی.
بهین مردمان مردم نیکخوست
بتر آنکه خوی بد انباز او است.
بوشکور.
توانگر بنزدیک زن خفته بود
زن از خواب شرفاک مردم شنود.
بوشکور.
گفت ای مردمان از جای خویش نمی جنبید و خفته اید و راحت و آسانی گرفته اید مردم آنگاه مردم بود که او را جنبش و حرکت بود. ( ترجمه طبری بلعمی ).
از آن کردار کو مردم رباید
عقاب تیز نرباید خشین سار.
دقیقی.
که یار داشت با او خویشتن راست
نباید بود مردم را هزاکا.
دقیقی.
چون گرسنه شوند بیایند و مردم راو هر جانور را که بیابند بخورند. ( حدود العالم ).
فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم
آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه.
خسروی.
بر این و بر آن روز هم بگذرد
خردمند مردم چراغم خورد.
فردوسی.
بجز مغز مردم مده شان خورش
مگر خود بمیرند از این پرورش.
فردوسی.
چو جامه نه در خورد مردم بود
همان مردم اندر میان گم بود.
فردوسی.
مردم نه ای ای حیز به چه ماند رویت
چون بوزنه ای کو بکسی باز خماند.
طیان.
بزرگان گنج سیم و زر گوالند
تو از آزادگی مردم گوالی.
طیان مرغزی.
بر او مردمی کو کبر دارد
بتر باشد هزاران ره ز کافر.
همان رسم تواضع برگرفته ست
تو مردم دیده ای زین نیکخوتر.
فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 182 ).
تو مردمی کریمی من کنگری گدایم
ترسم ملول گردی با آن کرم ز کنگر.
فرخی.
گویندنخستین سخن از نامه پازند
آن است که با مردم بداصل مپیوند.
لبیبی.
به آسیب پای و به زانو و دست
همی مردم افکند چون پیل مست.
عنصری.
و آن سیب به کردار یکی مردم بیمار
کز جمله اعضا و تن او را دو رخان است.
منوچهری.
حاسدم گوید که ما پیریم و تو برناتری بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

آدمی، انسان، بیشتربصورت جمع استعمال می شود، مردمان جمع ، به معنی مردمک چشم هم گفته شده
( اسم ) ۱- انسان بشر آدمی : هرچه بر مردم بلا و شدت است این یقین دان کز خلاف عادت است . ( مثنوی ) جمع: مردمان : مردمان حمص عاصی شدند . ۲- انسان مهذب : ولکن با مردمان مردم باش وبا آدمیان آدمی ... یامردم آبی . آدم آبی : نقد اشکم را بزور از مردم چشم ربود گرد او گردم که باج از مردم آبی گرفت . ( حسین آشوب ) ۳- مردمک . یا مردمک چشم . مردم چشم : ز گریه مردم چشمم نشسته در خونست ببین که در طلبت حال مردمان چونست ? ( حافظ )
جامه کهنه و در پی کرده

فرهنگ معین

(مَ دُ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - انسان ، آدمی . ۲ - مردمک چشم . ج . مردمان .

فرهنگ عمید

۱. انسان ها، آدمیان.
۲. [مجاز] کسانی که در یک مکان اقامت دارند، ساکنان جایی.
۳. انسان هایی که دارای ویژگی یا ویژگی های مشترکی هستند.
۴. (زیست شناسی ) [قدیمی، مجاز] مردمک چشم: ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است / ببین که در طلبت حال مردمان چون است (حافظ: ۱۲۶ ).

گویش مازنی

/mardem/ مردم

دانشنامه عمومی

مَردُم جمعی از شخص ها است که کل یک قومیت، ملت یا رده های بالاتری مانند مردم یک قاره را شامل می شود. برای نمونه، «ملت ایران» با نام مردم ایران ، ایرانی یا ایرانیان شناخته می شوند. یا قوم بلوچهایاح که بلوچی ، بلوچی ها یا بلوچیان نامیده می شوند و یا ملل اروپائی که آنها را اروپاییان صدا می زنند. [ ۱]
مردم میتوانند توده های مردمی را تشکیل دهند.
مردم به معنی از تخمه آدمیان است و از دو بخش تشکیل شده است ، مرت به مانای آدمی و مَرد به کار رفته است. و واژه تخم Tôhm ( تُهم، تخم، تُم )
در سیاست، جمهوری اصطلاحی است که مدعی حکومت مردم است. مثلا جمهوری روم از اصطلاح "سنا و مردم روم" استفاده می کرد و حتی پس از آن که کاملا به وضعیت استبدادی برگشت هم از این اسم استفاده می نمود. یا جمهوری خلق - به عنوان مثلا چین - معمولا یک کشور تک حزبی مارکسیستی یا سوسیالیستی است که ادعا حکومت از طرف مردم را دارد.
دموکراسی حکومتی است که در آن مردم، اقتدار برای انتخاب قانون و قانون گذار دارند.
عکس مردمعکس مردم

مردم (ترانه). مردم تک آهنگی از نصرالله معین است که پس از آهنگ مجنون روانه بازار شد. [ ۱] این آهنگ مضمونی اجتماعی دارد که شعر آن از افشین مقدم و تنظیم و آهنگ سازی بر عهده علیرضا افکاری بود. معین در این ترانه به مسئله معیشت و زندگی مردم، بچه های کار و امید به آینده به دلگرمی از اسطوره های گذشته اشاره می کند. این تک آهنگ در نظرسنجیِ شبکه من و تو به عنوان دومین آهنگ سال انتخاب شد. محمود احمدی نژاد در مراسمی در صحن علنی مجلس قسمتی از مضمونِ این ترانه را به سخن آورد که حواشی بسیاری درایران به همراه داشت. ( احمدی نژاد: کسانی که فرش می بافند نباید خود روی حصیر بخوابند؛ ترانه: کسی که فرش می بافه/ نباید رو حصیر باشه ) . [ ۲] نماهنگی نیز برای این اثر توسط امیر سلیمانی ساخته شده است.
عکس مردم (ترانه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

ناس

مترادف ها

folk (اسم)
گروه، مردم، خلق، ملت، قوم و خویش

population (اسم)
جمعیت، مردم، سکنه، نفوس، تعداد مردم، اهلیت

people (اسم)
جمعیت، مردم، طایفه، خلق، ملت، قوم، مردمان

citizenry (اسم)
تبعیت، شهروندان، مردم، ساکنین

public (اسم)
مردم، عموم، عامه

mankind (اسم)
مردم، بشریت، نوع انسان، نژاد انسان، بشر، جنس بشر

فارسی به عربی

جمهور , سکان , قوم , مواطنة , ناس

پیشنهاد کاربران

واژه مردم
معادل ابجد 284
تعداد حروف 4
تلفظ mardom
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: martom]
مختصات ( مَ دُ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی mardom
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
ابناء جهان . [ اَ ءِ ج َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خلق .
جمعیت
ملت
ادمی
مردم, ملت
ارباب مراحم و اشفاق ؛ مردمان مهربان و مشفق. ( ناظم الاطباء ) .
خلق الله
بریه

People
Bodies
مَردُم
مَر - دُم
مَر = بسیار ، فراوان ، خیلی ، بیش ، همریشه با :
انگلیسی : more
آلمانی : mehr
دُم = تُخم ، تُم ، تَهم
مَردُم = تُخم های بسیار
" مَر " به مینهء بسیار و به شکل " مور " در واژه : مورچه
به چهر " مول " در مولکول: مولَک - اول و هم چنین :
مور مور کردن بَدَن
مرتو ( انسان ) توهم ( تخم )
تخم انسان، نژاد انسان
کنایه از سرد شدن، بی روح شدن، خشک شدن، بی میل شدن، ناامید شدن، دل سردشدن، دل زده شدن، ملول گشتن، بی شورشدن، از هیجان افتادن، بی اعتنا گشتن، مردن
آدم، آدمی، آدمیزاد، انس، انسان، بشر، توده، خلق، عوام، ملت، ناس، نفوس، انسان شریف، مردمک، آدمیان، انسان ها، نژاد، اهالی، شهروند، تبعه، افراد، بیگانگان، غریبه ها

مردم:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " مردم" می نویسد : ( ( مردم در پهلوی مرتوم martōm بوده است این واژه آمیغی است و از دو پاره مَرتْ mart و توهم tōhm در پارسی" مرد " و " تخم" ساخته شده است ؛معنی ریشه ای آن کسی است که از تخمه و تبار انسان است. مردم در بیت زیر ویژگی سبکی است و در معنی انسان به کار برده شده است. ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( چو زین بگذری، مردم آمد پدید؛
شد این بندها را سراسر کلید. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 195 )

"مردم" در تاریخ بیهقی به معنی طر فدار هم آمده است.
" و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره آب بودی، از رودی" ( مردمش در اینجا به معنی طرفدارانش آمده است )
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۳.
جمعیت
عربی:ناس
افراد
ملت یک شهر

مردمک چشم. ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حال مردمان چون است ( حافظ )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس