معادا

لغت نامه دهخدا

معادا. [ م ُ ] ( از ع ، اِمص ) با کسی عداوت داشتن و این مخفف معادات است. ( غیاث ) ( آنندراج ). دشمنی :
ناز چندان کن بر من که کنی صحبت من
تا مگرصحبت دیرینه معادا نشود.
منوچهری.
غواص تراجز گل و شورابه نداده ست
زیراکه ندیده ست ز تو جز که معادا.
ناصرخسرو.
شیر فلک به گاو زمین رخت برنهد
گر بر فلک نظر به معادا برافکند.
خاقانی.
از هند رفته در عجم ، ایران زمین کرده ارم
بر عاد ظلم از باد غم ، گردمعادا ریخته.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 393 ).
ورجوع به معادات و معاداة شود.
- معادا کردن ؛ دشمنی کردن :
با آهو و نخجیر کوه مردم
از بی هنریشان کند معادا.
ناصرخسرو.
حجت به عقل گوی و مکن در دل
با خلق خیره جنگ و معادا را.
ناصرخسرو.
|| پیاپی کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) دشمنی کردن با یکدیگر : و بدان که اصل خلقت ما بر معادات بوده است و از مرور روزگار مایه گرفته است . ۲- دشمنی کردن با کسی . ۲ - ( اسم ) دشمنی عداوت .

پیشنهاد کاربران

بپرس