مرکز

/markaz/

مترادف مرکز: بین، میان، میانه، وسط، پایگاه، جایگاه، قرارگاه، محفل، محور، کانون، قلب

برابر پارسی: کانون، پایتخت، فرنشین، کُیان، میان، میان گاه، میانه، نافه، هسته

معنی انگلیسی:
centre, headquarters, head office, place, point, core, heart, capital, center, centri-, centro-, epicenter, hub, midpoint, navel, seat, station, head - office, principal seat, crossroad

لغت نامه دهخدا

مرکز. [ م َ ک َ ] ( ع اِ ) میانه دائره. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نقطه که میان دائره پرگار می باشد.( غیاث ). نقطه پرگار. ( مهذب الاسماء ). دنگ. در اصل این لفظ صیغه اسم ظرف از رکز بالفتح است که به معنی چیزی نوکدار مثل نیزه و جز آن در زمین فرو بردن است پس نقطه دائره پرگار را بهمین جهت رکز گویند که آن جائی است که نوک پره پرگار را در آن فرو برده با پره دیگر دایره می کشند. ( غیاث ). || در اصطلاح مهندسان ، نقطه ای است در وسط دایره یا کره بطوری که جمیع خطوطی که از آن نقطه بسمت محیط دایره یا کره خارج گردد برابر باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). مقابل محیط. میان دائره یا کره. ج ، مَراکز :
همی نام باید که ماند نه ننگ
برین مرکز ماه و پرگار تنگ.
فردوسی.
چون مرکز پرگار شد آن قطره باران
وان دایره آب بسان خط پرگار.
منوچهری.
مرکز نشود دایره آن دایره بنگر
صد دایره در دایره بنموده پدیدار.
منوچهری.
|| میان چیزی. ( غیاث ). قلب. دل :
گه در سجود باش چو در مغرب آفتاب
گه در رکوع باش چو بر مرکز آسمان.
خاقانی.
گوهر خاک را... مجاور مرکز گردانید. ( سندبادنامه ص 2 ). جسم هوا را به وسیلت برودت به مرکز ثری فرستاد. ( سندبادنامه ص 2 ).
مرکز این گنبد فیروزه رنگ
بر تو فراخ است و بر اندیشه تنگ.
نظامی.
هر آن جوهر که هستند از عدد بیش
همه دارند میل مرکز خویش.
نظامی.
آن لگد کی دفع خار او کند
حاذقی باید که بر مرکز تند.
مولوی.
- فلک خارج مرکز ؛ فلک اوج. و از آنرو این فلک را خارج مرکز گویند که مرکز آن غیر مرکز زمین است و محیط بر زمین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- مرکز اتکاء ؛ نقطه اتکاء. مرکز اتکال. پشت. پشتی بان. پشت و پناه. پشتی وان. هوادار.
- مرکز ارض ؛ مرکز زمین.
- مرکز اغبر ؛ مرکز غبرا. کنایه از زمین :
بگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار
بنهاد مرا مادر برمرکز اغبر.
ناصرخسرو.
- مرکز خاک ( خاکی ) ؛ زمین :
انباشت شاه معده ٔآب روان به خاک
تا کم رسد به مرکز خاکی زیان آب.
خاقانی.
ز پرگار زحل تا مرکز خاک
فروخواند آفرینش های افلاک.
نظامی.
- مرکز خورشید ؛ کنایه از آسمان چهارم. ( برهان ) ( آنندراج ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

میان دائره، نقطه وسط دائره ، محل اقامت شخص یاحاکم ووالی، پایگاه، مراکز جمع
( اسم ) ۱- میان میانه وسط . ۲- نقط. وسط دایره : ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن . ( حافظ ) توضیح نقطه ایست در وسط دایره که از آن نقطه هم. خطوط مستقیم بمحیط دایره ( شعاع ها ) مساوی هستند . ۳ - محل اقامت پادشاه و امیر : چون خلیفه رسید سلطان لگام اسب او گرفته ... او را در مقر خلافت ومرکز دولت قرار داد . ۴ - محل اصلی و فراوانی چیزی ( میوه و غیره ) . ۵- محل مقام : در آن مدت که اراضی بیلقان مرکز اعلام فرقدسای و مضرب خیام عسا کر گیتی گشای بود .... ۶ - کرسی ناحیه و ولایت و ایالت مستقر : تبریز مرکز آذربایجان است . ۷- پایتخت : از مرکز دستور رسیده ... ۸ - دندانه و تضریسی که در تحریر حروف یک کلمه بکار رود مثلا بیند دارای دو مرکز است : ی ن جمع : مراکز . یا مرکز افلاک . میان آسمان : آصف ایام عین الملک فخرالدین که هست قدر او از مرکز افلاک برتر آمده . ( لباب الالباب . ) یا مرکز ثقل . نقط. منتج. سنگینی هم. مولکولهای یک جسم گرانیکاه . یا مرکز خورشید . ۱ - آسمان چهارم . دنیا . یا مرکز زمین . ۱ - وسط کر. ارض . ۲ - کر. زمین ارض . یا مرکز عودی لباس . زمین : گشت بساط ثناش مرکز عودی لباس گشت ضمان بقاش گنبد گوهرنگار . ( خاقانی . ) یا مزکر فلک . مرکز افلاک . یا مرکز کار زار . میدان جنگ : ... که هومان به پیروزی شهریار روان آمد از مرکز کار زار . ( شا. ) یا مرکز مثلث . مرکز مثلثه : در مرکز مثلث بگرفت ربع مسکون فریاد اوج مریخ از تیغ مه صقالش . ( خاقانی ) یامرکز مثلثه . چهار است : یامرکز مثلث. آبی . مثلث. آبی . یا مرکز مثلث. آتشی . مثلث. آتشی . یا مرکز مثلث. خاکی . مثلث. خاکی . یامرکز مثلث. هوایی . مثلث. هوایی .

فرهنگ معین

(مَ کَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - میان ، وسط . ۲ - میان دایره ، نقطة وسط دایره . ج . مراکز. ۳ - محل اصلی و فراوانی چیزی . ۴ - محل ، مقام . ۵ - پایتخت .

فرهنگ عمید

۱. میان دایره، نقطۀ وسط دایره.
۲. محل اقامت شخص یا حاکم و والی، پایگاه.
۳. محل، مکان.
۴. [قدیمی، مجاز] دنیا، جهان.
* مرکز ثقل: (فیزیک )
۱. گرانیگاه.
۲. جایگاه اصلی چیزی.

فرهنگستان زبان و ادب

[مهندسی مخابرات] ← مرکز تلفن

واژه نامه بختیاریکا

جِرِنگَه؛ تی

دانشنامه عمومی

مرکز (شهرستان قدم جای). مرکز ( به لاتین: Markaz ) یک روستا در قرقیزستان است که در شهرستان قدم جای واقع شده است. [ ۱] مرکز ۷٬۸۶۰ نفر جمعیت دارد. [ ۲]
عکس مرکز (شهرستان قدم جای)

مرکز (هندسه). مرکز در هندسه ( به یونانی: κέντρο ) [ ۱] یا مرکزِ هندسیِ یک جسم، نقطه ای درست در میانِ آن است. البته با توجه به تعاریفِ خاصِ قرارداد شده برای مرکزِ هندسی، یک مورد - یا جسم - می تواند مرکزی نداشته باشد.
مرکزِ یک دایره، نقطه ای حدِ وسط از نقاطی است که بر روی لبهٔ آن قرار دارند یا فرض شده اند. به همین گونه، مرکزِ کُره نقطهٔ وسط از نقاطی است که بر روی سطحِ آن کُره فرض شده اند و مرکز یک پاره خط نیز نقطه میانیِ دو سرِ آن پاره خط است.
عکس مرکز (هندسه)عکس مرکز (هندسه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

راس

مترادف ها

heart (اسم)
جوهر، قلب، مرکز، ضمیر، دل، رشادت، لب کلام، دل و جرات، مغز درخت

base (اسم)
باز، ریشه، تکیه گاه، زمینه، پایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، مرکز، شالوده، ته، بناء، ته ستون، صدای بم، عنصر

seat (اسم)
مقر، جا، کفل، نیمکت، مرکز، مستقر، مسند، نشیمن، مدار، صندلی، محل اقامت، سرین، جایگاه، نشیمن گاه

focus (اسم)
قطب، مرکز، کانون، فاصله کانونی، مرکز توجه، کانون عدسی، نقطه تقاطع

capital (اسم)
مایه، مرکز، مستقر، سرستون، سرمایه، پایتخت، حرف بزرگ، تنخواه

middle (اسم)
میان، مرکز، میانه، کمر

center (اسم)
میان، مرکز، میانه، مدار، وسط و نقطه مرکزی

station (اسم)
وقفه، جا، وضع، موقعیت، مرکز، مقام، رتبه، مرحله، پاتوغ، جایگاه، ایستگاه، موقعیت اجتماعی، در حال سکون، ایستگاه اتوبوس و غیره، توقفگاه نظامیان و امثال ان

فارسی به عربی

تدخل , ترکیز , قلب , محطة , محور , مرکز , مقعد ، إدارَة

پیشنهاد کاربران

سلیم
مرکز: هسته
مرکزmarkaz
معنی
۱. میان دایره؛ نقطۀ وسط دایره.
۲. محل اقامت شخص یا حاکم و والی؛ پایگاه.
۳. محل؛ مکان.
۴. [قدیمی، مجاز] دنیا؛ جهان.
⟨ مرکز ثقل: ( فیزیک )
۱. گرانیگاه.
۲. جایگاه اصلی چیزی.
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف
۱. بین، میان، میانه، وسط
۲. پایگاه، جایگاه، قرارگاه، محفل
۳. محور
۴. کانون
۵. قلب
برابر پارسی
کانون، کیان، میا نگاه، نافه، ونسار، وندسار
هر آن جوهر که هستند از عدد بیش
همه دارند میل مرکز خویش

کُیان= مرکز= هسته، ریشه، خانواده، دل، نهاد، پای تخت، فرنشین، کانون، میان، میان گاه، میانه، نافه، ناوند، مید، میدیو، mide، میانتم، ناوین، کنتن، کنتار، center، centre ، کندار
برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
...
[مشاهده متن کامل]

اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) .
نویسنده: امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی
#آسانیک گری

‏میانتُم = مرکز
{میانتُم: میان پسوند �تُم� ( این پسوند یک پسوند پهلوی و به چم � - ترین� است ) . رویهمرفته می شود میانترین، میانترین جا و . . . }
‎#پیشنهاد_شخصی
‎#پارسی دوست
دوستان عزیز
به جای اینکه بگوید مرکز خرید بگویید:میان گاه خرید یا ناوین خرید

مرکز عربی است
و ایرانی آن میشود
پارسی. . . . . میان
کردی ( کرمانج ) . . . . . ناوین یا ناو
کردی ( لکی ) . . . . ناو
کردی ( سورانی ) ناو
کردی ( جنوبی ) ناو
این واژه تازی است
و کُردی آن میشود ناو یا ناوین
که بهتر است به جای مرکز استفاده شود اصل ایرانیم هستش
هسته، دل، نهاد
مرکز
یکی از برابرهای این واژه در انگلیسی centre یا center است که هم ریشه با واژه ی :
کَندار یا کَنتار پارسی برگرفته از کارواژه ی کَندن یا کَنتن
در آغاز به مینه ی شهر به کار میرفته چون برای ساخت شهر زمین را میکندند ، نمونه :
...
[مشاهده متن کامل]

سَمَرکَند ( سمرقند ) ، تاشکند ، کندهار ( قندهار ) و کَن و . . .
و سپس به آرِش ِ مرکز

ناوند . ناف
میانگاه
کانون
در اوستا " مید ، میدیو " که در واژه های میدیوماه ، میدیو زرم ، میدیو شم و میدیارم دیده می شود و معنای آنها به ترتیب : میانه ماه یا چهاردم ماه ، میانه بهار ، میانه تابستان و میانه زمستان می باشد .
میدها = مراکز
میدبرید = مرکز پست
میدهای رزمی = مراکز نظامی
Centre
این واژه در زبان های ایران ناوند آمده است و در گویش های کردی همچنان به همین معنی به کار می رود. از ریشه ناو یا نافه که سوراخ شکم در "مرکز" بدن را گویند. ریشه شناسی واژه در زبان های هند و اروپایی معنی خانواده و ریشه و هسته را می رساند که احتمالا معنی نخستین آن همان پیوند زناشویی و آبستنی است که همچنان نیز در زبان های اروپایی به همین چم است و در پارسی در واژگان نواده و نبیره این بخش از معنی نگه داشته شده است. همریش با واژه nuptial انگلیسی و nuptiae , nubere لاتین. شایان یادآوری ست که واژه لاتین Nuptiae در دوران اسلامی به صورت واژه نطفه به پارسی باز می گردد.
...
[مشاهده متن کامل]

مرکزی = ناوندی

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس