مستسلم

لغت نامه دهخدا

مستسلم. [ م ُ ت َ ل ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استسلام. رجوع به استسلام شود. || گردن نهنده کسی را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). فرمانبردار. ( ناظم الاطباء ). ج ، مستسلمون. منقادان. گردن نهندگان : بل هم الیوم مستسلمون. ( قرآن 26/37 ). || فروتن و متواضع. ( ناظم الاطباء ).

مستسلم. [ م ُ ت َ ل ِ ] ( اِخ ) ابوسعید واسطی ثقفی. از معاریف زهاد است. و رجوع به ابوسعید واسطی شود.

پیشنهاد کاربران

مُسْتَسْلِم" تسلیم شده، گوش به فرمان، فرمانبردار، مطیع، مُنقاد، اطاعت پذیر.

بپرس