مسکان

لغت نامه دهخدا

مسکان. [ م ُ ] ( ع اِ ) بیعانه. ( منتهی الارب ). عربون. ج ، مَساکین. ( اقرب الموارد ). عربان. ( المعرب جوالیقی ص 232 ). ربون. پیش مزد. پیش بها. بخشی از بها که از پیش دهند.

مسکان. [ م ُ ] ( اِخ ) مشکان. نام قریه ای به فیروزآباد فارس و قریه ای به اصطخر و قریه ای به همدان نزدیک رودآور. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به مشکان شود.

فرهنگ فارسی

قریه ای به همدان نزدیک رود آور

پیشنهاد کاربران

لبخند خنده همه میگن اسم خفن ای هست
مسکان
خوشی. تبسم
مسکان:لبخند، خنده
لبخند، خیلی اسم قشنگیه
لبخند، خنده

بپرس