معزی

لغت نامه دهخدا

معزی. [ م ِ زا ] ( ع اِ ) بز، خلاف ضأن. ( منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). نوع بز و گله بز. ( ناظم الاطباء ).

معزی. [ م ُ ع َزْ زا ] ( ع ص ) تعزیت گفته. تسلیت داده. ماتم زده. سوکوار. و رجوع به تعزیة شود. || ( اِ ) در شاهد زیر از سنائی ظاهراً مصدر میمی است و به معنی ماتم و عزاداری و تعزیت و سوکواری آمده است :
تا چند معزای معزی که خدایش
زینجا به فلک برد و قبای ملکی داد.
سنائی.
و رجوع به معزا شود.

معزی. [ م ُ ع َزْ زی ] ( ع ص ) تعزیت کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). تسلیت دهنده و تعزیت گوینده. ( ناظم الاطباء ). تسلیت گو. تعزیت گو. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به تعزیة شود.

معزی. [ م َ زی ی ] ( ع ص ) منسوب. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- معزی الیه ؛ منسوب الیه و به ضم میم و تشدید زاء معجمه و بدون یاء تحتانی غلط است چه معزی بر وزن مرضی صیغه اسم مفعول از عزی یعزی عزاء در لغت نسبت داشتن به کسی یا به چیزی است. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- || مشارالیه.

معزی. [ م ِ زی ی / م َ زی ی ] ( ع ص ) بخیل که گرد کند و نخورد و ندهد. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معزی. [ م ُ ع ِزْ زی ] ( اِخ ) رجوع به امیرمعزی شود.

فرهنگ فارسی

امیر الشعراابوعبدالله محمد بن عبدالملک برهانی نیشابوری شاعر نامی قرن پنجم و اوائل قرن ششم هجری بود. تخلص او بمعزی بجهت تقرب وی به دربار معزالدین ملکشاه بن الب ارسلان است . چون پدر او در قزوین درگذشت ویرا بملکشاه سپرد و چون خیری از دربار ندید ناگزیر بعلائ الدوله فرامرز متوسل شد و بوسیله او بشاه معرفی گردید و بواسطه یک رباعی که بالبدیهه گفت شاه اسبی بدو بخشید و او باز بالبدیهه رباعی دیگر گفت و از طرف سلطان به امیر معزی ملقب شد و مقرب گردید. وی تا سال ۴۸۵ ( پایان عهد ملکشاه ) در خدمت آن سلطان بود و پس از وفات او مدتی در هرات و نیشابور و اصفهان بسر برد و سرگرم مدح امرای سلجوقی و غیر سلجوقی مانند برکیارق و محمد ارسلان ارغو ابوشجاع حبشی ( دو تن از مخالفان فرزندان ملکشاه در خراسان ) بود و پس از آنکه حکومت خراسان بسنجر رسید معزی بخدمت او شد و تا پایان حیات در خدمت او میزیست . یکبار تیری از کمان سنجر بدر شد و بمعزی اصابت کرد و او چندی بیمار بود و بهبود یافت ولی همواره پیکان در سینه او جای داشت و ویرا عذاب میداد. وفات وی بین ۵۱۸ تا ۵۲۱ ه.ق . اتفاق افتاد. معزی در قصیده سرائی استاد بود و معانی بسیار را در الفاظ ساده و عاری از تکلف بیان میکرد. دیوان او بطبع رسیده و حدود ۱۹٠٠٠ بیت دارد .
نسبت داده شده، کسی که چیزی به اونسبت داده شده(معزی الیه )، تعزیت گوینده، تسلی دهنده
( اسم ) تسلیت دهنده تعزیت گوینده .
بخیل که گرد کند و نخورد و ندهد

فرهنگ معین

(مُ عِ زّ ) [ ع . ] (اِفا. ) تسلیت دهنده ، تعزیت گوینده .
(مُ عَ زّا ) [ ع . ] ۱ - (اِمف ) تسلیت داده شده ، تعزیت گفته ، عزادار. ۲ - (مص میمی ) تسلیت ، تعزیت .

پیشنهاد کاربران

برای کلمه معزی الیه در فارسی گرامی داشته شده پیشنهاد میشود معز از اسماء الله است ریشه کلمه از واژه عزیز است
معز ی الیه یعنی مورد عزّت قرار گرفته یعنی عزیز شده
عزادار

بپرس