معتبر

/mo~tabar/

مترادف معتبر: ارزشمند، مهم، آبرومند، امین، باآبرو، بااعتبار، باحیثیت، گرانمایه، معتمد، مستند، موثق، عبرت گرفته

متضاد معتبر: غیرمعتبر

برابر پارسی: ارجدار، آبرودار، سرشناس، توانگر، فرمند، ارزشمند، به نام

معنی انگلیسی:
creditable, reputable, of good standing, authentic, reliable, valid, genuine, authorized, effectual, faithful, magisterial, standard, well-established, good, considerable, [infml.] great, perfumed with ambergris

لغت نامه دهخدا

معتبر. [ م ُ ت َ ب َ ] ( ع ص ) محترم و باآبرو و باحرمت و عزت و بزرگوار و نیک نام. ج ، معتبرین. ( ناظم الاطباء ). ارجمند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : فقها و معتبران را بخواند و سوگندان بر زبان راند که جز ضیعتی که به گوزگانان دارد... هیچ چیزی ندارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364 ).
در راه تو هرکه خاک در شد
در عالم عشق معتبر شد.
عطار.
قاضی با یکی از علمای معتبر که هم عنان او بود گفت. ( گلستان ). عالمی معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده. ( گلستان ). پیش از این هر بزرگ معتبر صاحب ناموس و خواجه که در بازار رفتی چند خربنده پیرامون او در می آمدند. ( جامعالتواریخ رشیدی ).
- معتبر شدن ؛ نیک نام شدن و دارای آبرو و بزرگوار گشتن. ( ناظم الاطباء ). دارای اعتبارشدن :
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
حافظ.
گو شاهم اعتبار کند گرچه گفته اند
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
قاآنی ( از امثال و حکم ج 4 ص 2028 ).
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود.
( از امثال و حکم ج 4 ص 2028 ).
|| محل اعتماد و امین و دارای امانت و دیانت.( ناظم الاطباء ) : از معتبران و مقبول قولان وقایع گذشته را استماع افتاد. ( جهانگشای جوینی ج 1 ص 7 ). || بااعتبار. قابل اعتبار. استوار. پادار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). متین : در همه معانی مقابله کفات نزدیک اهل مروت معتبر است. ( کلیله و دمنه ). زیرا که معرفت قوانین سیادت و سیاست در جهانداری اصلی معتبر است. ( کلیله و دمنه ). چه هر کجا مضرت شامل دیده شد... و موجب دلیری مفسدان گشت... و هر یک در بدکرداری و ناهمواری آن را دستور معتمد و نمودار معتبر ساختند، عفو و اغماض... را مجال نماند. ( کلیله و دمنه ).
طرف رکابت چنانک روح امین معتبر
بند عنانت چنانک حبل متین معتصم.
خاقانی.
جاهل آسوده فاضل اندررنج
فضل مجهول و جهل معتبر است.
خاقانی.
وصفی چنان که در خور حسنش نمی رود
آشفته حال را نبود معتبر سخن.
سعدی.
عیب یاران و دوستان هنر است
سخن دشمنان نه معتبر است.
سعدی.
از خوف تطویل الفاظ حدیث مکتوب نشد و اعتماد بر آنکه اکثر این احادیث مدون است و در کتب معتبر مکتوب. ( اورادالاحباب و فصوص الآداب چ دانشگاه ص 2 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

عبرت گرفته ، بااعتبار، امین ومحل اعتماد
( اسم ) ۱- عبرت گرفته . ۲- با اعتبار قابل اعتبار معتمد جمع : معتبرین .
پند گیرنده اعتبار گیرنده عبرت گیرنده .

فرهنگ معین

(مُ تَ بَ ) [ ع . ] (ص . ) دارای اعتبار، مورد اعتماد.

فرهنگ عمید

۱. با اعتبار، امین، محل اعتماد.
۲. [قدیمی] عبرت گرفته.

مترادف ها

authoritative (صفت)
توانا، امر، معتبر

great (صفت)
فراوان، ماهر، بزرگ، کبیر، مهم، ابستن، عظیم، معتبر، عالی، مطنطن، بصیر، زیاد، خطیر، عالی مقام، متعال، هنگفت، تومند

responsible (صفت)
مسئولیت، معتبر، ابرومند، عهده دار، مسئولیت دار

valid (صفت)
صحیح، درست، موثر، معتبر، قوی، قانونی، سالم، دارای اعتبار

authentic (صفت)
صحیح، درست، موثق، معتبر، قابل اعتماد

credible (صفت)
موثق، معتبر، باور کردنی

reliable (صفت)
راز دار، موثق، معتبر، قابل اعتماد، موتمن، قابل اطمینان، معتمد، قابل اتکا، مورد اطمینان

creditable (صفت)
معتبر، محترم و ابرومند

trusty (صفت)
معتبر، قابل اعتماد، امین، اطمینان بخش

having a good reputation (صفت)
معتبر

well-thought-of (صفت)
معتبر، مشهور، نیکنام، به نیک نامی یاد شده

فارسی به عربی

اصیل , جید , صحیح , مسوول , منیع , موثوق , موثوق به

پیشنهاد کاربران

معتبر را می توان شناخته شده چیمید.
چیزی که معتبر باشد راستین است پس شاید بتوان راستین هم برابر این گرفت.
معتبر
پارسی یا عربی یا انگلیسی:عربی
برابر پارسی:شناخته شده، راستین
همتای پارسی واژه ی عربی معتبر، واژه ی زیبای مانوی سَهیگ می باشد.
مُعتَبَر:
١. باارزش، باپشتوانه، پشتوانەدار، ورسنگدار
۲. ارجمند، آبرومند؛ برجسته، نامدار، سرشناس؛ جایِ باور، باورپذیر
٣. [کهنه] پندگرفته، اندرزگرفته
واژه معتبر
معادل ابجد 712
تعداد حروف 5
تلفظ mo'tabar
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( مُ تَ بَ ) [ ع . ] ( ص . )
آواشناسی mo'tabar
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع لغت نامه دهخدا
🇮🇷 همتای پیشنهادیپارسی: پشتوانمند 🇮🇷
یا پشتواندار
صاحب اعتبار ؛ آبرومند. دارای عزّت.
Credible
well - established
یک اشتباه وجود داره. "به نام" با "بنام" متفاوت هست. "بنام" به معنی بلند آوازه و معتبر هست، و "به نام" همون مثلا به نام خدا هستش باید سر هم نوشته بشه. لطفا اصلاح کنید. تشکر
copper - bottomed
مقبول القول
دارای اعتبار
دارنده اعتبار
چیزی که ماندگار است. 😙😙😙
واژه پارسی پیشنهادی " روادار"
مانند: بن مایه روادار= منبع معتبر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس