مسافرت کردن


مترادف مسافرت کردن: سفر کردن، مسافرت رفتن، سفر رفتن

معنی انگلیسی:
journey, set, travel, to travel

لغت نامه دهخدا

مسافرت کردن. [ م ُ ف َ / ف ِ رَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به سفر رفتن. سفر کردن. مسافرة. رجوع به مسافرت و مسافرة شود.

فرهنگ فارسی

به سفر رفتن

واژه نامه بختیاریکا

دِر اَوُردِن؛ به گشت بیدن

مترادف ها

travel (فعل)
مسافرت کردن، سیر کردن، سیاحت کردن، رهسپار شدن، سفر کردن، پیمودن، در نرو دیدن

barnstorm (فعل)
مسافرت کردن

commute (فعل)
مسافرت کردن، تبدیل کردن

پیشنهاد کاربران

🇮🇷 کارواژه ی برنهاده: رهسپاری کردن 🇮🇷
یا رهسپردن

بپرس