مزاد

لغت نامه دهخدا

مزاد. [ م َ ] ( اِ )نوعی از بازی باشد. و آن چنان است که دو کس در برابر همدیگر خم شده بایستند و سر بر سر هم نهند و سر ریسمانی بردست گیرند و یک سر دیگر آن ریسمان را شخصی بردست گیرد و بر دور و پیش ایشان می گردد و نمیگذارد که کسی بر ایشان سوار شود و بر پشت ایشان نشیند و شخصی را که محافظت ایشان می کند خربنده میگویند چون آن شخص پای خود را بر هر یک از حریفان بزند او را بیاوردو بجای آن دوکس باز دارد و همچنین محافظت آن یک کس می کند تا دیگری پا خورد و آمده سر بر سر شخص اول نهدو اگر احیاناً شخصی از حریفان برآنها سوار شود فرودنمی آید تا دیگری به دام نیفتد بعد از آن همه خلاص شوند و حالت اول دست دهد و این بازی را عربان تدمیج خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از فرهنگ شعوری ج 2 ص 347 ). نوعی از بازی شبیه بازی خربازان. ( ناظم الاطباء ).

مزاد. [ م َ ] ( ع مص ) زیاده کردن چیزی باشد مثل آن که قیمت آن چیز به ده دینار رسیده باشد دیگری به دوازده دینار برساند و همچنین. ( از آنندراج ) ( برهان ). افزون کردگی قیمت چیزی. ( ناظم الاطباء ). زیاد کردن قیمت چیزی تا بر دیگر طالبان فائق شود و خریدار او باشد. آنچه زیادت کند مشتری از مشتری دیگر در بیع. من زاد. مزایده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : زن و فرزند بلنجر را مزاد کردند بهاشان به صدهزار درم رسید. ( ترجمه طبری بلعمی ). چنان که روز بازار مزاد تمامت اهل معاملات بر آنجا جمع و همچنان نداء هل من مزید شنوند. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 55 ).
عشوه ای از لب شیرین تو دل خواست بجان
به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبیم.
حافظ.
دی گفت به دستار بزرگی بزاز
در چار سوی رخت مزاد شیراز.
نظام قاری ( دیوان ص 123 ).
- مزاد کردن ؛ بر قیمت چیزی زودن. ( ناظم الاطباء ). نرخ متاع بالا کردن. ( غیاث ).

مزاد. [ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ مزادة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مزادة شود. || توشه دان. ( آنندراج ).

مزاد. [ م ُ ] ( ع ص ) زیاده کرده شده. ( غیاث ). افزون شده. ( ناظم الاطباء ).
- مزاد کردن متاع ؛ بالاکردن نرخ متاع :
متاع درد تو را آنچنان مزاد کنم
که هیچکس نکند جرأت خریداری.
ملاطغرا ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

افزودن، زیادکردن، افزودن قیمت چیزی
۱ - ( مصدر ) زیاد کردن افزودن . ۲ - افزودن قیمت چیزی . ۳ - ( اسم ) زیادت زیادی : عشوه ای از لب شیرین تودل خواست بجان بشکر خنده لبت گفت مزادی طلبیم . ( حافظ ) توضیح در برهان قاطع آمده : مزاد ... در عربی بمعنی زیاده کردن قیمت چیزی باشد مثل آنکه قیمت آن چیز به ده دینار رسیده باشد دیگری به دوازده دینار برساند و همچنین . ۴ - ( صفت ) زیاد کرده شده . ۵ - ( اسم ) نوعی است از بازی و آن چنان است که دو کس در برابر یکدیگر خم شده بایستند و سر بر سرهم نهند و سر ریسمانی را شخصی بر دست گیرد و بر دور وپیش ایشان میگردد و نمیگذارد که کسی بر ایشان سوار شود و بر پشت ایشان نشیند و شخصی را که محافظت ایشان میکند خر بنده گویند . چون آن شخص پای خود را بر هریک از حریفان بزند او را بیاورد و بجای آن دوکس باز دارد و همچنین محافظت آن یک کس میکند تا دیگری پاخورد و آمده سر بر سر شخص اول نهد و اگر احیانا شخصی از حریفها بر آنها سوار شود فرود نمیاد تا دیگری بدام نیفتد بعد از آن همه خلاص شوند و حالت اول دست دهد .
زیاد کرده شده

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - افزودن . ۲ - افزودن قیمت چیزی .

فرهنگ عمید

۱. افزودن، زیاد کردن.
۲. افزودن قیمت چیزی.

پیشنهاد کاربران

هر که داد او حسن خودرا در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
مثنوی معنوی
مزاد : مازاد ، اضافه کردن ، افزودن ، زیادکردن ، افزایش دادن،
مزاد mezad
فزونی یافتن رشد کردن، به نمایش گذاشتن، هر که او حسنش نهاد اندر مزادmezad ، صد قضای بد به سویش رو نهاد nehad
به نمایش گذاشتن - در معرض چشم قرار دادن

بپرس